| کد مطلب: ۱۹۰۸۲

گفتاری درباره دشــواری‌‏های تلفیــق دموکــراسی و شایسته‏‌سـالاری

بد رأی ندادن وظیفه اخلاقی ماست

بد رأی ندادن وظیفه اخلاقی ماست

«مدرسه تردید» مدرسه‌ای مجازی است با محوریت آموزش فلسفه، ترویج سنجشگرانه‌اندیشی و پرورش مهارت فلسفی اندیشیدن در دیگر حوزه‌های تخصصی. پنجم مردادماه 1403، به مناسبت دوسالگی تأسیس «مدرسه تردید» رویدادی با موضوع «تأملاتی در باب دموکراسی» با حضور احمد زیدآبادی، دکتری علوم سیاسی و تحلیلگر مسائل سیاسی، کاوه بهبهانی، مترجم و پژوهشگر فلسفه معاصر، امیرحسین خداپرست، عضو هیئت‌علمی مؤسسه حکمت و فلسفه ایران و محسن آزموده، خبرنگار حوزه اندیشه برگزار شد. در شماره دیروز روزنامه گزارشی از سخنرانی‌های احمد زیدآبادی و امیرحسین خداپرست تقدیم خوانندگان شد و امروز سخنرانی کاوه بهبهانی منتشر خواهد شد. این گفتار توسط فرزاد نعمتی، خبرنگار گروه فرهنگ تنظیم و تدوین شده است.

کاوه بهبهانی

کاوه بهبهانی

پژوهشگر فلسفه

در ادبیات سیاسی دو مطلوب وجود دارد که ما به دنبال هر دوی آنها هستیم؛ دموکراسی و مریتوکراسی. دموکراسی شکل مطلوب حکومت در مقایسه با سایر اشکال حکمرانی است. البته معایب و شرور خود را نیز دارد. دموکراسی سلسله‌ای از رویه‌هاست که اگر آن رویه‌ها در کشوری محقق شوند، فهم ما این است که آن کشور کشوری دموکراتیک است و محقق نشدن آنها نیز معنایش این است که آن کشور کشوری دموکراتیک نیست. مطلوب دوم در ادبیات سیاسی، مریتوکراسی یا شایسته‌سالاری است. همه ما خواهان آن هستیم که حکمرانانی شایسته و فضیلتمند داشته باشیم؛ حکمرانانی که صرفاً در پی منافع خود و خویشاوندانشان نباشند. بحثی که اینجا پیش می‌آید این است که این هر دو مطلوب هستند، اما دموکراسی لزوماً به مریتوکراسی منجر نمی‌شود. جدا از این، بحث من لزوماً راجع به موقعیت فعلی ما نیست؛ اگرچه بدان بی‌ارتباط نیز نیست و می‌توانیم از آن بهره‌هایی ببریم.

برخی دچار مغلطه‌ای می‌شوند و گمان می‌کنند اگر جایی انتخابات برگزار می‌شود، آن کشور در وضعیتی دموکراتیک به‌سر می‌برد. چنین نیست؛ زیرا انتخابات یکی از ارکان دموکراسی است و البته خود نیز نیازمند شرایطی است که پیچیده‌تر از آن چیزی است که در میان ما رواج دارد. به هر روی سخن اصلی اینجا این است که چطور می‌توان دموکراسی شایسته‌سالارانه یا شایسته‌سالاری دموکراتیک داشت؟ یا به تعبیر اقتصاددان‌ها چگونه می‌توان نقطه‌‌ای بهینه میان دموکراسی و شایسته‌سالاری یافت و به‌نحوی این دو را آشتی داد؟ در این مورد سه مدل عمده وجود دارد که من دو مدل را به‌صورت گذرا ذکر می‌کنم اما درباره مدل سوم درنگ خواهم کرد و بیشتر سخن خواهم گرفت.

پیشنهاد هایک برای تلفیق دموکراسی و شایسته‌سالاری

مدل اول مدلی است که فریدریش فون هایک از آن دفاع می‌کند. این فیلسوف لیبرتارین مکتب اتریش که همانطور که مستحضرید این روزها هم خیلی در ایران خواننده پیدا کرده معتقد است، راه تلفیق بهینه دموکراسی و شایسته‌سالاری این است که bicameral legislature یا قوه مقننه دومجلسی بسازیم. می‌دانیم که قوه مقننه بعضی از کشورها دو‌مجلسی است. در ایالات‌متحده آمریکا هم خانه نمایندگان وجود دارد، هم مجلس سنا. در بریتانیا و ایرلند شمالی هم نظام دومجلسی حاکم است؛ یک مجلس عوام وجود دارد (House of Commons) و یک مجلس اعیان (House of Lords). در چنین وضعیتی یکی از این مجلس‌ها متکفل دموکراسی است، همانطور که هایک پیشنهاد می‌دهد و دیگری متکفل شایسته‌سالاری است. برای مثال در بریتانیای کبیر House of Lords متشکل از دوک‌ها، ارل‌ها و برون‌هاست. افراد این مجلس به‌طور موروثی انتخاب می‌شوند. برخی را کلیسا انتخاب می‌کند و قرار است که در آن مجلس شایستگانی حضور داشته باشند.

john stuart mill

بنابراین فرمولی که هایک پیشنهاد می‌کند این است که ما یک وضعیت دومجلسی داشته باشیم که در آن یک خانه متکفل شایسته‌سالاری و یک خانه متکفل مردم‌سالاری باشد. در بریتانیا هم می‌بینید که همیشه سر مجلس اعیان دعواست. تونی بلر می‌گفت به‌جای این روش وراثتی، آکادمسین‌ها در مجلس اعیان حضور داشته باشند. مشکلی که این روش دارد این است که بیش از حد دموکراسی را به مطلوب دیگر یعنی شایسته‌سالاری واگذار می‌کند. گویی منتقدان این روش می‌گویند اینقدر هم دیگر نمی‌خواهیم دموکراسی را به مریتوکراسی واگذار کنیم. معمولاً هم در کشورهای دموکراتیک مثل بریتانیا مجلس‌های مریتوکراتیک یعنی خانه اعیان به حاشیه می‌روند و بر سر وجود آنها بحث‌های زیادی وجودی دارد.

شایسته‌سالاری چینی

مدل دوم در این زمینه را دنیل ای بل، متفکر علوم سیاسی مطرح کرده است. البته این دنیل ای بل را نباید با دنیل بل جامعه‌شناس آمریکایی اشتباه گرفت. دنیل ای بل، متولد 1964 و کانادایی و رئیس دانشکده علوم سیاسی و مدیریت عمومی دانشگاه شاندونگ است. بل، کتابی دارد که در ایران نیز با عنوان «مدل چین: شایسته‌سالاری سیاسی و محدودیت‌های دموکراسی» ترجمه شده است. بحث بل در این کتاب این است که نظام سیاسی چین دموکراتیک نیست و با معیارهای موجود نظام چین را می‌توان نظامی اقتدارگرا (authoritarian) دانست. با این همه بل در نظام سیاسی چین شایسته‌سالاری را می‌بیند و بر همین اساس و با مروری تاریخی از نظریه حکمرانی کنفوسیوس تاکنون از مدل چینی و نظام سیاسی چین دفاع می‌کند. بر همین اساس است که بل می‌گوید، می‌توان از چین درس‌هایی برای دموکراسی گرفت.

بل از سون یات‌سن که جزو پدران جمهوری چین است مثالی می‌آورد. یات‌سن معتقد بود، باید برای کسب مناصب از کاندیداهای موجود که رأی آورده‌اند، در مرحله بعد آزمون‌هایی گرفته شود و اگر افراد توانستند از آن آزمون‌ها سربلند خارج شوند، منصب در اختیار آنها قرار داده شود. می‌دانیم که انجام این روش مشکلاتی ایجاد می‌کند. برای مثال کاندیدایی 80 درصد رأی آورده و دیگری 20 درصد رأی آورده است. حال اگر آن فرد با رأی 80 درصدی در آزمون موفق نشود و نتواند بر مسند حکمرانی بنشیند و برعکس کاندیدای 20 درصدی، در امتحان موفق شود، مردم خواهند پرسید که این دیگر چه نوع دموکراسی‌ای است؟ در چنین وضعیتی مردم ناراضی خواهند شد و بحران ایجاد می‌شود.

خود دانیل ای بل اینجا از مدلی دفاع می‌کند که نامش را می‌گذارد مدل ورتیکال. در مدل ورتیکال محور اصلی بحث این است که در سطح مرکزی، مریتوکراسی اولویت داشته باشد و در سطح لوکال و در سطح تصمیم‌گیری‌های موضعی و محلی، دموکراسی ارجحیت پیدا کند. برای نمونه اینکه در این شهر در این مکان یا خیابان پل یا بیمارستان ساخته شود، بیشتر براساس اصول دموکراتیک پیش برود اما در زمینه اینکه کشوری وارد جنگ بشود یا نه، براساس الگوهای شایسته‌سالاری تصمیم‌گیری شود. من بیشتر از این نمی‌خواهم روی این مدل چینی هم تاکید کنم زیرا شاید یکی از مزایا و ویژگی‌های نظام‌های اقتدارگرا این باشد که خیلی خوب پروپاگاندا می‌کنند و خود را موجه و خوب نشان می‌دهند. دموکراسی اما در اساس قرار است که معایب را نشان بدهد. به همین دلیل به‌نظرم مدل چینی هم مدلی بحث‌برانگیز است و بهتر است آن را کنار گذاشت.

لزوم تمهید اخلاق سیاسی

حال برویم سراغ مدل سوم و اینکه چطور می‌شود دموکراسی و مریتوکراسی را به شکلی با همدیگر هم‌آغوش کرد؟ در این مدل سوم سوال اساسی این است که نمایندگان و حکمرانان شایسته را چه کسانی انتخاب می‌کنند؟ پاسخ این است که شهروندان شایسته. اگر این سوال و جواب را بپذیریم پس بهتر است که روی شهروندان کار کنیم و اخلاق سیاسی مناسبی تمهید کنیم. نسبت اخلاق و سیاست، نسبت بسیار پیچیده‌ای است زیراReal politics به‌قول علمای علوم سیاسی خیلی با اخلاق جور درنمی‌آید. با این همه می‌دانیم که از اخلاق گریزی نیست و باید از هر چیزی پرسش‌های اخلاقی کرد؛ دست‌کم راجع به همه کنش‌هایی که آدمی به اختیار آنها را انجام می‌دهد. در مدل سوم گفته می‌شود، باید اخلاقی سیاسی تمهید شود و رأی‌دهنده‌ها و رأی‌گیرنده‌ها بدان اخلاق سیاسی دعوت شوند.

رأی‌دهندگان همیشه عقلانی و اخلاقی رأی نمی‌دهند

در اینجا دو فکت مهم وجود دارد که علوم اجتماعی به ما نشان می‌دهد. فکت اول اینکه رأی‌دهندگان نه به اندازه کافی عقلانی رأی می‌دهند و نه به اندازه کافی اخلاقی رأی می‌دهند. براساس دانش‌هایی چون اقتصاد رفتاری، روانشناسی‌های مدرن و روانشناسی اجتماعی، انسان موجودی است که به‌طور نظام‌مند بی‌عقل است. این برخلاف تلقی افلاطونی و ارسطویی است که انسان را حیوان عاقل معرفی می‌کنند. از نظر این فکت‌های جدید اتفاقاً ماجرا برعکس این است؛ یعنی انسان هم الکن است و ناطق نیست. شمس تبریزی می‌گفت، سخن گفتن جان کندن است. ازطرف‌دیگر انسان به‌اندازه کافی عاقل هم نیست یعنی باز انسان به‌طور نظام‌مند خطاهای اخلاقی می‌کند؛ خطاهایی که predictable و قابل پیش‌بینی هستند. اصلاً روی این خطاها می‌شود اسم گذاشت و آنها را categorize کرد؛ خطاهای شناختی، مغالطات منطقی، مکانیزم‌های دفاعی‌ای که غیرعقلانی‌اند و... بنابراین لب کلام اینکه، رأی‌دهنده عقلانی قصه و اسطوره است. برای همین کتابی نوشته شده به‌نام «اسطوره رأی‌دهنده عاقل: چرا دموکراسی‌ها، سیاست‌های بدی را انتخاب می‌کنند. (the myth of rational voter: Why Democracies Choose Bad Policies) یک راه برای اجتناب از چنین مشکلی این است که برخی پیشنهاد کرده‌اند که یک تست صلاحیت (competence) گذاشته شود و به هر صورت این امر سنجیده شود که بالاخره شخص رأی‌دهنده خواندن، تحلیل و انجام کاری را بلد است یا نه؟ خب، این توصیه هم البته دشواری‌های خاص خود را دارد. هم به بودجه زیادی نیاز دارد، هم بالاخره ساده نیست که عده‌ای را یک‌به‌یک خواست، از آنها تست گرفت و بعد نتیجه گفت که شما صلاحیت دارید یا ندارید!

البته در اینجا توجه به یک نکته اهمیت دارد. اگر کسی صلاحیت نداشت بدین معنا نیست که او را به‌طور قانونی (Legally) از رأی‌دادن محروم کرد. در اینجا بحث بر سر حق اخلاقی است. در این زمینه باید توجه داشت که سه نوع حق را می‌توان از هم تفکیک کرد. گاهی بحث بر سر حق معرفتی است. برای نمونه، کسی می‌گوید دو ضربدر دو می‌شود پنج. بسیار خب، کسی که چنین ادعایی دارد از نظر معرفتی حرف غلطی می‌زند. گاهی ممکن است کسی بگوید قتل انسانی بیگناه محض خنده، کاری نادرست است. در اینجا بحث حق اخلاقی مطرح می‌شود. درنهایت گاهی کسی می‌گوید، چراغ قرمز را رد نکنید. در اینجا او از حق قانونی دفاع می‌کند. بحث ما در اینجا در مورد رأی‌دادن بر سر حق اخلاقی (Moral Right) است. اتفاقی که در اینجا رخ می‌دهد این است که ما با رأی‌دهندگان ناعاقل طرف هستیم؛ رأی‌دهندگانی که موقع رأی‌دادن منافع خود را در نظر می‌گیرند اما در شناخت منافع خود هم به نحو نظام‌مند دچار خطا می‌شوند.  

دموکراسی دانش‌سالار

بعضی از اندیشمندان در همین مدت از ایده‌ای دفاع کرده‌اند که به آن  Epis democracy گفته می‌شود. Epis  همانی است که در واژه Epistemology هم آمده است. Episteme یونانی به‌معنای دانشknowledge   در انگلیسی است. در اینجا نباید آن معنای فوکویی را وارد بحث کرد. نه، نکته درباره دانش است و ما نیز منظورمان این است که چگونه می‌توان در بطن دموکراسی دانش‌سالاری خلق کرد.  Epis democracy بدیل دموکراسی نیست بلکه یک تئوری اخلاق سیاسی است برای بهتر کردن کارکرد دموکراسی. فکتی مهم در مسئله دموکراسی این است که دموکراسی مردم را incentivize می‌کند که به‌لحاظ سیاسی نادان باشند. incentive مفهومی اقتصادی است. گاهی اوقات در اقتصاد مشوق‌هایی تعبیه می‌شود و بعد از دل این مشوق‌ها نتیجه‌هایی گرفته می‌شود. مثلاً در شوروی سابق حساسیت زیادی وجود داشت که ورزشکاران رکوردها را بشکنند. رکورد بیشتر شکستن خیلی حسن بود. جایزه می‌دادند و تشویق می‌کردند. دونده معروف سرگئی بوبکا 16 بار رکورد خودش را شکست. بنابراین incentivize یا تشویق و تحریک، تولید رفتار می‌کند. برای نمونه غذای مجانی تولید صف می‌کند. مردم به این محرک‌ها پاسخ می‌دهند. دموکراسی هم مردم را تحریک می‌کند که در حوزه سیاست نادان باشند. این البته ادعای سنگینی است که در ادامه بدان می‌پردازم.

بد رأی‌دادن

فرض کنید به کسی که می‌خواهد رأی بدهد گفته شود که باید چیزهای بسیار زیادی درباره آمار، اقتصاد، فلسفه سیاسی و سایر دانش‌ها بداند. احتمالاً فرد رأی‌دهنده خواهد گفت، این چه کاری است؟ اگر ضمانتی وجود داشت که با رأی من تغییر ملموسی در حال و روز جهانیان و شادکامی مردمان ایجاد خواهد شد، باز این میزان دانش‌اندوزی و زحمت برای یک رأی، توجیهی داشت. این‌که آن ضمانت نیز وجود ندارد، می‌شود گفت، به‌صرفه نیست که برای یک رأی این‌قدر زحمت بکشیم. یک رأی است دیگر. بنا به گرایش حزبی یا نظر دیگران رأی خواهم داد. شاید در تعبیر نیچه‌ای بشود این رأی را «رأی گله‌ای» نامید. نیچه البته این تعبیر را راجع به دینداری و اخلاق به‌کار می‌برد و می‌گفت، ما انسان‌ها به‌جای آن‌که خود اصالتاً دیندار یا اخلاقی باشیم، دنبال دیگران راه می‌افتیم. به هر روی در بحث رأی گله‌ای سخن این است که مثلاً در کشوری دموکراتیک مثل آمریکا می‌بینیم کسانی برگزیده می‌شوند که به‌سختی می‌توان آنها را شایستگان دانست. بعید است کسی به‌راحتی بپذیرد که ترامپ و بایدن، شایسته‌ترین انسان‌ها هستند. آنها خیلی از این ادعا دور هستند.

Jurgen-Habermas

با این تفاسیر نوعی وظیفه اخلاقی در اینجا لازم می‌آید تا بتوان در دل دموکراسی، شایسته‌سالاری و به‌تعبیر برخی از فیلسوف‌ها، دانش‌سالاری داشت. آن وظیفه این است که ما موظف هستیم در انتخابات و کنش‌های سیاسی، بد رأی ندهیم. حالا این بد رأی‌دادن یعنی چه؟ یعنی من رأی بدهم بدون اینکه دلایل کافی داشته باشم که این سیاست‌هایی که مدنظر کاندیداست، عادلانه یا دموکراتیک یا مفید هست یا نه؟ نه براساس این سنجه‌ها رأی ندهم، بلکه چون کسی گفته یا گرایش حزبی من چنین است رأی بدهم. نمونه‌ای دیگر از این رأی‌های بد، رأی‌هایی است که به character base معروف هستند. این رأی‌ها براساس شخصیت کاندیدا به او داده می‌شوند و رأی‌دهنده می‌گوید از شخصیت کاندیدا خوشش آمده یا طرف جذاب و زیباست. دلیل این رأی‌ها هم البته در علوم اجتماعی مورد بحث قرار گرفته است. از تاثیری در علوم اجتماعی سخن به میان می‌آید تحت عنوان halo effect  که طی آن افراد می‌گویند کسانی که از میانگین جامعه زیباتر یا ثروتمندتر هستند، حتماً چیزی می‌دانند که چنین ادعاهایی دارند. خاطره خودم از چنین رأی‌هایی، رأیی است که در دوران دبیرستان من، خانمی با پوشش محجبه اما با آرایش خیلی غلیظ کاندیدای شورای شهر شده بود. این پوستر در عمل هر دو پاره شهروند ایرانی را  incentivize می‌کرد؛ هم پاره سنتی را، هم پاره مدرن را. در اینجا به آن خانم رأی‌های  character base داده می‌شد. این نمونه‌ای از بد رأی‌دادن است.

جز این اگر ما براساس باورهای غیراخلاقی رأی بدهیم، بد رأی داده‌ایم. برای نمونه رأی به حزبی و کاندیدایی که نژادپرست است. در اینجا منظور از اخلاق، اخلاق عینی است که عقلا از آن دفاع می‌کنند. نمونه‌ای دیگر از بد رأی دادن، رأی براساس جهل است. من رأی‌دهنده نمی‌توانم یک نمودار را بخوانم یا دانشی ابتدایی درباره اقتصاد ندارم اما رأی می‌دهم. روی‌هم‌رفته اگر هم بناست که رأی بدهیم، وظیفه داریم بد رأی ندهیم. ما وظیفه نداریم رأی بدهیم. اصلاً رأی‌دادن حق است. حق هم یعنی اینکه ما حق داریم اعمال کنیم و حق هم داریم اعمال نکنیم. مخلص کلام اینکه حتی اگر تصمیم گرفتیم حق‌مان را اعمال کنیم، وظیفه داریم این حق یعنی رأی‌دادن را بد اعمال نکنیم.

کنش‌های مضر جمعی

شاید سوال پیش آید که بنا بر چه برهانی وظیفه داریم بد رأی ندهیم؟ ممکن است کسی ادعا کند اصلاً هر طور دل‌مان خواست می‌توانیم رأی می‌دهیم. دلیلی که در این زمینه قابل عرضه است این است که برخی از کنش‌های بشری به‌طور فردی مضر نیستند اما وقتی به‌طور جمعی انجام شوند و تعداد قابل توجهی آن را اعمال کنند، مضرند. به این دسته از کنش‌ها می‌گویند collective harmful actions. مثلاً فرض کنید من ماشین آلاینده دارم و می‌گویم با یک ماشین آلاینده من که climate change و تغییر آب و هوا که اتفاق نمی‌افتد. حال در نظر بگیرید افراد زیادی مرتکب این عمل شوند. مشخص است که عملی زیان‌آور و موثر خواهد بود. بد رأی‌دادن هم چنین است و اگر جمع قابل‌توجهی آن را انجام بدهند نتیجه زیانباری در پی خواهد داشت. هیچ‌گاه یک تک‌رأی موثر نیست، جز در مورد بسیار نادری که دوطرف به‌طور مساوی 50 درصد آراء را کسب کرده باشند و اینک نیاز به یک تک‌رأی است که برنده را مشخص کند. بااین‌همه اگر بد رأی‌دادن تبدیل به کنشی جمعی و گروهی بشود، وضعیت فرق خواهد کرد، بنابراین ما از نظر اخلاقی وظیفه داریم در کاری که به‌طور جمعی مضر است و نتایج بدی به‌بار می‌آورد، مشارکت نکنیم. چنین امری را حتی با شهودهای اخلاقی هم می‌توانیم بپذیریم. پس من وظیفه دارم ماشین آلاینده را از خانه بیرون نیاورم؛ ولو اینکه این ماشین آلاینده به‌تنهایی موجب تغییرات آب‌وهوایی نمی‌شود. در زمینه همین موضوع اجازه بدهید مثالی دیگر بزنم. همین الان در جهان با معضل فقر روبه‌رو هستیم. فیلسوفی مثل پیتر سینگر می‌گوید، ما در زمینه رفع فقر مسئولیت داریم. شاید کسی بپرسد مگر من آن را ایجاد کردم که الان مسئولیت رفعش را بر دوش من می‌گذاری؟ پاسخ این است که نه، تو ایجاد نکردی و مسئول رفع فقر جهانی هم تو نیستی، اما مسئولیت داری بخشی از این معضل نباشی.

