خیاموار بهـار را بچشیم
12-10 سال پیش، رفیق قلندری در جواب غرهای من از زندگی گفت: «فلانی شاید زندگیرو اصلاً برای ما نساختن». تو همه این سالها، تو بالا و پایینها یاد حرف کامیار میافتم که امیدوارم هرجا هست به سلامت باشد. بعضی اوقات با او و قولش همدل میشوم. اینکه شاید حقیقتاً زندگی چیز دیگر و در جای دیگری است، اما بیشتر اوقات به این جمعبندی میرسم که زندگی هیچچیز از پیش متعینی که الگویی داشته باشد، نیست. بهخصوص وقتی که تاریخ میخوانم یا سراغ داستان، فیلم و شعر میروم. مثلاً میبینیم که حافظ هم قریب به 700 سال پیش میگوید: «عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی». یا میبینیم و میخوانیم زندگی مردمان اروپای غربی و شمالی که در جدول خوشبختی جهان این سالها اول هستند، تا همین کمتر از یکقرن پیش چه جهنمی بوده است. اینها را نگفتم که به سبک پیجهای اینستاگرام که آقا یا خانمی شیکپوش میآید و میگوید از پیکموتوری به درآمد ماهانه فلان میلیارد رسیدم. حتی معتقدم که نقش آدمی در ساختن زندگیاش بسیاربسیار کمتر از شانس است. نه اینها نیست، فقط میگویم که زندگی هیچ الگویی ندارد و شوربختانه ما جز زندگی هم چیز دیگری نداریم. زندگیای که هرلحظه مشغول مصرف آن هستیم. جنگ دائمی با بخت هم، آدمی را در این مسیر فرسوده میکند. در زندگی شخصی میشود گاهی وا داد. کناری آرام نشست و به گذر عمر نگاه کرد. تا میشود و میگذارند، از این گذر بهرهای برد. آدمی همیشه همین بوده، همیشه دنبال دلی خرم میگشته است. بهار فرصت خوبی است که بنشینیم زندگی را مزهمزه کنیم، با همه گسیها و حتی تلخیهایش. احتمالاً تنها کاری است که از دستمان برمیآید. همین هم از دستمان برود، هیچچیز دیگری نداریم. عمر خضر و ملک اسکندر هم داشتیم، روزی از دستمان میرفت یا قدرت مطلق هم داشتیم، نمیتوانستیم حتی یکروز را به عقب برگردانیم. کسی نمیداند شاید این آخرین بهار هرکداممان باشد، خیاموار لااقل این یک بهار را بچشیم.