| کد مطلب: ۵۰۹۷۶

چهار قضیه معروف و فیلم‌های «ناجور» این روزها

فیلم «ناجورها» در ظاهر می‌خواهد یک کمدی اجتماعی باشد، اما درعمل، چیزی نیست جز ترکیبی شتاب‌زده و ناکام از ایده‌های پراکنده.

چهار قضیه معروف و فیلم‌های «ناجور» این روزها

فیلم «ناجورها» در ظاهر می‌خواهد یک کمدی اجتماعی باشد، اما درعمل، چیزی نیست جز ترکیبی شتاب‌زده و ناکام از ایده‌های پراکنده. داستان درباره دو مهندس شیمی است که در یافتن شغل ناکام می‌مانند و برای گذران زندگی به‌سمت تولید موادمخدر کشیده می‌شوند. در نگاه نخست، این طرح می‌توانست ظرفیت خلق موقعیت‌های تازه و طنز داشته باشد، اما با ورود یک دزد به خانه آن‌ها، قصه به‌جای تعلیق یا خنده، به بی‌منطقی و سردرگمی کشیده می‌شود. درنتیجه مخاطب، نه سرگرم می‌‌شود و نه حتی فرصت خندیدن پیدا می‌کند.

یکی از آشکارترین ضعف‌های «ناجورها» در پایان‌بندی آن نمایان می‌شود. فیلمساز گویی عجله دارد که هرطور شده اثر را به پایان برساند. روایت نیمه‌کاره، شخصیت‌هایی که بدون منطق رها می‌شوند و شوخی‌هایی که در نقطه‌ای بی‌جهت ساطع می‌شوند، همه به این حس دامن می‌زنند که این فیلم و دیگر آثار مشابه فقط برای ارائه در مارکت‌های پُرمنفعت تلاش می‌کنند، درست مثل قوانین بازار؛ هزینه کمتر، سود بیشتر! کمدی اگر بنا دارد عطش خنده تماشاگر را برطرف کند، باید بر بستری از منطق درونی استوار باشد؛ حتی اگر روایت اغراق‌آمیز یا فانتزی باشد.

اما در «ناجورها» منطق جای خود را به بی‌نظمی داده است. فیلم ناگهان به پایان می‌رسد، انگار بودجه تمام شده و کارگردان و تهیه‌کننده (که هردو یک‌نفرند) تصمیم گرفته‌اند در همان تایم مقرر، پروژه را ببندند. چنین شتاب‌زدگی‌ای، نه‌تنها به ساختار اثر ضربه می‌زند، بلکه نوعی بی‌احترامی به مخاطبی است که بلیت خریده و انتظار دارد دست‌کم با روایتی کامل مواجه شود. یکی از نقاطی که قرار بوده موتور فروش این متاع باشد، زوج پژمان جمشیدی و محسن کیایی است. این ترکیب در چندسال گذشته در فیلم‌های کمدی تکرار شده و به فروش بالایی هم رسیده است.

اما اکنون این زوج آن‌قدر لوث و تکراری شده‌اند که رمق‌های آخر استقبال مخاطب را می‌بلعند. تماشاگر به‌جای کشف موقعیت‌های تازه، دوباره همان شوخی‌های نخ‌نما و واکنش‌های کلیشه‌ای را می‌بیند. حتی کیفیت تولید نیز نشان از شتاب‌زدگی دارد. در برخی قاب‌ها، به‌دلیل قد بلند جمشیدی، بخشی از سر او از کادر بیرون می‌زند؛ خطایی‌که در یک تولید جدی غیرقابل‌قبول است و تنها وقتی رخ می‌دهد که اولویت فیلمساز نه کیفیت هنری، بلکه رسیدن سریع به بازار باشد. با وجود همه این ضعف‌ها، «ناجورها» دست‌کم نسبت به کمدی‌های آبکی و سطحی حسین فرحبخش اندکی بهتر است.

چراکه تلاش کرده طرح داستانی متفاوتی را ـ هرچند ناقص ـ عرضه کند و از شوخی‌های مبتذل فاصله بگیرد. اما این «بهتربودن نسبی» بیشتر از آن‌که نقطه‌قوتی برای فیلم باشد، نشانه‌ای است از سقوط استانداردها در کمدی ایرانی. وقتی اثری با این سطح پایین کیفیت می‌تواند در قیاس با محصولات مشابه «بهتر» تلقی شود، یعنی کف توقعات به‌شدت پایین آمده است. اگر بخواهیم دلایل تولید و تداوم چنین کمدی‌های بازاری‌ای را درک کنیم، می‌توانیم از نظریه مبادله اجتماعی جرج هومنز و چهار قضیه معروف او کمک بگیریم:

 قضیه موفقیت: در گذشته برخی کمدی‌های سبُک، با فروش بالا همراه بوده‌اند. همین تجربه موفق، تهیه‌کنندگان را به تکرار همان فرمول سوق داده است. زوج‌سازی جمشیدی و کیایی دقیقاً برهمین‌مبنا شکل گرفته است.

 قضیه محرک: هربار که بازار سینما خالی از کمدی جدی و خلاق است، برچسب «کمدی» به‌تنهایی کافی است تا تماشاگر دوباره به سمت فیلم کشیده شود. «ناجورها» نیز از همین شرایط استفاده کرده است.

قضیه ارزش: برای بخشی از مخاطبان، ارزش یک فیلم کمدی در خنده لحظه‌ای و فرار کوتاه از روزمرگی است. اما وقتی شوخی‌ها این‌قدر کلیشه‌ای و بی‌رمق باشند، حتی همین پاداش حداقلی هم به‌دست نمی‌آید.

 قضیه محرومیت ـ اشباع: تکرار بیش‌ازحد یک فرمول، باعث دل‌زدگی می‌شود. زوج جمشیدی–کیایی که زمانی عامل فروش بود، اکنون به ضد خودش بدل شده است. مخاطب دیگر اشباع‌شده و حاضر نیست بارها همان محصول تکراری را مصرف کند. از منظر نظریه هومنز، چنین کمدی‌هایی تنها به پاداش‌های کوتاه‌مدت دل بسته‌اند؛ موفقیت‌های گذشته، شرایط بازاری، ارزش لحظه‌ای خنده و محرک‌های تکراری. اما همان نظریه هشدار می‌دهد که اشباع مخاطب، دیر یا زود این چرخه را متوقف می‌کند.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار