| کد مطلب: ۱۳۹۵۷

نوروز ما دل‏‌شکستگان

علی مسعودی‌نیا

علی مسعودی‌نیا

نویسنده

با بیتی درخشان از «نوذر پرنگ» سخن‌گشایی کنم که آن‌چه را در این نوروز‌خوانی بهاریه‌وار مکتوب قصد گفتن دارم، تمام و کمال بیان کرده: «نوبهار است و می‌آباد و صبا گلبیز است/ چه کنم با جگر خاک که ماتم‌خیز است». تغییر فصل و آب‌وهوا و خرمی طبیعت پیرامون که قانون و اقتضای این سیاره است و در نیکویی، زیبایی و روح‌بخشی آن تردیدی نیست. خاصه برای ما ایرانیان که قرن‌هاست نسبت به این تغییر فصل، شرطی شده‌ایم و پیوندش زده‌ایم با نوروز، جشن، شادمانی و امید به آغازی دوباره و روزگاری خوش‌تر و کامروایانه‌تر. اما نکته‌ای نهفته است در شعر این شاعر فقید معاصر که وصف حال ماست؛ در این خرمی طبیعی تردیدی نیست، اما چه کنیم با اوضاع این خاک گرامی، این میهن مجروح که نمی‌گذارد با دلی خوش، خاطری آسوده و کامی شیرین به استقبال بهار برویم و عیدمان به‌واقع عید باشد. چندی‌پیش در ترانه‌ای از گروه «بمرانی» نیز همین مضمون را رصد کردم. جایی که پیاپی از زیبایی‌ها و شادی‌های بهار سخن می‌گوید و بعد می‌رسد به این مصرع که «در بهار جنگ نشه یهو!». ضدحال کوبنده‌ای است برای یک ترانه‌ کم‌وبیش پاپ. خوبی‌های بهار به‌جای خودش، ولی نکند باز فاجعه‌ای در راه باشد؛ جنگی... سوگی... فقری.. بیدادی... بین آن شعر و این ترانه گمانم سه، چهار دهه‌ای فاصله باشد. ولی حس، انگار همان حس است و دغدغه، همان دغدغه.

راستش برای بخش زیادی از ایرانیان، سال‌هاست که دل و دماغی نمانده برای جشن، نوروز و شادمانی. ماجرا هم فقط معیشت، رخت نو، گل، شیرینی و سفره‌ی بی‌رونق شام شب عید نیست. ما دل‌شکسته‌ترین و دل‌چرکین‌ترین مردم دنیاییم در این بزنگاه بدقلق تاریخ. حق هم داریم. سزاوار این‌همه سوگ، رنج و ماتم نیستیم. بردباری کرده‌ایم در تنگناها، جان فدا کرده‌ایم در تهدیدها، فکر کرده‌ایم، خوانده‌ایم، نوشته‌ایم که جاهل و بی‌خبر نباشیم، امید بسته‌ایم و پرورده‌ایم و اعتماد کرده‌ایم. اما هرگز پاسخی که سزاوارمان باشد، نگرفته‌ایم. دروغ شنیده‌ایم، بی‌حرمتی دیده‌ایم، نادیده گرفته شده‌ایم و حالا با این دل شکسته چه هفت‌سین و ساز و دهلی؟ چه امنِ عیشی؟ نمی‌خواهم کام‌تان را تلخ‌تر کنم در این روزها، اما قرار هم نیست به دروغ تظاهر کنیم که همه‌چیز رو‌به‌راه است و «بوی بهبود ز اوضاع جهان» می‌شنویم. شما را نمی‌دانم اما من در دهه اخیر، سال‌به‌سال بر اضطراب و ناامیدی‌ام افزوده شده است. اضطراب از آینده مبهم دور و نزدیک این خاک و ناامیدی از بهبود کم‌هزینه و آرام اوضاع آن. البته که به نسبت شرایطی که در آنیم، باز خوب تاب آورده‌ایم. هنوز می‌کوشیم خنده‌ای بر لب‌هامان باشد و خنده‌ای بر لب دیگران بیاوریم، هنوز زنده‌ایم و به هر نحو ممکن تقلا می‌کنیم زنده‌بودن‌مان را فریاد بزنیم و به گوش آنان که ما را راکد و بی‌روح می‌خواهند، برسانیم. دستاورد مهم این سالیان برای ما این بوده که یک‌بار دیگر کشف کنیم، امید بستن و تکیه‌کردن به نیرویی جز خودمان، همین خودِ متکثر بی‌شکل ناهمگون که جنس دردشان مشترک است، خطاست. آبی گرم نمی‌شود از جایی، تعداد گوش‌های شنوای جهان مدام رو به نقصان است و در دالان‌های سردابه‌های تاریک سیاست، آن‌قدر فریب و خدعه و ناراستی تلنبار شده که عاقبتی جز سرگردانی و گم‌گشتگی برای ما رقم نخواهد زد. حبل‌المتینی اگر در کار باشد، بافه‌ای از همدلی و آگاهی خواهد بود. دلگرم به پوست کلفت و دل آبدیده‌مان باشیم و دورتر را ببینیم در این سال جدید. دورتر را که ببینی، بهاری را تصور می‌کنی که شاید من، تو و ما در آن نباشیم، رفته باشیم، اما نوزادان، خردسالان و نوجوانانِ امروز، در آن بهار دورتر چنان غرق شادکامی و نیک‌بختی‌اند که مدام از ما و آن‌گونه که زیستیم به نیکی یاد می‌کنند و جاودانه‌مان می‌سازند. این ماندگارترین و بهترین میراثی است که می‌توانیم از خود بر جای بگذاریم. پس با این‌که «خاک ماتم‌خیز است»، اما فکر می‌کنم افسردگی و انفعال مطلق، بزرگ‌ترین ستمی است که می‌توانیم در حق آینده این سرزمین و آیندگانش روا داریم. پس آرزو کنیم سال پیش‌رو، سال خردورزی باشد، سال آگاهی و آگاهی‌بخشی باشد، سال همدلی و گشایش باشد. اگر نبود، امید را موقوف نمی‌کنیم. دل می‌بندیم به سال بعدش. باز نشد، سال بعدش. باز نشد، سال بعدترش و سال‌های بعدترش، تا هستیم و توان داریم. بهارتان خوش و نوروزتان خجسته.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی