| کد مطلب: ۳۰۶۹۱

در تنگنایِ حیرتم از نخوتِ رقیب

تاریخ پر است از نویسندگان و شاعرانی که به فاصله چندین سال محبوبیت و نفرت را تجربه کرده‌اند.

در تنگنایِ حیرتم از نخوتِ رقیب

تاریخ پر است از نویسندگان و شاعرانی که به فاصله چندین سال محبوبیت و نفرت را تجربه کرده‌اند. مخصوصاً در دوران معاصر که آمد و شد رژیم‌ها و ایدئولوژی‌ها سرعت فزاینده‌ای به خود گرفت. البته به‌هیچ وجه گمان نبرید که این پدیده متعلق به روزگار ماست. هراکلیتوس که جزو فلاسفه پیشاسقراطیان محسوب می‌شود، گفته بود: «هومر را باید از گور بیرون کشید و تازیانه زد! دانش‌اندوزی، هوش و شعور نمی‌آورد. اگر جز این بود؛ هزیود، فیثاغورس، کسنوفانس و هکاتئوس هم باهوش می‌شدند!»

از این رو، داوری شدید و غلیظ درباره میراث ادبا عمری به درازای بشر دارد. اما این تبارشناسی به‌معنای عادی‌جلوه دادن یک رذیلت اخلاقی «یعنی توهین کلامی یا عملی به یک نویسنده، شاعر یا به‌طورکلی یک هنرمند نیست.» این یک قاعده اخلاقی مطلق است نه نسبی. درواقع هرگونه صغری و کبری اخلاقی برای محکوم کردن یک رذیلت خود فی‌نفسه «غیراخلاقی» است.

مشروط کردن محکومیت یک عمل غیراخلاقی به خوشایندها یا بدایندهای تاریخی ازقضا خود نوعی تعلق ایدئولوژیکی است. برمبنای ایدئولوژی است که یک «ما» و «دیگران» پررنگ شکل می‌گیرد؛ و طبعتاً نوعی آنتاگونیسم ساختاری و مرزبندی آشتی‌ناپذیر میان این دو به وجود می‌آید. از این منظر، هرکسی که در دایره «ما» نگنجد، انجام هر عمل و گفتن هر ناسزایی در مورد آن کاملاً مجاز است. 

درحال‌حاضر، دست‌کم این توافق عام در میان اندیشمندان علوم انسانی وجود دارد که «فهم» یک امر زمان‌مند و مکان‌مند است در نتیجه قضاوت و داوری گذشتگان با سنجه‌ها و معیارهای کنونی بی‌رحمانه و فارغ از انصاف است؛ حتی اگر پیامدها و نتایج تصمیمات آن‌ها هنوز هم به قدرت خود باقی باشد. در نظرگرفتن تاریخ به‌عنوان یک پدیده خطی و عاری از پیچیدگی، می‌تواند قضاوت‌ها را آلوده به‌نوعی خودبرتربینی کند.  

احتمالاً بهترین موضع‌گیری این است که مواضع سیاسی افراد را از میراث ادبی آن‌ها جدا – و نه توجیه- کنیم، در غیر این صورت گاه‌و‌بی‌گاه بحث‌های سترون پیرامون کارنامه سیاسی آن‌ها موجب برانگیختن قضاوت‌ها و داوری‌های شدید و غلیظ می‌شود. این بحث ابداً تنها مرتبط به کشور و جامعه ما نیست و تقریباً هرجایی است. برای نمونه، این روزها که سریال 100سال تنهایی را از نتفلیکس می‌بینید، گمان می‌کنید که مارکز از همیشه محبوب‌تر و مشهورتر است اما این گزاره به‌هیچ‌وجه درست نیست.

آرماندو بایادارس، شاعر کوبایی در سال ۱۹۶۰ و در 23 سالگی به جرم نقد فیدل کاسترو، بدون برخورداری از محاکمه‌ای منصفانه، محکوم به 30 سال زندان شد. بایادارس 22 سال در زندان ماند، 22سالی که هشت سال آن در سلول انفرادی و سال‌های دیگرش در اتاقک‌های آکنده از زندانیان سیاسی گذشت. به تعبیر خودش، «هشت هزار روز گرسنگی، شکنجه‌ بی‌امان، کار اجباری، تحقیر، آزار خانواده، تهدید به تجاوز و تنهایی» را تحمل کرد و درنتیجه‌ اعتصاب غذاها و تغذیه‌ نامناسب به فلج عضلات و التهاب اعصاب مبتلا شد و با این حال، به امر بازجویان، باید مدفوع دیگران را می‌خورد.

هنگام مرگ مارکز، بایادارس متن مختصری نوشت با عنوان «گارسیا مارکز: خبرچین و شریک جرم فیدل کاسترو» که متن آن این‌گونه آغاز می‌شد: «مستبدان و جلادان همه‌وهمه حامیانِ وفادار خود را دارند: استالین، هیتلر، کاسترو و خیلی‌های دیگر. کریه‌ترین جانوران حامی دیکتاتوری‌ها چه‌بسا نویسندگان، شاعران و هنرمندان هستند.» شاعر ناراضی، با تکرار فهرستی از اتهامات خود علیه نویسنده، نتیجه می‌گرفت که مارکز حامی انقلابِ ضدانسان، ضدتوسعه و ضدزندگی کوبا بود و از «شکنجه، تیرباران، و کشتار» زندانیان سیاسی حمایت می‌کرد.

بیانیه‌ بایادارس این‌گونه به آخر می‌رسید: «امیدوارم مارکز تا ابد در قعر دوزخ بماند که دیکتاتور مورد علاقه‌اش حسرت یک زندگی معمولی را از چندین و چند نسل از مردم کوبا سلب کرد.» اگر مارکز به طریقی از آن جهان می‌توانست به این یادداشت پاسخ دهد قطعاً می‌نوشت: «این انتقادات روشنفکرانه دسیسه‌ دشمن، رسانه‌های بیگانه به‌خصوص بورژواهای شیطان‌صفت است.» این قصه احتمالاً آشناتر از آن است که بخواهیم بیشتر توضیح دهیم.  

تجربه آنچه از مشروطیت بر ایران و بر ما گذشت باید دست‌کم سه ویژگی بنیادی را در ما نهادینه می‌کرد؛ رواداری، خردگرایی و استبدادگریزی. اما شوربختانه در فقدان این سه انگشت‌نمای جهانیان شده‌ایم. 

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار