روزی من هم پنجره را با باور میگشایم. با دلی پرامید چشمانتظار بهار میمانم. آن بهاری که باید بیاید، سرما و تلخی را از…
قدیمتر حالوهوای نوروز شکل دیگری بود. همان سطح محدود امکانات و تکنولوژی انگار نعمتی بود.
امید که قاب فرهنگ این سرزمین نیز بهمانند استواری خودش، همیشه بهاری باشد و کمتر خزان ببیند.
نوروز و بهار در ذهن من تفاوتی ندارند؛ هر دو با یک حسوحال بسیار خاص و خواستنی پیوند میخورند و شاید کمی غریب به نظر…
بهار آمد و با خود پروازهایی را آورد که در اغمای فراموشی درون قفسهای پولاد سرد خون در بالهایشان خشکیده بود.