| کد مطلب: ۱۲۰۱۴

ژولیان آسانژ*

ژولیان آسانژ*

جان پیلجر

روزنامه‌نگار و مستندساز

زمانی که در سال ۲۰۱۹برای نخستین‌بار ژولیان آسانژ را در زندان بلمارش دیدم، مدت کوتاهی بود که او را از پناهگاهش در سفارت اکوادور بیرون کشیده بودند. گفت: «فکر می‌کنم دارم عقلم را از دست می‌دهم.» لاغر و نحیف بود، چشمانش گود‌رفته بود و نازکی بازوهایش به‌خاطر پارچه‌ی زردرنگی که جهت احراز هویت دور بازوی چپش بسته بودند بیشتر به چشم می‌آمد؛ چیزی که یاد‌آور کنترل نهادی بود. به‌جز آن دو ساعت ملاقات من، در تمام مدت، او در یک سلول انفرادی در بخشی که اسم اورولی «سلامت» رویش گذاشته شده‌ بود، محبوس بود. در سلول کناری او مردی بود به‌شدت آشفته که در طول شب فریاد می‌زد. یکی دیگر از زندانیان از سرطانی لاعلاج رنج می‌برد. یکی دیگر هم به‌شدت دچار معلولیت بود.

او گفت: «یک روز به ما اجازه دادند به‌عنوان درمان، مونوپولی بازی کنیم؛ این مراقبت بهداشتی‌مان بود».

گفتم: «این پرواز بر فراز آشیانه‌ی فاخته است».

جواب داد: «آره، فقط جنون‌آمیزتر».

شوخ‌طبعی ژولیان اغلب او را نجات داده، اما فقط همین. شکنجه‌های موذیانه‌ای که در زندان بلمارش متحمل شده، اثرات مخربی داشته است. گزارش‌های نیلز ملزر، گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور شکنجه و نظرات بالینی مایکل کوپلمن، استاد بازنشسته عصب روانپزشکی در کینگز کالج لندن و دکتر کوئنتین دیلی را بخوانید. بعد این، گفته‌ی جیمز لوئیس کیو‌سی، نماینده‌ی دولت آمریکا در دادگاه که گفته بود: «اینها تمارض است»؛ برای‌تان تمسخرآمیز خواهد بود.  من خصوصاً تحت‌تأثیر سخنان دکتر متخصص کیت هامفری، عصب روانشناس بالینی در کالج امپریال لندن قرار گرفتم. او سال گذشته به اولد بیلی [دادگاه کیفری مرکزی انگستان] گفت که قوای عقلی ژولیان از «محدوده‌ی ممتاز یا به احتمال زیاد بسیار ممتاز»، «به‌طور قابل‌توجهی به زیر این سطح مطلوب» رسیده است، تا جایی که او در جذب اطلاعات دچار مشکل می‌شود و «عملکردش دراین‌زمینه در محدوده کم تا متوسط» قرار دارد. در یکی دیگر از جلسات دادگاه در این درام شرم‌آور کافکایی، وقتی قاضی از او خواست نامش را بگوید، خودم به چشم ‌دیدم که در به یاد آوردن نامش مشکل دارد.

در بیشتر سال اول حضورش در بلمارش، در سلولی محبوس بود. به من گفت که چون اجازه‌ی ورزش کردن نداشت، طول سلول کوچکش را، از جلو به عقب و بالعکس، به گفته‌ی خودش برای «دو نیمه ماراتن‌» قدم می‌زد. ناامیدی همه‌جا بود. یک تیغ ریش‌تراشی در سلولش پیدا کرده بودند. «نامه‌های خداحافظی‌اش» را نوشته بود. بارها با ساماریتانز [خیریه‌ای برای کمک‌های روحی - روانی و مشاوره‌ی تلفنی جهت پیشگیری از خودکشی در بریتانیا] تماس گرفت. در ابتدا اجازه‌ی دسترسی به عینک مطالعه‌اش را نداشت که در هنگام ربوده‌شدن وحشیانه‌اش از سفارت در آنجا جا گذاشته بود. دست‌آخر وقتی عینک به زندان رسید، تا چندین روز آن را به او تحویل ندادند. وکیل او، گرت پیرس، چندین نامه به رئیس زندان نوشت و به عدم‌ارائه‌ی اسناد قانونی، عدم‌دسترسی به کتابخانه‌ی زندان و عدم‌اجازه برای استفاده از یک لپ‌تاب ساده جهت کار روی پرونده، اعتراض کرد. هفته‌ها و حتی ماه‌ها طول کشید تا پاسخی از زندان دریافت شود. (به رئیس زندان، راب دیویس، اما نشان امپراطوری بریتانیا اعطا شد). صدماتی که در این یک دهه با حبس و بلاتکلیفی به او وارد شد، ازجمله بیش از دو سال در بلمارش (که ساختار وحشیانه‌اش در آخرین فیلم جیمز باند تجلیل می‌شود)، تردید‌ناپذیر است.

اما شک و تردیدی در شجاعت او نیست و همینطور کیفیت مقاومت و استقامتی که خود عملی قهرمانانه است. این همان چیزی است که ممکن است او را از این کابوس کافکایی کنونی نجات دهد؛ البته اگر بتواند از جهنمی که آمریکا برایش ترتیب داده بگریزد.

من ژولیان را از زمانی که برای اولین‌بار در سال ۲۰۰۹ به بریتانیا آمد، می‌شناسم. او در اولین مصاحبه‌‌اش با من، ضرورت اخلاقی پشت وب‌سایت ویکی‌لیکس را شرح داد: اینکه حق ما برای شفاف‌سازی سازوکار دولت‌ها و اصحاب قدرت، یک حق اساسی دموکراتیک است. من خود دیده‌ام که او به این اصل پایبند بوده و در مواقعی زندگی‌اش را به‌خاطر آن به مخاطره انداخته است.

تقریباً هیچ‌یک از این جنبه‌های قابل‌توجه شخصیت این مرد در به‌اصطلاح «مطبوعات آزاد»، گزارش نشده که گفته می‌شود در صورت استرداد ژولیان [به آمریکا]، آینده خود آن‌ها نیز در خطر خواهد بود. البته هرگز چیزی تحت عنوان «مطبوعات آزاد» وجود نداشته است. روزنامه‌نگاران خارق‌العاده‌ای بوده‌اند که موقعیت‌هایی را در «جریان اصلی» [رسانه‌ها] به خود اختصاص داده‌اند - فضاهایی که اکنون بسته شده‌ و روزنامه‌نگاری مستقل را مجبور کرده به اینترنت کوچ کند که در آنجا، تبدیل به «رکن پنجم» شده است، یک رسانه‌ای زیرزمینی از کار اختصاصی و اغلب بدون دستمزد کسانی که استثناهایی شریف در کار رسانه‌ بودند. رسانه‌های اصلی‌ای که اکنون به خط مونتاژی از دروغ‌پردازی‌ها بدل شده‌اند. واژه‌هایی همچون «دموکراسی»، «اصلاحات»، «حقوق بشر» از معنای لغوی خود تهی شده‌‌اند و سانسور را یا با قصور [در خبررسانی] یا حذف [خبر] انجام می‌دهند.

بسیاری از آمریکایی‌ها، اگر چیزی در مورد پرونده آسانژ می‌دانند، صرفاً این خیال‌پردازی را باور کرده‌اند که ژولیان، مأمور روسیه است و باعث شده هیلاری کلینتون در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۱۶ از دونالد ترامپ شکست بخورد. این به سیاقی شگفت‌انگیز شبیه دروغی است که می‌گفت، صدام حسین سلاح‌های کشتار جمعی دارد؛ که توجیهی برای حمله به عراق و کشته شدن بیش از یک میلیون نفر شد. بعید است آنها اطلاع داشته باشند که شاهد اصلی دادستانی که از یکی از اتهامات ساختگی علیه ژولیان پشتیبانی می‌کند، اخیراً اعتراف کرده که دروغ گفته و «شواهد» خود را جعل کرده است. مردم همینطور چیزی در مورد این افشاگری نشنیده‌اند که سازمان سیا، با رهبری مدیر سابق خود، هرمان گورینگ که هیچ فرقی با مایک پمپئو نداشت، برای ترور ژولین برنامه‌ریزی کرده و این به‌هیچ‌عنوان چیز جدیدی نبود. از زمانی که ژولیان را می‌شناسم، او در معرض خطر آسیب و حتی بدتر قرار داشته است.

در اولین شب اقامتش در سفارت اکوادور در سال ۲۰۱۲، افرادی در شمایلی سیاه به ورودی سفارت هجوم می‌آوردند، به شیشه‌ها می‌کوبیدند و سعی می‌کردند وارد ساختمان شوند. در ایالات‌متحده، شخصیت‌های معروف ازجمله هیلاری کلینتون ـ که بعد از ویران کردن لیبی قبراق و سرحال شده بود ـ تا مدت‌ها خواستار ترور ژولیان بود. رئیس‌جمهور فعلی، بایدن، او را به‌عنوان یک «تروریست با فناوری پیشرفته» محکوم کرد. قضات دیوان عالی احتمالاً تصمیم خود را در مورد درخواست تجدیدنظر ایالات‌متحده در سال جدید اعلام خواهند کرد. تصمیم آنها تعیین خواهد کرد که آیا قوه‌قضائیه‌ی بریتانیا آخرین بقایای خوشنامی خود که به آن می‌بالد را از بین برده است یا خیر. در سرزمین مگنا‌کارتا، این پرونده‌ی شرم‌آور باید مدت‌ها پیش از دستور کار دادگاه کنار گذاشته می‌شد. آن کنش ضروری که در اینجا مفقود است تأثیر بر [به اصطلاح] «مطبوعات آزاد» که غرق در دسیسه‌اند، نیست. بلکه اجرای عدالت برای مردی است که مورد آزار و اذیت قرار گرفته و عامدانه طرد شده است. ژولیان آسانژ یک حقیقت‌گو است که هیچ جنایتی مرتکب نشده، اما جنایات دولتی و دروغ‌های بزرگی را فاش کرده و به‌همین‌دلیل یکی از بزرگترین خدمات عمومی عصر من را انجام داده است. آیا نیاز داریم به ما یادآوری شود که عدالت برای یک نفر، عدالت برای همه است؟

 *این یادداشت بخشی از مقاله‌ی بلندی است که پیلجر در نوامبر سال ۲۰۲۱ در مورد آسانژ نوشته و در وبسایتش منتشر کرده است. عنوان کامل مقاله این است: «عدالت برای ژولیان آسانژ، عدالت برای همه‌ی ماست».

ترجمه: فرهاد محرابی

 

 

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی