| کد مطلب: ۱۴۴۳۱
می‌خواهند قهرمانان زیرخاکی را جایگزین قهرمانان واقعی کنند

گفت‌وگو با امیر سرتیپ دوم غلامحسین دربندی در سالگرد ترور علی صیادشیرازی

می‌خواهند قهرمانان زیرخاکی را جایگزین قهرمانان واقعی کنند

به مناسبت بیست‌وپنجمین سالگرد شهادت امیرسپهبد علی صیادشیرازی، گفت‌وگویی تفصیلی با امیرسرتیپ دوم غلامحسین دربندی، سخنگوی پیشین ارتش ایران و یکی از همراهان شهید صیادشیرازی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

ساعت 6:45 دقیقه صبح است، درهای پارکینگ باز شده و پراید سفیدرنگ بیرون می‌آید تا پدر، فرزندانش را به مدرسه برساند و بعد از آن راهی محل کار شود. مهدی که سال سوم دبیرستان است، درهای پارکینگ را می‌بندد تا سوار خودروی شخصی پدر شود. در همین حین فردی که لباس پاک‌بان‌ها را به تن دارد به سمت پدر می‌آید و او براساس اخلاق همیشگی‌اش از ماشین پیاده می‌شود. آن فرد نامه‌ای را به پدر می‌دهد، شروع به خواندن نامه که می‌کند همان فردی که لباس پاک‌بان‌ها را به تن کرده بود، شلیک را آغاز کرده و پس از ترور از صحنه متواری می‌شود. حالا 25 سال از صبح 21 فروردین 1378، روزی که مجاهدین خلق، انتقام عملیات مرصاد را  در عملیاتی که به گفته خودشان عملیات «طلوع (به نام طاهره طلوع، یکی از فرمانده‎هان مجاهدین خلق)» می‌نامند و از امیرسپهبد علی صیادشیرازی گرفتند، می‌گذرد.

بیست‌وپنجمین روز از فروردین 1378، سربازی از ایران در سن 55سالگی به شهادت رسید که راهی پرفرازونشیب را برای محبوب شدن در قلب‌های ایرانیان طی کرده بود. علی صیادشیرازی که در 23خرداد سال 1323 در روستای کبود گنبد، روستایی نزدیک به مرزهای شمال شرقی ایران به دنیا آمده بود، در بیست‌سالگی وارد دانشگاه افسری شده و سال 1326 در رشته توپخانه دانش‌آموخته شده و برای ادامه دوره آموزشی به شیراز، اصفهان و کرمانشاه منتقل می‌شود. سال 1352 برای طی کردن دوره هواسنجی بالستیک به آمریکا می‌رود و یک‌سال بعد، پس از بازگشت به ایران استاد رشته توپخانه در اصفهان می‌شود.

پس از پیروزی انقلاب درحالی‌که در اصفهان بود، با پدید آمدن غائله کردستان و فعالیت گروه‌های تجزیه‌طلب، راهی این منطقه شده و همراه با مصطفی چمران در غرب کشور فعالیت می‌کند. در همان مقطع او ارتقاء درجه یافته و فرماندهی عملیات غرب را برعهده می‌گیرد اما پس از مدتی، به‌دنبال اختلافاتی که با ابوالحسن بنی‌صدر پیدا می‌کند، از سوی اولین رئیس‌جمهوری تاریخ ایران که در آن زمان جانشینی فرماندهی کل قوا را بر عهده داشت، خلع درجه شده و به تهران برمی‌گردد اما سه ‌ماه پس از عزل بنی‌صدر، این‌بار با حکم امام خمینی به ارتش برگشته و طی حکمی در مهر 1360 فرمانده نیروی زمینی ارتش می‌شود.

5سال بعد از فرماندهی نیروی زمینی استعفا داده و سپس به‌عنوان نماینده رهبری در شورایعالی دفاع منصوب می‌شود و یک‌سال بعد (سال 1366) به درجه سرتیپی ارتقاء می‌یابد اما در تمام سال‌های جنگ، در کنار تمام تلاش‌ها و مبارزاتی که صیادشیرازی به‌عنوان فرمانده نیروی زمینی انجام داده بود، یک نقطه او را در پایان جنگ درخشان‌تر می‌کند؛ جایی که پس از حمله مجاهدین خلق به مرزهای غربی ایران، در جریان عملیات مرصاد وارد منطقه شده و باعث می‌شود مهاجمین به خاک ایران با شکست سنگین مجبور به عقب‌نشینی شوند؛ ماجرایی که کینه عمیقی روی دل مجاهدین خلق از او باقی می‌گذارد و سرانجام 10 سال بعد منجر به ترور او می‌شود. صیادشیرازی پس از جنگ ابتدا در مهر 1368 به‌عنوان معاون بازرسی ستاد کل نیروهای مسلح معرفی می‌شود و در سال 1372 جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح می‌شود. 16 فروردین 1378 ارتقاء درجه پیدا کرده و به درجه سرلشکری نائل می‌شود و 5روز بعد به شهادت می‌رسد.

به مناسبت بیست‌وپنجمین سالگرد شهادت امیرسپهبد علی صیادشیرازی، گفت‌وگویی تفصیلی با امیرسرتیپ دوم غلامحسین دربندی، سخنگوی پیشین ارتش ایران و یکی از همراهان شهید صیادشیرازی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

*‌به‌عنوان اولین سوال؛ از سابقه آشنایی‌تان با شهید صیادشیرازی بگویید و در سال‌های جنگ و پس از جنگ همکاری‌تان با ایشان در چه زمینه‌هایی بود؟

در ابتدا می‌خواهم شهادت فرماندهان مقاومت قدس، شهید زاهدی و هم‌رزم‌هایشان را که در سوریه با حمله ناجوانمردانه به کنسولگری ایران به شهادت رسیدند، تسلیت عرض کنم. شهید بزرگوار صیادشیرازی یکی از بزرگ‌مردانی بود که در عرصه دفاع مقدس، جبهه‌ها و در عرصه مبارزه با ضدانقلاب پیش از دفاع مقدس خیلی خوش درخشید و از افسران انقلابی، ولایی و متدین شد. وقتی ایشان فرمانده نیروی زمینی ارتش شد، من هم با ایشان ارتباط فرمانده و پرسنل را داشتم اما آشنایی ما بعد از خاتمه جنگ نزدیک‌تر شد که در جلسات ستاد کل و جلساتی که در منزل تشکیل می‌دادند، شرکت می‌کردم. بعد از آن هم جمعیتی را با نام «هیئت معارف جنگ» تشکیل دادند که بعد از شهادت ایشان با نام «هیئت معارف جنگ شهید سپهبدصیادشیرازی» نام‌گذاری شد.

انتخاب اسم هیئت معارف جنگ هم توسط خود ایشان بود، می‌گفتند دفاع مقدس ما سرشار از عرفان‌ها و معرفت‌هایی بود که رزمندگان ما داشتند و به همین علت اسم را هیئت معارف انتخاب کردند. این هیئت معارف جنگ که توسط ایشان درست شد، جایی بود برای تحقیق، پژوهش، بررسی و ارزیابی وقایع و حوادث دفاع مقدس و عملیاتی که شیوه کار اینطور بود که خود ایشان شخصاً از فرماندهان شرکت‌کننده در دفاع مقدس و عملیات‌ها، چه در ارتش و چه در سپاه دعوت می‌کردند که ما نام آن را ماموریت‌های میدانی گذاشته بودیم. این فرماندهان می‌آمدند و با این‌‌ها مصاحبه‌ای در استودیو انجام می‌شد، سپس به منطقه‌ای که عملیات در آنجا انجام می‌شد می‌رفتیم و روی زمین درباره عملیات حرف می‌زدند. ما وقتی حرف‌هایی که در استودیو زده می‌شد را با حرف‌هایی که در زمین عملیات زده می‌شد، تطبیق می‌دادیم، متوجه می‌شدیم که خیلی با هم تفاوت دارند و وقتی روی زمین می‌آیند خیلی چیزها و نکات ریز را به یاد می‌آورند. در مجموع این مصاحبه‌ها به سه صورت تصویری، مکتوب و عکس برداشت می‌شد تا به‌عنوان سند تاریخی دفاع مقدس و تاریخ شفاهی در آرشیوها بماند و مورد استفاده پژوهشگران قرار بگیرد.

ایشان می‌گفتند این تاریخ که نوشته شده باید مورد بهره‌برداری قرار بگیرد و برای همین گفتند دانشجویان افسری دانشگاه‌های ارتش باید از آن‌ها استفاده کنند که آن موقع ابتدا شامل دانشگاه افسری امام علی نیروی زمینی ارتش، دانشگاه افسری خلبانی نیروی هوایی شهید ستاری ارتش و دانشگاه افسری کاپیتانی امام خمینی نیروی دریایی ارتش در نوشهر بود و بعد از آن سه دانشگاه دیگر به نام‌های «دانشگاه فارابی»، دانشگاه پدافند به نام «دانشگاه خاتم‌الانبیا» و «دانشگاه علوم پزشکی ارتش» بود. ما دانشجویان سال آخر این دانشگاه‌ها را به اتفاق ایشان به مناطق عملیاتی می‌بردیم و آنجا فرماندهان روی زمین به دانشجوها آموزش می‌دادند که این خودش زمینه پرباری برای دانشجویانی می‌شد که در آینده قرار است افسران و فرماندهان ما شوند. این کار ارزشمندی بود که هنوز هم ادامه دارد و بعد از شهادت ایشان، مقام معظم رهبری طی حکمی «امیرسرتیپ ناصر آراسته» را به ریاست معارف جنگ تعیین کردند که همچنان این حرکت بزرگ شهید صیادشیرازی ادامه دارد و الان هر سال در اردیبهشت‌ماه ما دانشجویان را به مناطق عملیاتی با عنوان ماموریت میدانی می‌بریم.

*‌پیش از ورود به مباحث اصلی، بیشتر درباره شخصیت شهید صیادشیرازی توضیح دهید. چه شخصیتی داشتند که حتی نسل جدید که سابقه برخورد با ایشان را نداشتند هم با احترام نام‌شان را می‌برند؟

بعد از پیروزی انقلاب یعنی از همان 23بهمن سال 57، دشمنان ما که به این نتیجه رسیدند انقلاب ما با رهبری حضرت امام، حکومتی نیست که بتوانند مانند دوران شاه آن را به استعمار درآورند و اراده خود را در ایران پیاده کنند، شروع به انجام توطئه‌های مختلف کردند که یکی از این توطئه‌ها، تجزیه بود که نقشه‌ها و اسناد آن هم به‌دست آمد که در آن ایران را به چند قسمت تقسیم کرده بودند. این توطئه به‌خصوص برای جوان‌های عزیز ما قابل تأمل است که در آن مقطع «خلق سیستان و بلوچستان، خلق خوزستان، خلق آذربایجان، خلق ترکمن‌صحرا و خلق کردستان» حضور داشتند که در آن نقشه‌هایی که کشیدند، هر قسمت ایران را به نام یکی از آنها ثبت کرده بودند و در هر کدام از این قسمت‌ها، یک آشوب‌هایی را برپا کردند که به حمدالله همه اینها با درایت و مدیریت حضرت امام شکست خورد.

در کردستان قبل از آغاز جنگ تحمیلی قصد داشتند همین بلایی را که امروزه توسط داعش و گروهک‌های تکفیری در عراق و سوریه ایجاد کردند را ایجاد کنند و برخی شهرهای ما مثل مهاباد، پیرانشهر، سردشت، مریوان، سقز، بانه و حتی سنندج را توسط گروهک‌های معاند مانند «توده، پیکار، فدائیان خلق اکثریت، فدائیان خلق اقلیت، کومله و دموکرات» اشغال کردند که من از آنها با نام داعشی‌های آن زمان نام می‌برم. همانطور که در سال‌های اخیر، شخصیتی مانند سردار قاسم سلیمانی توانست شهرهای عراق و سوریه را آزاد کند، در آن مقطع و در آن شرایط پس از انقلاب که کردستان درگیر این موضوع بود، شهید صیادشیرازی با مدیریت و سازماندهی خوب توانست نیروهای مسلح کشور را جمع کند و با وحدت فرماندهی، علیه ضدانقلاب اقدام کرده و شهرهای ما را یک به یک آزاد کند. از این جهت مردم ما یک حس قدردانی نسبت به شهید صیادشیرازی در خودشان احساس می‌کردند و بعد از شروع جنگ و بعد از شهادت شهدای بزرگی مانند شهید سرلشکر ولی‌الله فلاحی، شهید فکوری، شهید نامجو، شهید جهان‌آرا و شهید کلاهدوز در هفتم مهر سال 1360، حضرت امام طی حکمی شهید صیادشیرازی را در نهم مهر به فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب کردند. ایشان که فرمانده نیروی زمینی شد، با تجربه و سابقه‌ای که از مبارزه با ضدانقلاب در مناطق غرب و شمال غرب داشت، نیروها را سازماندهی کرد و در جنگ هم خوش درخشید.

یادمان نرود دشمن با حمایت استکبار به‌خصوص آمریکا، رژیم صهیونیستی و شوروی سابق، وارد جنگ شده بود. این نکته بسیار مهم است که در وضعیتی شهید صیادشیرازی فرمانده نیروی زمینی شد که شهرهایی مانند قصرشیرین، نفت‌شهر و سوسنگرد در دست دشمن و شهرهایی مانند اسلام‌آباد، گیلانغرب و اهواز زیر آتش دشمن بودند. در چنین وضعیتی کار خیلی سخت بود و ایشان باید با طراحی و سازماندهی دقیق و منظم علیه ارتش رژیم بعث و همچنین استکبار جهانی وارد مبارزه می‌شد که به حمدالله توانست این کار را انجام دهد که من خیلی سریع دارم به آنها اشاره می‌کنم. مردم ما این صحنه‌ها، لحظه‌ها و خدمت‌گزاری فرماندهان‌شان را می‌دیدند. به همین علت بود که شهید صیادشیرازی را دوست داشتند و آن تشییع پیکر بی‌نظیر را برای ایشان انجام دادند.

s02

سپهبد صیادشیرازی و شهید آبشناسان در دوران دفاع مقدس

 

این اظهار علاقه مردم بود؛ مردم قهرمانان خودشان را دوست دارند و این را ثابت کرده‌اند و در طول تاریخ هم اینطور بوده اما نکته مهم این است که دشمن می‌خواهد این قهرمانان را از ذهن جوانان ما پاک کند و قهرمانان زیرخاکی را به جوان‌ها نشان دهد. این نکته مهم است؛ جوان‌های ما باید بدانند که ما همانطور که قهرمانی در طول تمدن و تاریخ خود داشته‌ایم و به آنها افتخار می‌کنیم؛ این قهرمانان را هم ما نرفته‌ایم از آن ور آب بیاوریم. شهیدان بزرگواری مانند شهید صیادشیرازی، شهید آبشناسان، شهید عباس دوران، شهید عباس بابایی، شهید همت، شهید باکری، شهید شیرودی و شهید قاسم سلیمانی برای همین کشور بوده‌اند. ما نباید بگذاریم این قهرمانان از ذهن ما پاک شود. در مواقعی که آشوب در کشور ایجاد می‌شود، می‌آیند و در خیابان‌ها اسم و بنر این شهدا را تخریب می‌کنند؛ بی‌احترامی به این شهدا، بی‌احترامی به تاریخ ایران است؛ اینها قهرمانان تاریخ ایران هستند. ما باید جلوی این فریب بزرگ استکبار و استعمار را بگیریم.

*‌همانطور که اشاره کردید؛ کشور پیش از آغاز جنگ با غائله کردستان روبه‌رو بود. یکی از مهم‌ترین اتفاقاتی که پیرامون این غائله وجود دارد؛ ماجرای برخوردی است که ابوالحسن بنی‌صدر با شهید صیادشیرازی انجام می‌دهد و ادعاهایی در این ارتباط داشته و دلایلی مانند تلفات زیاد نیروها و یا درخواست استفاده از بمب ناپالم از سوی شهید صیادشیرازی را به‌عنوان دلایل این برکناری عنوان کرده است. حقیقت این ماجرا چه بوده و چرا بنی‌صدر حکم به عزل شهید صیادشیرازی داده بود؟

