سقوط آرام یک انسان معمولی
روایت اصلی بهجای اینکه حول قهرمان یا ضدقهرمانی متعارف بچرخد، روی یک وضعیت انسانی ـ اجتماعی متمرکز است؛ سقوط تدریجی یک فردِ شریف در دل ساختاری ناعادلانه.
روایت اصلی بهجای اینکه حول قهرمان یا ضدقهرمانی متعارف بچرخد، روی یک وضعیت انسانی ـ اجتماعی متمرکز است؛ سقوط تدریجی یک فردِ شریف در دل ساختاری ناعادلانه.
فیلم «زیبا صدایم کن» ساخته رسول صدرعاملی، نمایانگر شکاف میان فرد و جامعه در جهان مدرن است چراکه انسانها در نهادها و نقشهایی گرفتار شدهاند که بهجای معنا، هویت را از آنان سلب میکند.
در دورانی که حتی سوگواری هم به بخشی از «نمایش اجتماعی» تبدیل شده، مفاهیمی چون اندوه، احترام و فقدان نیز در لابهلای زرق و برقها کمرنگ شدهاند. دیگر کمتر کسی از خود میپرسد: «برای چه کسی این مراسم برگزار میشود؟» آیا واقعاً برای کسی که رفته یا برای کسانی که ماندهاند و میخواهند دیده شوند؟
فیلم «آشیل» نخستین اثر بلند فرهاد دلآرام، داستان فرید، فیلمساز جوانی است که از جهان پیرامونش بریده، از جامعه خسته و از رؤیاهایش تهی شده است.
مد نوستالژیک فقط درباره بازسازی گذشته نیست، بلکه تلاشی برای بازآفرینی آیندهای است که بتوان آن را تصور و در آن احساس امنیت کرد.
فیلم «کاناپه» ساخته کیانوش عیاری، در ظاهر روایتی ساده از یک ماجرای خانوادگی است: پدری که برای حفظ آبروی خانوادهاش، تلاش میکند کاناپهای کهنه اما قابل استفاده را به خانه بیاورد تا مبادا در جلسه خواستگاری دخترش، نبود این وسیله رایج، مایهی شرم شود.
سریال «آبان» بعد از چند قسمت، بیشتر شبیه یک کمدی ناخواسته شده تا درامی جدی؛ از روابط غیرمنطقی و اغراقشده شخصیتها گرفته تا موقعیتهایی که انگار از یک طنز هجوآمیز قرض گرفته شدند.
آیا با نمایش و تماشای فقر میشود خندید؟ آیا اساساً سینمای بهاصطلاح کمدی باید از موقعیت درد و رنج طبقه فرودست، دستمایه خنداندن استخراج کند؟