تاکستان بیثمر/درباره تعدد جشنوارههای سینمایی که هیچ کارکردی ندارند
در سالهای اخیر، کثرت جشنوارههای سینمایی به پدیدهای بدل شده که بیشازآنکه بازتابدهنده پویایی فرهنگی باشد، نشانهای از بیبرنامگی، رزومهسازی و هدررفت منابع عمومی است.
در سالهای اخیر، کثرت جشنوارههای سینمایی به پدیدهای بدل شده که بیشازآنکه بازتابدهنده پویایی فرهنگی باشد، نشانهای از بیبرنامگی، رزومهسازی و هدررفت منابع عمومی است.
جشنوارههایی که با پشتوانه سازمانها و نهادهای بودجهگیر شکل میگیرند، عملاً به ویترینهای کوچک و کماثر تبدیل شدهاند؛ که نه هویت دارند، نه سیاستگذاری روشن و نه حتی هدفگذاری مشخص. کارکرد اصلی آنها اغلب به ثبت در بیلان کاری مدیران ختم میشود؛ مدیرانیکه چند صباحی بر مسند مینشینند و پیشازآنکه تجربهای شکل بگیرد یا دستاوردی حاصل شود، جای خود را به مدیری دیگر میدهند.
دراینمیان تنها خروجی این چرخه معیوب، مجموعهای از لوح و تندیس است که به دست چند چهره تکراری میرسد؛ تکراری همانقدر که جشنوارهها تکراریاند. این حجم بیرویه از جشنوارهها درحالی هر سال تقویم فرهنگی را شلوغ میکند که حتی مهمترین و تاریخیترین جشنواره کشور، یعنی جشنواره فیلم فجر، پس از چهار دهه برگزاری منظم، هنوز فاقد یک مانیفست روشن و سازوکار حرفهای است.
فجر اگرچه تنها جشنواره جریانساز کشور باقی مانده و گاه فیلمسازان جوانی را به سینمای حرفهای معرفی کرده، اما باقی جشنوارهها به نسخههای فرعی و کماهمیت از آن تبدیل شدهاند؛ نسخههایی با پسوندهای بلندبالا که بیشتر بهنام سازمان حامیشان شناخته میشوند تا به هویت مستقل هنری. همین فقدان هویت سببشده جشنوارهها اغلب به محلی برای اهدای جوایز به فیلمهایی بدل شوند که یا سالها از زمان اکرانشان گذشته، یا اساساً در چرخه سینمای حرفهای اعتباری ندارند.
اینگونه است که آثاری معمولی به ناگاه در چنین جشنوارههایی جایزه میگیرند که دریافت جوایز، نه بر مبنای کیفیت هنری، بلکه محصول خلأ رقابتی و سیاستگذاری سلیقهای بوده است. یکی از مهمترین آسیبهای این جشنوارهها، نبود هرگونه نگاه راهبردی و بلندمدت است. مدیر از سر ذوق یا بنا به بیلاندهی شیک و پرزرقوبرق سازمانی، تصمیم به برگزاری جشنوارهای تازه میگیرد؛ بدون مطالعه، بدون پژوهش، بدون هدف. برای این جشنوارهها چند نشست خبری برگزار میشود، چند سینماگر دعوت میگردد، چند عکس یادگاری ثبت میشود و چرخه تمام میشود. نتیجه این سازوکار «مقطعی و شخصی» چیزی جز هدررفت بودجه بیتالمال نیست.
وقتی جشنوارهای اساساً نمیداند برای چه بهوجود آمده، چگونه میتواند خروجی واقعی تولید کند؟ حتی در حوزههایی که موضوعاتی حساس و حیاتی در میان است؛ مانند محیطزیست، آسیبهای اجتماعی یا عدالت فرهنگی، جشنوارهها فاقد هرگونه سازوکار جدی هستند. مثلاً عنوان جشنواره «محیطزیست» است، اما در آن حتی یک فیلم واقعی درباره محیطزیست یافت نمیشود و برگزارکنندگان با تحمیل موضوعی ساختگی، اثری نامرتبط را به جشنواره الصاق میکنند.
این عدمهمخوانی میان عنوان و محتوای جشنواره، خود نشانهای روشن از بیهویتی و بیسامانی در برگزاری است. جشنوارهای که موضوعی را یدک میکشد اما حتی یک اثر معتبر در آن حوزه ندارد، بیشتر به شوخی شبیه است تا رویداد فرهنگی.مهمترین غفلت این جشنوارهها، ناتوانی در شناسایی و تربیت فیلمسازان جوان باشد.
از دل صدها جشنواره ریز و درشت، حتی یک فیلمساز تازهنفس در حد متوسط هم معرفی نشده که بتوان او را در قامت یک «سعید روستایی درجه دو» بهرسمیت شناخت. این جشنوارهها، نه کارگاهی آموزشی دارند، نه نظام حمایتی، نه برنامه مشخصی برای پرورش استعدادها و نه مهمتر مخاطبی! دورهمیهای دوستانه که شرکتکنندگانش همان جایزه بگیران حاضرند.در همین حالی که جوانان تحصیلکرده، هنرجویان سینما در حسرت کمترین حمایتها و فرصتها، در سکوت و انزوا ماندهاند.
هزاران استعداد بالقوه، توان ساخت فیلم کوتاه و تجربهگرایی دارند اما امکان مالی ساخت حتی یک اثر چند دقیقهای نصیبشان نمیشود. این بودجههای کلان بیاثر میتوانست زمینه تولید فیلمهایی شود که شاید یکی از آنها آینده سینمای ارگانی ایران را تغییر دهد. اما ترجیح سیستم چیز دیگری است، نه تولید و خلاقیت. این جشنوارهها، بیشازآنکه کمکی به سینمای ایران کنند، به مانعی ساختاری تبدیل شدهاند.
آنها با تولید سابقه برای برخی، ایجاد ویترین مدیریتی برای برخی دیگر و مصرف بیحاصل بودجههای عمومی، چرخهای میسازند که نه فیلم خوب تولید میکند، نه استعداد تازه معرفی میکند، نه حتی گفتمانی قابل اعتنا در سینما خلق میکند. راهحل تنها در «کاهش جشنوارهها»، «ایجاد هویت مستقل»، «تخصیص بودجه به تولید» و «سازوکار واقعی برای حمایت از نسل جوان» است. وگرنه جشنوارههای بیخاصیت، همچنان برگزار میشوند و سینمای ایران یک سال دیگر در همین دایره بسته میچرخد.