ماجرا خیلی ساده بود. قبل از اینکه شهید صیادشیرازی به سمت کردستان حرکت کند، در اصفهان به‌عنوان استاد آموزش توپخانه خدمت می‌کرد و درس می‌داد. انقلاب که شد ایشان درجه سرگردی داشت. غائله کردستان که پیش آمد، ایشان بدون اینکه از کسی دستوری بگیرد به اتفاق سرلشکر رحیم صفوی که آن موقع پاسدار ساده‌ای بودند، به سمت آن منطقه حرکت کردند. شهید صیاد چون استاد بود، از توانمندی و قابلیت نظامی بالایی برخوردار بود و سواد نظامی خوبی داشتند. ایشان قدرت طراحی و سازماندهی نیروها را خوب انجام داد و به همین علت هم توانستند در منطقه موفقیت‌های خوبی را به‌دست آورند. بعد از این موفقیت‌ها ایشان قرار بود به‌عنوان فرمانده قرارگاه عملیاتی غرب معرفی شوند.

به آقای بنی‌صدر که جانشین فرمانده کل قوا بود گفتند که ایشان (صیادشیرازی) سرگرد است و نمی‌تواند فرمانده قرارگاه شود درحالی‌که فرماندهان لشکرهای در منطقه مانند لشکر 64 ارومیه، لشکر 28 سنندج و لشکر 81 کرمانشاه، با درجه سرهنگی هستند و نمی‌شود یک سرگرد با درجه پایین‌تر به آنها امر و نهی کند. بنی‌صدر گفته بود راه چیست؛ گفته بودند با استفاده از اختیاراتی که دارید؛ دو درجه به صیاد شیرازی بدهید. بنی‌صدر هم با اختیاراتی که داشت این دو درجه را داد و به‌عنوان فرمانده قرارگاه معرفی شد. اما بعد از آن، اتفاق دیگری می‌افتد. خود شهید صیادشیرازی می‌فرمودند در یک جلسه شورایعالی دفاع که قرار بود در کرمانشاه برگزار شود و در آن جلسه آقایان بنی‌صدر، هاشمی‌رفسنجانی، مقام معظم رهبری، شهید آبشناسان، شهید بروجردی و عده دیگری از فرماندهان حضور داشتند، می‌بینند که جلسه‌ای که رئیس‌جمهوری در آن حضور دارد بدون بسم‌الله و یا خواندن آیاتی از قرآن آغاز می‌شود. شهید صیاد روی این موارد خیلی دقت و حساسیت داشتند.

61909490

 دیدار هاشمی رفسنجانی و سپهبد صیادشیرازی/ عکس: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

 

حتی موقعی که ایشان فرمانده نیروی زمینی شدند، عده‌ای را مامور کردند تا بروند تحقیق کنند که فرماندهان صدر اسلام چه ویژگی‌هایی داشتند که ایشان هم به این ویژگی‌ها عمل کنند. شهید صیاد می‌گفت وقتی نوبت به من رسید که صحبت کنم، بنابر عادت همیشگی بسم‌الله را خواندم و دعای فرج را خواندم و بعد گفتم: «آقای رئیس‌جمهور، من متاسفم در جلسه‌ای به این اهمیت که برای امنیت جمهوری اسلامی ایران تشکیل شده، یک بسم‌الله گفته نشود و یک آیه قرآن در آن خوانده نشود. من آنقدر این جلسه را ناپاک می‌دانم که برای پاک شدن خودم چاره‌ای ندارم که به سمت قم حرکت کنم و آنجا احساس کنم تزکیه شده‌ام.» این جمله را در حضور رئیس‌جمهور دیکتاتور و مستبدی مانند بنی‌صدر می‌گوید و خیلی به آقای بنی‌صدر برخورده و همان‌جا دستور می‌دهد که دو درجه‌ای که به ایشان دادند را پس بگیرند. شهید صیاد می‌فرمودند من به خاطر دستور ناروا ناراحت شدم و آقای هاشمی گفتند که من قصه را به حضرت امام می‌گویم.

فردای آن روز زنگ می‌زنند و می‌گویند ما این ماجرا را خدمت حضرت امام گفتیم، امام فرمودند که می‌دانم حق با صیادشیرازی است اما چون بنی‌صدر مافوق است و دستور داده، دستور نظامی باید اجرا شود. دقت کنید؛ حضرت امام به مسائل نظم و انضباط بسیار دقت داشتند. شهید صیاد می‌گفتند بعد از اینکه نظر امام را فهمیدم، درجه‌ها را درآوردم و بعد هم که دستور دادند، ایشان خلع شده و حتی به پادگان‌ها هم راه داده نشود. به همین علت مدتی در مدرسه عالی شهید مطهری تدریس می‌کرد اما چند وقت بعد با عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر در خرداد 1360، به فاصله کمتر از 4ماه حضرت امام طی حکمی ایشان را به‌عنوان فرمانده نیروی زمینی ارتش منصوب کردند که در آن حکم نوشته شده بود: «سرکار سرهنگ صیاد شیرازی» یعنی دو درجه به ایشان برگردانده شد. خود شهید صیاد شیرازی می‌گفتند خدا نمی‌خواست من زیر بار منت فردی مانند بنی‌صدر باشم. شهید صیادشیرازی بسیار ولایت‌مدار بود و این خصوصیت ایشان به سایر خصوصیت‌ها می‌چربید.

*‌درباره ارتباط ارتش و سپاه در جنگ نکته‌هایی گفته شده است. نگاه شهید صیادشیرازی به ارتباط ارتش و سپاه چگونه بود؟

درباره این موضوع به ذکر خاطره‌ای از خود شهید صیاد می‌پردازم. می‌گفتند من وقتی فرمانده نیروی زمینی ارتش شدم، دعوت شدم که پیش از خطبه‌های نمازجمعه سخنرانی کنم. آنجا مردم شعار دادند «ارتشی، سپاهی، دو لشکر الهی». بلافاصله گفتم که این شعار اشتباه است، ارتشی، سپاهی، یک لشکر الهی. ایشان هر دو را به‌عنوان یک نیرو می‌دانستند. خود ایشان وقتی وارد منطقه شدند، دیدند قرارگاه مقدم تاکتیکی نیروی زمینی، در دزفول در عمق چهل‌متری است؛ ایشان وقتی به آنجا می‌رسد، به فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز، شهیدسید مسعود منفردنیاکی می‌گوید که بلافاصله ظرف 48ساعت در اهواز قرارگاهی را با عنوان قرارگاه مشترک ارتش و سپاه تشکیل می‌دهید. 48ساعت بعد شهید نیاکی تماس می‌گیرد و می‌گوید قرارگاه آماده است که بعدها این قرارگاه با عنوان قرارگاه کربلا نام‌گذاری شد.

این نشان می‌دهد روحیات ایشان نسبت به برادران سپاه چگونه بود و در عمل هم سعی می‌کرد این دو را به هم نزدیک کند. فرماندهان ارتش فرماندهانی بودند که دوره‌های مختلفی را طی کرده بودند، ایشان روی زمین برای برادران سپاه دوره تشکیل می‌داد تا اختلافی پیش نیاید. این کار بسیار سخت بود اما شهید صیاد توانست از عهده این کار برآید و اولین عملیات مشترک را هم هشتم آذر 1360 یعنی دو ماه بعد از اینکه فرمانده نیروی زمینی شدند، در عملیات «طریق‌القدس» انجام دادند و با پیروزی هم همراه بود و توانستیم برای اولین بار بعد از آغاز جنگ، نیروها را به سیم خاردار مرزی برسانیم و دشمن تا پشت مرزها عقب رانده شود. این عملیات نشان داد وحدت ارتش و سپاه می‌تواند پیروزمندانه باشد و به پرسنل روحیه داد.

*‌نگاه شهید صیادشیرازی به پایان جنگ چه بود؟ گفته می‌شود برخی فرماندهان مخالف پایان جنگ بودند.

من چیز خاصی از ایشان درباره این موضوع نشنیده بودم اما فقط این را می‌گویم که ایشان تابع دستور حضرت امام بودند و بعد از رحلت امام هم تابع دستورات مقام معظم رهبری بودند. یک جمله‌ای درباره عملیات فتح‌المبین دارند که جالب توجه است. می‌گویند می‌خواهم چنان درسی به آمریکا بدهم که تا آخر عمر از فکر کردن به این عملیات احساس شکست و خاری کند. مشخص بود که دشمن اصلی را شناخته بود که صدام بدون حمایت ابرقدرت‌ها حتی یک روز هم نمی‌توانست دوام بیاورد. ایشان هوش سیاسی بالایی داشتند اما هیچ‌وقت اظهارنظر سیاسی نمی‌کردند و همیشه خودشان را تابع ولی‌امر خودشان می‌دانستند.

*‌به ماجرای ترور برسیم؛ یکی از بزرگترین سوال‌هایی که وجود دارد این است که چرا ایشان قبول نمی‌کردند که محافظ داشته باشند؟ چنانچه اگر محافظ داشتند، ممکن بود آن ترور با موفقیت انجام نشود.

این یکی از نکته‎‌های اشتباهی است که گفته می‌شود شهید صیادشیرازی محافظ نداشت. برادر سلطانی و بقیه عزیزان بودند. ایشان روی حساب اعتقاداتی که داشتند، می‌خواست از بیت‌المال استفاده نکند. با ماشین شخصی بچه‌ها را به مدرسه می‌رساند و بعد به خانه برمی‌گشت؛ ماشین سازمان با محافظ دنبال ایشان می‌آمد و بعد می‌رفتند. ایشان را از مدت‌ها قبل تحت نظر داشتند. شهید صیاد کارهایش بسیار منظم و به ثانیه بود. البته به قول مقام معظم رهبری حیف بود که ایشان در بستر بمیرند، شهادت حق ایشان بود. شهید صیاد سعی می‌کردند خیلی باتقوا باشند، تقوای زیاد ایشان به نظرم باعث شد شهید شوند. بعد از پایان جنگ؛ ما هر وقت ایشان را می‌دیدیم، می‌گفت من بی‌قرار شهادت هستم و از طرفی منافقین 10 سال به‌دنبال زدن ایشان بودند و در پیامی هم که بعد از زدن ایشان دادند، گفتند که ما انتقام مرصاد را گرفتیم. زخمی که به پیکره استکبار زده شده بود، خونریزی داشت و می‌خواستند انتقام بگیرند و بعد از 10 سال موفق شدند ترور کنند. البته ایشان پیش از روز 21فروردین هم ترور شده بودند اما بار آخر موفق شدند و در آن روز، شهادت درِ خانه ایشان را زد. خیلی خوب است که انسان به درجه‌ای برسد که شهادت به درِ خانه‌اش بیاید، درحالی‌که در جبهه خیلی‌ها دنبال قصه شهید و شهادت بودند.

*‌چقدر ترور و شهادت ایشان شبیه ترورهای سال‌های اخیر است؟

این ترورها در امتداد هم هستند. دشمن افراد خدمت‌گذار را می‌زند. یک جمله‌ای را آیت‌الله مجتبی تهرانی در ارتباط با شهید صیادشیرازی دارند و می‌فرمایند که من بعد از شهادت این شهید بزرگوار خیلی فکر کردم دلیل اینکه دشمن اینها را انتخاب می‌کند چیست؟ به این نتیجه رسیدم که دشمن به این نقطه رسیده که اینها قابل خرید و سازش‌پذیری نیستند و تنها راه، حذف فیزیکی آنهاست و می‌بینیم که در طول تاریخ همین بوده است. استکبار چیزی غیر از این بلد نیست. حتی وقتی می‌خواهد با علم مخالفت کند، می‌آید دانشمندان هسته‌ای ما را ترور می‌کند. این نشان می‌دهد که دشمن با بشریت و قهرمانان ما مخالف است. این شگرد اینهاست و از طرف دیگر نفهمی و نادانی اینهاست. نمی‌دانند کسی که شهید می‌شود جاودان می‌شود و زنده می‌ماند. همان جمله‌ای که مقام معظم رهبری فرمودند که قاسم سلیمانیِ شهید بیشتر از قاسم سلیمانیِ زنده برای آنها خطرناک است. امروز شهید صیادشیرازی زنده است و بعد از 25سال می‌بینیم که هنوز درباره ایشان حرف می‌زنند و تا تاریخ هست، این یاد برقرار خواهد بود. من خواهش می‌کنم کتاب‌هایی مثل صیاد دلها و ناگفته‌های جنگ را بخوانید. ایشان وقتی در آمریکا دانشجو بود، باعث تعجب همه اساتید آمریکایی بودند و آن کلنلی که فرمانده بود، در خاتمه دوره در نامه‌ای می‌نویسد این افسر روزی به‌عنوان فرمانده نیروی زمینی منصوب خواهد شد.