نخبه‌گرایی بد، نخبه‌گرایی خوب

موضوع مرتبط دیگر با بحث امروز، بحث نخبه‌گرایی است که نمی‌توان آن را به‌خودی‌خود بد دانست. بهتر است گفته شود، نخبه‌گرایی را می‌توان به دو نوع خوب و بد تقسیم کرد. شما برای جراحی قلب باید پیش متخصص جراحی قلب بروید. حال اگر این متخصص دچار پارکینسون باشد و دستش بلرزد، جراح خوبی نیست. اینکه بگویند فقط ثروتمندان یا فقط مردان بورژوای سفیدپوست خوش‌تیپ حق رای دارند نوعی نخبه‌گرایی بد است. بحث این است که شما حق رأی دارید اما وظیفه دارید بد رأی ندهید. این البته امری مسبوق به سابقه است و در سنت جمهوری‌خواهی نیز بوده است. در این سنت فرد از آن حیث که شهروند یک مدینه است، باید از برخی فضائل مدنی (civic) برخوردار باشد. دموکراسی‌های لیبرال اما دیگر چندان به این ارزش‌ها و مفهوم غایت (Telos) بها نمی‌دهند. البته که خیلی از این مفاهیم باید دوباره احیا بشوند؛ کمااینکه ما الان برگشته‌ایم به ارسطو و مفهوم فضیلت (virtue) دوباره احیا شده است. امروزه متفکران اخلاق از اخلاق مبتنی بر فضیلت (virtue ethics) و حتی از معرفت‌شناسی مبتنی بر فضیلت (virtue epistemology) سخن می‌گویند.

برخی شاید بگویند با این تفاسیر رأی‌دادن کار بسیار شاق و سختی شده است. علاوه بر دانش نیازمند فضیلت هم شد. واقعیت این است که زیستن در شهر مدرن سخت است. به یک راننده اسنپ بنگرید. برای کسب درآمد باید کلی مهارت نقشه‌خوانی، رانندگی، کار با گوشی و... را بلد باشد. جامعه‌شناس مشهور، گئورگ زیمل در مقاله کلاسیک «کلانشهر و زندگی ذهن» (the metropolis and mental life) می‌گوید، در شهر آنقدر عواملی که باید بدان‌ها توجه کنی زیاد است که گاهی اوقات باید حساسیت‌زدایی صورت بگیرد، یعنی شهروندان باید از حساسیت‌های‌شان کم کنند. زندگی مدرن سخت است و باید دانش‌های مختلفی برای پیشبرد آن داشت تا برای نمونه فرق میان علم و شبه‌علم را بدانیم.

معضل استبداد اکثریت

یک مصداق بد رأی‌دادن به‌خصوص در شرایطی که رسانه‌های جمعی زاده شده‌اند چیزی است که اسمش را  گذاشته‌اند herd voting یا رأی‌دادن گله‌ای. از آغاز دموکراسی در یونان باستان یکی از دلایل مخالفت با دموکراسی این بود که دموکراسی این قابلیت را دارد که به یک نظام خودکامه و مستبد (tyranny) بدل شود. امروزه اما فلاسفه مدرن از «استبداد اکثریت» (tyranny of majority) سخن می‌گویند؛ مفهومی که دو توکویل آن را جعل کرد و بعد جان استوارت میل یکی از پدران لیبرالیسم از آن بحث کرد. در اینجا به‌جای آن‌که از خودکامگی دیکتاتور بحث شود، می‌توان از دیکتاتوری اکثریت یا «دیکتاتوری گله» سخن گفت. فکر توده‌ای (mob think) و شلوغی انبوهه انسان‌ها (wisdom of the crowds) هم در این زمینه قابل بحث هستند.

کنش سیاسی گله‌ای ما را دچار پدیده conformism یا دنباله‌روی می‌کند. دنباله‌روی یعنی من به‌جای اینکه خودم خودآیینانه، مستقل و آزادانه فکر کنم و تصمیم بگیرم، از دیگران پیروی کنم. یکی از فضائل مهم و از پیشفرض‌های دموکراسی در عصر روشنگری، همین خودآیینی (autonomy) است. خودآیینی یعنی من nomos خود را، آنچه را که فکر می‌کنم، خودفرمایانه با فکر خود انتخاب کنم؛ autonomous باشم، نه heteronomous یا کسی که کاری را انجام می‌دهد چون دیگرانی گفته‌اند. آیا این خودآیینی با رجوع به متخصصان منافات دارد؟ خیر. ممکن است کسی خودآیینانه، با استدلال، گفت‌و‌گو و... به این نتیجه برسد که فلان فرد متخصص موضوعی است و باید به او رجوع کرد. بنابراین می‌توان خودآیینانه به نظر دیگران نیز گوش کرد.

تناقض رأی گله‌ای با خودآیینی

رأی‌دادن گله‌ای در تناقض با یکی از مهمترین و پایه‌ای‌ترین فضائل انسانی یعنی خودآیینی فکری است. خودآیینی فکری یعنی این من هستم که می‌اندیشم و تصمیم می‌گیرم که چه کنم. زائل‌کردن این خودآیینی فکری، انسان را به پیروی از گله و نوعی میان‌مایگی (mediocrity) یا حتی کم‌مایگی جمعی سوق خواهد داد. در چنین وضعیتی صدای فردیت ما در شلوغی جمعیت گم می‌شود و در روزگار ما که شرایط رسانه‌ توده‌ای مثل اینستاگرام حضور پررنگ دارد، تسلیم استبداد جمع شدن بسیار مهم است. هر انسانی نیازمند فضایی شخصی مصون از فشار اجتماعی است. در غیر این‌صورت به آدمی شبیه می‌شود که من بدان می‌گویم «خوابگرد سیاسی» (sleepwalker). چنین فردی راه می‌رود و کلی کار می‌کند اما بعد که به او می‌گویی، نمی‌داند چه کرده. این چیزی شبیه زامبی‌ است. زامبی یعنی کسی که همه کارهایی که ما می‌کنیم را انجام می‌دهد، ولی اصلاً نمی‌فهمد مثلاً آب‌خوردن یا رفع گرسنگی چه حس و حالی دارد؟ چنین موجودی از لحاظ رفتاری هم‌عرض انسان است اما از درون تاریک است. من اگر یکسره تسلیم استبداد اکثریت بشوم، هیچ فضای شخصی‌ای نداشته باشم، خودآیینانه عمل نکنم و خودآیینانه رأی ندهم، تبدیل به زامبی سیاسی یا خوابگرد سیاسی می‌شوم.

اهمیت دموکراسی گفت‌و‌گویی

برای حفظ فردیت باید مداوم صدای مخالف بود، یعنی دائم در گفت‌و‌گو بود. در این زمینه یکی از دقیق‌ترین تعابیر از دموکراسی در اندیشه غربی، صورت‌بندی یورگن هابرماس است. طبق نگاه هابرمس، دموکراسی یعنی گفت‌و‌گو (democracy as communication)، نظریه هابرماس البته با استفاده از آرای آستین و سرل درباره کنش زبانی و... پیچیدگی‌هایی دارد اما جان کلام او این است که ما در دموکراسی در حالت گفت‌و‌گوی مدام هستیم و این امر البته آدابی نیز دارد. باید در آن کمترین میزان خشونت کلامی باشد. حالا شما بنگرید به برخی صحبت‌ها در فضای مجازی که نشان می‌دهد فارغ از نظام حکمرانی که بر ما حاکم است، وضعیتی که ما نیز خود در آن هستیم، دموکراتیک و گفت‌وگویی نیست. نکته آخر این‌که هیچ بحث، گفت‌و‌گو، اختلاف‌نظر و منازعه‌ای نمی‌تواند به تابو بدل شود. گفت‌وگو کردن راجع به هیچ چیزی در جهان تابو نیست و اگر کسانی گفت‌و‌گو درباره برخی امور را قدغن دانسته‌اند، مطمئن باشید که روحیه دموکراتیک ندارند.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی