| کد مطلب: ۳۹۸۵۸

می‌‏نویسم تا به آرزوهایم برسم

پیشه ما پستی و بلندهای بسیاری دارد و یک روزنامه‌نگار همیشه در معرض آماجی از خبرهاست. خبرهایی که بیشتر اوقات با یأس و ناامیدی همراه است. برخی از آنها را می‌توان به گزارش و خبر تبدیل کرد و برخی را نمی‌توان. یعنی باید در دل و ذهن حبس شود تا خطوط قرمز رعایت شوند.

می‌‏نویسم تا به آرزوهایم برسم

«نه پول دارد، نه وقت می‌شناسد.» این حرف‌ها را هر روز از مادرم می‌شنوم. پیشه ما پستی و بلندهای بسیاری دارد و یک روزنامه‌نگار همیشه در معرض آماجی از خبرهاست. خبرهایی که بیشتر اوقات با یأس و ناامیدی همراه است. برخی از آنها را می‌توان به گزارش و خبر تبدیل کرد و برخی را نمی‌توان. یعنی باید در دل و ذهن حبس شود تا خطوط قرمز رعایت شوند.

خطوطی که نامرئی هستند اما اگر روزنامه‌نگاران آن را رد کنند، حساب کارشان با دادگاه است و زندان. تمام این سختی‌ها علتی شده‌اند که گاه افسردگی مهمان خانه دل روزنامه‌نگاران شود، حتی استرس‌هایی که لحظه‌به‌لحظه ذهن‌شان را رها نمی‌کند هم اثرات منفی خود را بر زندگی آنها می‌گذارد و روح‌شان را می‌خراشد. با این حال روزنامه‌نگاری را رها نمی‌کنند.

من هم از آن دسته روزنامه‌نگارانی هستم که 27 سال است نمی‌توانم نوشتن را با تمام دشواری‌هایش رها کنم. دروغ است اگر بگویم هیچ وقت ناامید نشدم یا به فکر تغییر شغلم نیفتاده‌ام. حتی چندماهی بنا به رشته تحصیلی، حسابداری را امتحان کردم. با وجود آن‌که شرایط حسابداری خیلی بهتر بود و استرس نداشتم اما حضورم در این شغل بیشتر از 7 ماه طول نکشید.

اعداد و ارقام نتوانستند جای کلمات و جمله‌ها را در قلبم بگیرند. در آن 7 ماهی که حقوق خوب و زندگی روتینی داشتم، هر اتفاقی که می‌افتاد در ذهنم گزارش‌اش را می‌نوشتم، اما واژه‌ها فراتر از ذهنم پرسه نمی‌زدند و انگار اسیر بودند در مغزم. نوشتن در حوزه اجتماعی چیزی نبود که بتوانم از آن بگذرم، به‌ویژه در حوزه شهری. حالا نوشته‌هایم از من یک منتقد در این حوزه ساخته که اصلاح‌طلب و اصولگرا نمی‌شناسد. وقتی از تخلفات می‌نویسم، روحم جلا پیدا می‌کند و راضی می‌شوم از خودم. در دلم می‌گویم: «شاید یک‌نفر حساس شود و جلوی آن را بگیرد.» پافشاری می‌کنم روی موضوعاتی که می‌دانم خلاف قانون است.

نه اصلاح‌طلبم، نه اصولگرا. تنها می‌نویسم شاید دیگر تخلفی صورت نگیرد. شاید زنان، دیگر شهروند درجه دو نباشند. شاید دیگر کودکی در حسرت یک زندگی حداقلی نماند. شاید مردان بدانند که مالک زنان و کودکان نیستند. شاید مسئولان بدانند که حوزه اجتماعی با بگیر و ببند سامان نمی‌گیرد و آنها صاحب این سرزمین نیستند. شاید سانسور و محدودیت‌ها کاهش یابد. شاید... شاید روزی برسد که دیگر چیزی برای نوشتن نداشته باشم.

آن روز، تولد دوباره من است و شاید آن‌روز آرام بگیرد دل بی‌قرارم از این همه نابسامانی که به سامان رسیده است. با آن‌که می‌دانم این تنها یک آرزوی دست‌نیافتنی است اما باز هم می‌نویسم تا به آرزویم برسم. آرزوی زندگی سالم، زندگی بی‌دغدغه، آرزوی زندگی راحت و بدون این همه مشکل در ایران زیبایم.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه جامعه
پربازدیدترین
آخرین اخبار