*‌چیزی که مشخص شده، این است که شهید صیادشیرازی مورد اعتماد امام خمینی و پس از رحلت ایشان هم مورد اعتماد رهبری بوده‌اند. سوال این است که ارتباط شهید صیاد با مرحوم هاشمی‌رفسنجانی چطور بود؟ این دو نفر از ابتدای انقلاب کنار هم بودند.

چون آقای هاشمی در جلسات شورای دفاع حضور داشت، شهید صیادشیرازی تابع نظرات ایشان هم بود اما خودشان می‌گفتند در خیلی از جلسات مخالف نظرات آقای هاشمی بودم و در مخالفت با ایشان هم در جلسات حرف می‌زدم. تنها کسی که نظرشان را به نظر خودش ترجیح می‌داد، نظرات حضرت امام و مقام معظم رهبری بود. مثلاً درباره عملیات بدر، ایشان مخالف نظر آقای هاشمی بود اما تصمیم جلسه این بود که عملیات انجام شود و به همین علت شهید صیاد با جدیت پای کار ماند.

*‌با توجه به تحولات اخیر و مخصوصاً ماجرایی که چند ماه است در غزه شاهد آن هستیم، اگر امروز شهید صیاد بودند چه می‌کردند؟

ایشان اگر الان هم بود همان رشادت و فداکاری را تا مرحله آخر پیشه می‌کرد و کوتاهی‌ نمی‌کرد. در همین ارتباط یک مثال بزنم. در عملیات مرصاد ایشان هیچ سمت اجرایی نداشت و به‌عنوان جانشین ستاد کل نیروهای مسلح بودند. ولی وقتی فهمید دشمن در حال پیشروی است؛ شب حرکت کرد و آنجا هم که رسید فرماندهان را سازماندهی کرد و صبح هم وارد هلی‌کوپتر شد و پشت سر منافقین پیاده شد. این خودش پاسخ سوال را می‌رساند و نشان می‌دهد که شهید صیاد به محض اینکه برای کشور و مردم احساس خطر می‌کرد جلو می‌آمد و وارد میدان می‌شد.

ایشان مرد میدان بود و به همین دلیل هم بود که دشمن به علت ضربه سختی که خورده بود، 10 سال به‌دنبال زدن ایشان بود. درباره شهید صیادشیرازی می‌توان ساعت‌ها حرف زد. ایشان دست‌نوشته‌هایش را با «من کان‌للَّه کان‌اللَّه له» آغاز می‌کرد و در پایان وقتی می‌خواست امضا کند می‌نوشت، سرباز کوچک اسلام، علی صیادشیرازی. سرتاسر زندگی ایشان درس بود. من پیشنهاد می‌کنم جوان‌ها کتاب‌های زندگی ایشان را مطالعه کنند.

تا تاریخ است اینها مثل خورشید خواهند درخشید. درباره شهید صیادشیرازی می‌توان فیلم‌ها ساخت و کتاب‌ها نوشت که به درد همه رده‌های سنی بخورد. ما می‌بینیم که کتاب‌های ایشان که ترجمه شده در کشورهای دیگر خوانده می‌شود. اگر امثال شهید صیادشیرازی در کشور دیگری بودند، بسیار معروف‌تر و مشهورتر می‌شدند گرچه اینها نزد خداوند شهرت دارند. ما روی زمین شاید کمتر آنها را بشناسیم اما در آسمان، فرشته‌ها آنها را بیشتر می‌شناسند.

دیدگاه

ویژه سیاست
سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار