| کد مطلب: ۱۹۰۳۰
دموکـراسی بدیل بهتری ندارد

گزارشی از سخنرانی‌های احمد زیدآبادی و امیرحسین خداپرست درباره دموکراسی / بخش اول

دموکـراسی بدیل بهتری ندارد

«مدرسه تردید» مدرسه‌‏ای مجازی است با محوریت آموزش فلسفه، ترویج سنجشگرانه‌‏اندیشی و پرورش مهارت فلسفی اندیشیدن در دیگر حوزه‏‌های تخصصی. پنجم مردادماه ۱۴۰۳، به مناسبت دوسالگی تأسیس «مدرسه تردید» رویدادی با موضوع «تأملاتی در باب دموکراسی» با حضور احمد زیدآبادی، دکتری علوم سیاسی و تحلیلگر مسائل سیاسی، کاوه بهبهانی، مترجم و پژوهشگر فلسفه معاصر و امیرحسین خداپرست، عضو هیئت‌علمی مؤسسه حکمت و فلسفه ایران و محسن آزموده، روزنامه‌نگار حوزه اندیشه برگزار شد. در روزنامه امروز گزارشی از سخنرانی‏‌های احمد زیدآبادی و امیرحسین خداپرست تقدیم خوانندگان خواهد شد و در روزنامه فردا سخنرانی کاوه بهبهانی منتشر خواهد شد.

ذهنیت دموکراتیک، رفتار غیردموکراتیک

احمد زیدآبادی، دکتری علوم سیاسی و تحلیلگر

ذهن بشر تقریباً از زمان شکل‌گیری فلسفه درگیر دموکراسی بوده است. فلسفه را می‌توان به منطق و فلسفه‌ی اولی، فلسفه‌ی شناخت، فلسفه‌ی سیاست و فلسفه‌ی اخلاق تقسیم کرد. نقطه‌ی آغاز فلسفه‌ی سیاست تعریفی است که از این گونه‌ی دوپا یعنی انسان می‌شود. تمام تقسیم‌بندی‌ها و مباحثی که در رابطه با نوع حکومت برای انسان شده است ریشه در تعریف از انسان دارد؛ اینکه انسان چیست؟ آیا ماهیت و طبیعتی دارد؟ اگر بله، چیست و چگونه ساخته می‌شود و تحت‌تاثیر چه عواملی ازجمله تربیتی، محیطی یا ژنتیکی است؟

بشر هیچ‌گاه نتوانست در پاسخ بدین پرسش‌ها به اجماع برسد. سوالی که در این بین مطرح می‌شود این است آیا انسان باید موجودی اندیشمند باشد؟ اندیشه، مقوله‌ی دردسرسازی است؛ چراکه حالتی دیالکتیکی دارد. به تعابیر فلاسفه یونان، هر مفهومی که ساخته شود و انسان در عمق آن فرو رود به ضدش می‌رسد و از آن ضد به سنتز که  آن سنتز خود آنتی‌تزی می‌آفریند.

این مسئله را سقراط در حوزه‌ی تفکر عنوان کرده بود و بعدتر مارکس و انگلس آن را به حوزه‌ی طبیعت سرایت دادند و ستم بزرگی به دیالکتیک وارد آوردند؛ خصوصاً زمانی که با ماتریالیسم نیز آن را پیوند دادند. در اوایل انقلاب به‌دلیل نسبت دیالکتیک با ماتریالیسم نوعی حساسیت نسبت به این کلمه ایجاد شده بود و اگر کسی آن را به‌کار می‌برد، ملحد پنداشته می‌شد؛ درحالی‌که ماهیت تفکر، دیالکتیکی است، به این معنا که باید در عمق مفاهیم برویم و به تعارضی برسیم و در مرحله‌ای دیگر این تعارض را حل کنیم. این امری است که سقراط و سقراطیان انجام می‌دادند.

zeydabadi

به این ترتیب، اولاً اندیشه ازاین جهت که انسان از دیگران تقلید نکند، با اتکا به نظرات دیگران زندگی نکند و بنابر آنچه خود تعقل می‌کند، زندگی کند، بار بسیار سنگینی است. ثانیاً اندیشه روندی دارد که سبب می‌شود فرد ممتاز، از دیگران جدا و سپس تنها شود که این امر نیز بار عظیمی بر شانه‌های انسان قرار می‌دهد. با همین دیدگاه اگر به دموکراسی نیز بنگریم درمی‌یابیم که دموکراسی نیز برخلاف وضعیت قدسی‌ای که برایش ساخته‌اند، دارای جنبه‌ی سیاسی است. دموکراسی در ذاتش تناقضاتی دارد که در برخی از مواقع خود را نشان می‌دهد و اگر این تناقضات شناخته نشوند، برایشان راه‌حلی اندیشیده نشود و فریب صورت‌ها خورده شود، جامعه‌ی ایران همچنان گرفتاری 150 ساله‌ی خود در باب دموکراسی را خواهد داشت؛ اگرچه ما در این 150 سال نه دموکراسی را می‌شناختیم، نه واقعاً در پی‌اش بودیم. افرادی که در تاریخ ایران در پی دموکراسی بودند هیچ‌کدام از مولفه‌های فکری و رفتاری آن را رعایت نمی‌کردند، آنان نیز به دنبال نادیده‌انگاری، حذف و توهین به دیگران بوده‌اند. اساس دموکراسی مبتنی بر مدارا، سازش، توافق و اجماع است.

نقد یونانیان باستان به دموکراسی

حکمای معروف یونان ازجمله سقراط، افلاطون و ارسطو به‌دلیل تجربه‌ای که از دموکراسی در یونان وجود داشت، دشمن دموکراسی بودند و آن را سیستمی دردسرساز و بی‌مصرف می‌دانستند. در یونان کهن، مشخصاً در آتن و برخی از دولت شهرهای متحدش، نظامی دموکراتیک حاکم بود. نظام دموکراتیک در آنجا به این صورت بود که دو نهاد اجرایی و قضایی وجود داشت که شهروندان آزاد مسئولیت آن‌ها را برعهده می‌گرفتند.

شهروند آزاد فردی بود که مرد باشد و زن نباشد، آزاد باشد و برده نباشد، یونانی باشد و بیگانه نباشد. این افراد شهروند بودند و حقوق یکسانی داشتند. تصدی مناصب در دو نهاد اجرایی و قضایی صرفاً توسط شهروندان آزاد امکان‌پذیر بود که این امر نه از طریق رأی‌گیری، بلکه توسط قرعه‌کشی صورت می‌گرفت. سقراط و افلاطون به این شیوه نقد داشتند. به‌عقیده‌ی آن‌ها زمانی که تمام کارها در این جهان تخصصی است، حوزه‌ی سیاست و حکمرانی هم که امری پیچیده و مستلزم تخصص بالاست، باید توسط افراد متخصص اداره شود. همین نظام دموکراتیک درنهایت سقراط را محاکمه و محکوم به اعدام کرد. در جامعه‌ی جدید دموکراسی نه از طریق قرعه‌کشی، بلکه از راه انتخابات برقرار می‌شود؛ بااین‌حال انتخاب کاندیدا براساس خیر عمومی صورت نمی‌گیرد، بلکه به‌واسطه خیر شخصی انجام می‌شود.

سقراط و افلاطون عوارض دموکراسی را عوام‌فریبانه بودن می‌دانستند. مثال مشهود این امر در ایران آقای احمدی‌نژاد است. ایشان اگر کاندیدا شوند بی‌تردید چند ده میلیون رأی می‌آورند. این امر به‌دلیل سفرهایی است که به شهرستان‌ها داشتند. افرادی به ایشان رأی خواهند داد که با پیچیدگی‌های سیاست یا مفهوم سیاست به‌عنوان تامین‌کننده‌ی خیر عمومی آشنایی ندارند و بیگانه‌اند. دلیل رأی‌دادن به ایشان چیست؟ دوره‌ای وام‌هایی داده، دست افراد را برای دست‌اندازی به طبیعت باز گذاشته و سلسله منافع خصوصی را بیشتر از سایرین تامین کرده است. فاشیسم هیتلر نیز از دل دموکراسی برآمده است. هیتلر توسط رأی عموم انتخاب شد و زمانی‌که به رأس قدرت رسید تمام نهادهای دموکراتیک را منحل و هر عملی که خواست، انجام داد.

بدیل‌های تئوکراتیک و اقتدارگرایانه دموکراسی

دموکراسی نردبانی است که از طریق آن افراد به‌صورتی مسالمت‌آمیز می‌توانند به رأس قدرت برسند، سپس به همین وسیله‌ی مسالمت‌آمیز نیز قابل برکناری باشند. اگر کسی از این طریق به قدرت برسد، سپس نردبان را از بین ببرد، افرادی که در قدرت نیستند و به‌اصطلاح پایین نشسته‌اند نمی‌توانند کاری از پیش ببرند. این مسئله تابه‌حال بارها به‌ویژه در تاریخ معاصر ایران بعد از انقلاب رخ داده و سبب دردسر شده است. برای مثال، اوایل انقلاب در این رابطه مشاجره‌هایی میان اعضای شورای انقلاب شکل گرفته بود. عده‌ای می‌گفتند، باید فعلاً مجلس موسسانی تشکیل شود و همه‌چیز به رأی عمومی گذاشته شود تا نهادی شکل بگیرد. تعدادی از روحانیون که از شرایط جامعه و نوع تمایلات مردم آگاه بودند مخالفت کردند و گفتند اگر مجلس موسسانی شکل بگیرد، مردم در بیشتر شهرها کسانی را برمی‌گزینند که درکی از سیاست جدید حکمرانی ندارند و اگر آنها روی کار بیایند قانون اساسی‌ای صدها برابر عقب‌مانده‌تر از دوران مشروطه می‌نویسند. این مسئله در اوایل انقلاب بحثی جدی بود، اما صرفاً در مراکز بسته و در محیط بیرون بازتاب زیادی نیافت. این موارد از پیچیدگی‌ها و تناقضات دموکراسی هستند که برای غربی‌ها قابل نادیده‌انگاری نیست، دائماً در تاریخ راجع به آن‌ها بحث شده است و ما در ایران کمتر به آن‌ها توجه کرده‌ایم.

بااین‌حال اگر بنا باشد دموکراسی به‌دلیل تناقضاتش ازجمله اینکه عوام‌فریبانه است و ممکن است منجر به به‌قدرت رسیدن فردی مانند هیتلر شود، نفی شود، آلترناتیوی برای آن وجود ندارد. دو نوع حکومت دیگر یعنی تئوکراسی و اقتدارگرا نیز وجود دارد. در تئوکراسی بحث بر سر این است که خدا باید حاکم را تعیین کند. به این دلیل که خدا خود مستقیماً با مردم صحبت نمی‌کند، افرادی از جانب او فردی را برای حکومت تعیین می‌کنند. اگر کسی به این مسئله اعتقادی نداشته باشد از طریق اعمال خشونت ملزم به تن‌دادن می‌شود که این نیز حکومتی دیکتاتوری و اقتدارگرا محسوب می‌شود. به این ترتیب به‌رغم تمام آن اشکالاتی که یونانی‌ها به دموکراسی وارد کردند و تناقضاتی که دموکراسی دارد، صورت دیگری به‌عنوان بدیل دموکراسی وجود ندارد. به‌گفته‌ی پوپر نهایتاً دموکراسی با تمامی معایبش بهترین صورت حکمرانی‌ است که در تاریخ ظهور کرده و عوارضش از دیگر انواع، کمتر بوده است. به این ترتیب، حتی افلاطونی که با دموکراسی دشمنی داشت درنهایت حکومتی را به‌عنوان مدینه‌ی فاضله معرفی کرد که زندگی در جهنم بهتر از آن است؛ چراکه تمام حساسیت آن جامعه حفظ ثبات بود و به همین‌خاطر تمامی تنوعات و ذوق‌های زندگی را ممنوع کرد. ارسطو به‌دلیل دیدگاه وسط‌گرا و عملگرا بودنش نگاه متوازن‌تری نسبت به دموکراسی داشت، اما او نیز دموکراسی را در دسته‌ی حکومت‌های بد قرار می‌داد و طرفدار آریستوکراسی و اشرافیت بود و به این پرسش که اگر روزی مردم اشرافیت را برای حکمرانی نخواستند چه باید بکنند؟ هیچ‌گاه پاسخی نداد.  

نسبی‌اندیشی سیاسی لازمه دموکراسی است

دموکراسی چند اصل دارد، نخستین اصل آن فراهم‌کردن زمینه‌ی رشد و دومین اصل سلسله رفتار و مبانی مخصوص به خود است. بر طبق اولین و مهم‌ترین اصل، دموکراسی زمینه‌ی رشد و تعالی انسان را از طریق به‌لحاظ فلسفی درگیر کردن اذهان فراهم می‌کند. اگر افرد دیگری تصمیم‌گیرنده باشند، مردم ذهن خودشان را درگیر فکر کردن نمی‌کنند و در وضعیت تن‌آسایی ذهنی به‌سر خواهند برد، اما زمانی‌که دموکراسی حاکم باشد به‌دلیل آنکه صحنه‌ی انتخاب تک‌تک افراد است، مردم در ابتدا فکرشان را برای نفع شخصی به‌کار می‌اندازند و پس از آن این روند تدام پیدا می‌کند و افراد خیر عمومی را نیز درنظر خواهند گرفت.  

براساس دومین اصل، دموکراسی سلسله رفتار و مبانی‌ای دارد. به این معنا که افراد باید بپذیرند که حقیقت شاید در نزد عموم باشد، اما در نزد تک‌تک افراد نیست و نباید نظرشان را مطلق بدانند و خود را در موضع حق یا  حسین و دیگری را در موضع باطل یا یزید ببینند. باید فضا برای بحث و گفت‌وگو باز باشد؛ چراکه ممکن است کمی از حقیقت نیز نزد دیگری باشد. به‌این‌ترتیب سطحی از نسبی‌اندیشی نه از نوع معرفتی؛ بلکه از نوع اجتماعی و سیاسی لازمه‌ی دموکراسی است. این‌که فردی به نتیجه‌ای برسد به این معنا نیست که دیگران الزام به پذیرش آن دارند. این سخت‌سری ایرانی‌ها در برابر دیگران، جبهه‌بندی و حل مسائل از طریق جنگ و ستیز، با دموکراسی سازگار نیست.

اگر به آثار پدران‌مان در مشروطیت بنگرید، درمی‌یابید که آن‌ها افرادی خودخواه و ستیزه‌جو بودند و حقی برای طرف مقابل خود قائل نبودند. ادبیات مشروطیت مملو از واژه‌های تند، تهمت و تحقیر است. در دوران مشروطیت محمدعلی‌شاه در حال وفق‌دادن خود با مشروطه بود، اما مشروطه‌خواهان ابتدا صدراعظم او را ترور و سپس به‌سمت خود او شلیک کردند. در آن زمان، صدها  انجمن در تهران تاسیس شده بود که اجازه‌ی صحبت کردن به نمایندگان مجلس را نمی‌دادند و زوری توده‌وار وارد می‌کردند و نمایندگان هم می‌ترسیدند.

به‌این‌ترتیب دموکراسی مقوله‌ی مطلوبی است که درنهایت باید به آن تن بدهیم، اما باید فرهنگ، اندیشه‌ و جنبه‌های عملی و رفتاری آن درک شود. بسیاری از افرادی که از لحاظ فلسفی و فکری از دموکراسی دفاع کردند در جنبه‌ی رفتاری به آن پایبند نبودند. ذهنیت ایرانی به‌گونه‌ای است که به‌لحاظ تاریخی کهن‌الگویش بر این اساس شکل گرفته که جهان سیاه و سفید، جنگ اهریمن و اهورامزدا و حق و باطل است.

به‌همین‌خاطر اعضای هر دو طرف گمان می‌کنند که سمت حق قرار دارند و باید با طرف دیگر بجنگند. دموکراسی صرفاً به‌عنوان مفهومی در حوزه‌ی سیاست پنداشته می‌شود، اما دموکراسی رفتاری است که باید ابتدا در سطوح پایین جامعه یعنی از ذهنیت و رفتار خانوادگی رعایت شود. در سطح خانواده نیز دموکراسی رعایت نمی‌شود، این امر به‌دلیل استقرار نظام پدرسالاری است. پدر گمان می‌کند که عقل کل است و باید خانواده را هدایت کند و با گفت‌وگو مسائل را حل نمی‌کند. در سیاست نیز به همین منوال پیش می‌رود و مسئولان گمان می‌کنند که اگر نظرات 80 میلیون جمعیت کشور را اعمال کنند، بلبشو می‌شود و زمانی که در قدرت هستند و دیگر  مردم از دست‌شان کاری بر نمی‌آید راه ساده را برمی‌گزینند، یعنی خودشان را در دست‌انداز نمی‌اندازند و برای امور به‌تنهایی تصمیم می‌گیرند.

پوتینیسم و کمونیسم؛ مخالفان دموکراسی

این امر غیردموکراتیک نه‌فقط در ایران، بلکه در سطح جهانی نیز وجود دارد. برای مثال نظام پوتینیسم در روسیه یا کمونیسم در چین برخلاف کشورهای اروپایی یا آمریکا به همین صورت پیش می‌روند و برای امور مختلف، رأس قدرت تصمیم می‌گیرد و به این مسئله توجهی نمی‌کند که شاید تصمیم‌گیری توسط یک فرد در کوتاه‌مدت منجر به حل مسائل شود، اما در بلندمدت تبعات فاجعه‌آمیزی دارد. مسئله‌ی بعدی، سوءاستفاده افرادی که اعتقادی به دموکراسی ندارند، از اشخاصی است که به دموکراسی معتقدند. برای مثال، کشور چین هیچ‌گاه به نهادهای اروپایی اجازه‌ی انجام فعالیت‌های فرهنگی در کشورش را نمی‌دهد، اما خودش در اروپا فرهنگش را اشاعه می‌دهد. در ایران نیز به‌همین‌صورت است.

مثلاً همین مسئله‌ی هامبورگ که پیش آمد، زمانی که ایران حق اشاعه‌ی فرهنگ خود را در هامبورگ دارد، آن‌ها هم باید بتوانند در ایران فرهنگ‌شان را تبلیغ کنند، اما چنین اجازه‌ای داده نمی‌شود. حال زمانی‌که کشورهای دموکراتیک به‌دلیل این‌که اجازه‌ی انجام فعالیت‌های دموکراتیک در سایر فضاهای غیردموکراتیک به آن‌ها داده نمی‌شود، در مواردی خود نیز این اجازه را از این کشورها سلب می‌کنند، متهم به دروغگویی و غیر واقعی بودن دموکراسی‌شان می‌شوند.  دموکراسی باوجود تمام مسائل ریز و درشتی که دارد، آلترناتیو معقول‌تر با نتایج بلندمدت بهتری ندارد. فرهنگ و رفتار دموکراسی باید در حوزه‌های روان‌شناسی و روان‌کاوی بیشتر شناخته شود تا اشکالاتش هویدا شود و درنهایت شاید نسلی شکل بگیرد که دموکراسی جزو اصول رفتاری‌اش شود. زمانی‌که جامعه‌ای به دموکراسی برسد دیگر هیچ رژیمی نمی‌تواند خودش را تحمیل کند، بلکه این جامعه خواهد بود که خودش را تحمیل خواهد کرد. اگر در ایران استبداد بازتولید می‌شود به این دلیل است که ایرانی‌ها دموکراسی را نمی‌شناختند و به‌‌دنبال دموکراسی به‌معنای دقیق آن نبودند. امیدوارم روزی بتوانیم نقطه‌‌ای در پایان این تکرار و دور بگذاریم.

دموکراسی شیوه‌ای از زندگی شخصی است

khodaparast

 امیرحسین خداپرست، عضو گروه فلسفه مؤسسه حکمت و فلسفه

 بحث بنده راجع به ارزش‌های دموکراسی است و در آن گزارشی از دیدگاه‌های فیلسوفی به‌نام خانم الیزابت اندرسن ارائه می‌دهم. الیزابت اندرسن، فیلسوف سیاسی معاصر است که بخشی از آراء او در رابطه با پیوند‌دادن معرفت‌شناسی و دموکراسی است. اندرسن دو مقاله با عناوین «معرفت‌شناسی دموکراسی» و «ارزش‌های ابزاری و غیرابزاری دموکراسی» نوشته است و در این دو مقاله ابتدا میان دموکراسی و آن فهمی که ممکن است در وهله‌ی اول از دموکراسی داشته باشیم که آن برگزاری انتخابات و رأی‌دادن است، تفکیکی قائل می‌شود. اندرسون عنوان می‌کند که منظورش از دموکراسی، دموکراسی رویه‌ای به‌عنوان رأی‌دادن یا برگزاری انتخابات نیست، بلکه مفهومی غنی‌تر و پیچیده‌تر از دموکراسی است که شامل سه سطحی ‌می‌شود که باید در پیوند متقابل با یکدیگر باشند؛ در سطح اول دموکراسی بیانگر یک سازمان عضویت، در سطح دوم نوعی شیوه‌ی حکمرانی و در سطح سوم نوعی فرهنگ است.

دموکراسی چونان سازمان عضویت

در سطح اول دموکراسی سازمان عضویت است؛ یعنی بیانگر نوعی شمول و برابری است. شمول به این معنا که همه‌ی افراد را می‌تواند تحت پوشش قرار دهد. اعضای یک جامعه‌ تحت یک حکومت واحد قرار می‌گیرند و قوانین واحدی بر آن‌ها اعمال می‌شود. در این سطح، اتباع تحت حاکمیت قوانینی واحد، حق سخن گفتن درباره‌ی عملکردهای حکومت یا درباره‌ی قوانین را دارند. این حق یک حق برابر برای تمام اعضای جامعه است. حال این حق به دو شیوه قابل دستیابی است؛ دموکراسی مستقیم و دموکراسی غیرمستقیم. دموکراسی مستقیم یعنی اینکه مردم می‌توانند این حق را به‌صورت مستقیم بیان کنند که نوع مرسومی نیست.

دموکراسی غیرمستقیم یعنی افراد به‌صورت غیرمستقیم از طریق نظام نمایندگی، رأی‌دادن و انتخاب‌کردن نمایندگانی برای خودشان می‌توانند از این حق استفاده کنند. این سطح از دموکراسی در هر دو حالت، افرادی را که در این جامعه زندگی می‌کنند، شهروند می‌داند و نه صغیر و تبعه که یک ولی بالای سرشان باشد و قوانینی را از بالا به آن‌ها تحمیل بکند و آن‌ها نتوانند قوانین را به چالش بکشند. افراد در این سطح شهروندانی هستند که برای خودشان حق عضویت برابر در جامعه قائل هستند و این حق را برای همدیگر هم به‌رسمیت می‌شناسند.

یعنی اگر من نظری راجع به شرکت‌کردن در انتخابات، درباره‌ی حضور اتباع بیگانه در کشور یا نظری راجع به نوع پوشش افراد در این جامعه دارم، این حق را باید برای دیگری قائل شوم نه اینکه او را سرکوب کنم. به این ترتیب، برابری به این معناست که هر فردی در جامعه حجیت برابر دیگری را به‌رسمیت می‌شناسد. هر فرد حق مساوی و برابر برای طرح دعاوی درباره قوانین یا عملکرد حکومت دارد و شعار دموکراسی این است که هر فرد یک فرد است، نه بیشتر؛ یعنی کسی در این جامعه نباید وجود داشته باشد که حرفش دوتا حساب شود. حرف همه افراد باید یکسان حساب شود. این در سطح سازمان عضویت است، یعنی نوعی نهادی که همه در آن عضو هستیم.

دموکراسی چونان شیوه حکمرانی

در سطح دوم دموکراسی بیانگر نوعی شیوه‌ی حکمرانی است. به‌عقیده‌ی اندرسون، این شیوه‌ی حکمرانی مبتنی بر حکومت‌کردن براساس مباحثه یا گفت‌وگوی افراد برابر است. همان افراد برابری که این سازمان را می‌سازند، ازطریق صحبت، گفت‌وگو و مباحثه بر سر موضوعات عمومی یک شیوه‌‌ی حکمرانی را اختیار می‌کنند. پس‌ازآن، برای اینکه این  شیوه کارآمد باشد نهادهایی روی کار می‌آیند مانند؛ انتخابات‌های دوره‌ای و نظام نمایندگی پاسخگو در برابر مردم به این معنا که یعنی هیچ نهادی در این حکومت نباید وجود داشته باشد که واجد قدرت باشد، اما در قبال آن قدرت پاسخگو نباشد. در این وضعیت رأی اکثریت تعیین می‌کند که چه کسانی نمایندگی داشته باشند. جز این شفافیت که اقتضای فعالیت‌های حکومت است، آزادی نشر و مطبوعات و حاکمیت قانون که یکسان بر همه اعمال شود نیز لازم است.

درباره‌ی این شیوه‌ی حکمرانی دو نگرش عمده وجود دارد: نگرش اول آن است که چیزی که اکثریت می‌گویند حاکم باشد. این امر به برداشت اولیه و خام از دموکراسی نزدیک است. نگرش دوم دموکراسی مشورتی است که حکومت‌کردن را متکی بر تعامل، مشورت یا سازوکار گفت‌و‌گویی که بین افراد برابر برقرار می‌شود می‌داند، نه اینکه عرف یا طبقه‌ی ممتازی در جامعه، حکومت را تعیین کند. این دموکراسی مشورتی عناصری دارد که اولین و مهم‌ترین عنصر آن حقوق فردی است. حقوق فردی از اجزای سازنده‌ی دموکراسی است و نه نوعی قیدوبند.  نگرش نخست که دموکراسی را در قالب حکومت اکثریت می‌فهمید، حقوق فردی را قیدوبندهایی بر حکومت اکثریت می‌دانست.

در نگرش دوم بحث بر سر این است که حقوق فردی‌ای مانند آزادی مطبوعات، نفی تبعیض دینی در برعهده گرفتن مناصب عمومی و... قیدوبند نیستند؛ بلکه ضروریات یا اجزا سازنده‌ی دموکراسی هستند. دومین عنصر دموکراسی مشورتی این است که هر ترجیح شخصی‌ای نمی‌تواند به یک خواست عمومی یا تصمیم جمعی تبدیل شود، ولو اینکه اکثریت این را بخواهند. برای مثال اگر اکثریت رأی بدهند که باید تبعه‌ی کشور بیگانه در این کشور تحت بیشترین ستم‌ها قرار بگیرد، ولو اینکه  یک سازوکار قانونی هم برای آن تعریف شود، دموکراتیک نیست و نوعی جباریت یا خودکامگی اکثریت است یا مثلاً فردی ترجیح شخصی درباره‌ی پوشش، شرکت‌کردن یا شرکت نکردن در انتخابات داشته باشد، باید شرایط یا قیود خاصی پیدا کند تا بتواند تبدیل به امری عمومی یا تصمیم جمعی شود.

عنصر سوم دموکراسی مشورتی این است که در دموکراسی یا در شیوه‌ی حکمرانی دموکراتیک امر مهمی وجود دارد که در آن به حکومت اکثریت توجه نمی‌شود که آن محوریت فهم و یادگیری جمعی است. یعنی اگر تصمیمات نادرستی بگیریم، سعی در اصلاح آن از سطوح خرد تا کلان داریم. در حکومت اکثریت زیاد به این مسئله توجهی نمی‌شود، اما در دموکراسی مشورتی به فهم و یادگیری از خطاها توجه بیشتری می‌شود. این امر مطابق دیدگاه جان دیویی است. به‌گفته‌ی جان دیویی، هر قانون و تصمیمی باید موقتی و مشروط تلقی شود. مشروط به این معنا که باید بازخوردهای قوانین درنظر گرفته شود، بازنگری و اصلاح صورت بگیرد تا زمانی‌که قانون بهتری پیدا شود که آن هم مجدد مشروط به همین بازخوردها و بازنگری‌ها باید باشد. بازخوردها و فهم میزان کارآمدی و مقبولیت قوانین ازطریق انتخابات‌های دوره‌ای، نظرسنجی‌های عمومی، اعتراضات جمعی، رسانه‌ای یا خیابانی قابل دستیابی هستند.

دموکراسی چونان فرهنگ

سطح سوم دموکراسی، فرهنگ است؛ فرهنگی که بیانگر تعامل همکارانه و همزیستی شهروندانی است که درون جامعه مدنی با شیوه‌های مختلفی که نژاد، قومیت و باورهای دینی تا سبک زندگی شخصی و علایق را می‌تواند دربر بگیرد، زندگی می‌کنند. جان دیویی روی این سطح تاکید می‌کند و می‌گوید: «بیایید خود را از عادت اندیشیدن به دموکراسی به‌منزله امری نهادی و بیرونی خلاص کنیم و عادت ملاحظه‌ی آن به‌منزله‌ی شیوه‌ی زندگی شخصی را به‌دست آوریم.»

مطابق این بیان، دموکراسی مستلزم امری است که بتواند به شکوفایی جامعه مدنی کمک کند؛ یعنی فضایی که قلب جامعه دموکراتیک است. این فضا میان خانواده، دوستان و گروه‌های شخصی فرد و فضا یا حوزه‌ی حکومت قرار دارد. به عقیده‌ی دیویی فرهنگ دموکراتیک در یک چنین فضایی شکل می‌گیرد و در جامعه دموکراتیک افراد موظف هستند دائماً این جامعه مدنی و پویایی‌اش را حفظ و تقویت کنند. در سطح فرهنگ افراد می‌آموزند که چگونه خواست‌های شخصی خود را به مباحثه عمومی بگذارند. برای مثال افراد یاد می‌گیرند که اگر دیدگاه‌های مذهبی خاصی دارند، اولین واکنش‌ آن‌ها به ابراز نظرهای دیگران در جامعه، تکفیر یا حذف مخالفان نباشد. افراد یاد می‌گیرند که با دیگران تعامل کنند و بعد درمی‌یابند که آن‌ها نیز صرفاً یک‌نفر هستند با یک حق رأی و نظر و دیگری هم یک فرد است با همین حقوق و اگر بناست نظری به امر عمومی بدل شود، باید در معرض مباحثه عمومی قرار داده شود تا تبدیل به علاقه مشترک شود. لازمه‌ی این امر آن است که در محیط‌های کوچک‌تری مثل سازمان‌ها یا گروه‌های دوستی، مباحثه و درنظر گرفتن عقاید یکدیگر به‌مثابه علاقه فرد واجد حق برابر، تبدیل به رویه شود یا اساساً نهاد یا خرده‌‌نهادهایی به‌وجود بیاید که در آن‌ها افراد نحوه‌ی مواجهه با شیوه‌های مختلف زندگی از قومیت و دیدگاه‌های دینی تا سبک زندگی شخصی متفاوت را بیاموزند. برای مثال وجود گروه دوستی‌ای متشکل از سیاهپوست، عرب‌زبان، کرد، اهل سنت یا بی‌دین، تنوع زندگی فرد را غنی‌تر کرده و او را با افق‌های دیگری در زندگی مواجه می‌سازد.

4 ارزش مهم در دموکراسی

با پذیرش این سه سطح از دموکراسی باید چهار ارزش نیز برای آن درنظر گرفته شود. ارزش نخست، تجسم‌بخشیدن به روابط متقابل، همراه با برابری و احترام است. برابری یکی از ارکان مهم و اساساً ارزشی محوری برای دموکراسی است. برابری بیانگر این امر است که فرد در جایگاه برابری با دیگر افراد برای طرح دعاوی قرار دارد. برای مثال اگر فردی داعیه‌ای داشته باشد، دیگران هم باید بتوانند مثل او داعیه‌ای در همان زمینه داشته باشند. احترام به حقوق یکدیگر، توجه به علایق و مشارکت کامل در جامعه مدنی به این معناست که هر فردی بتواند مشارکتی در جامعه مدنی داشته داشته باشد و همین جایگاه برابر را برای دیگری نیز قائل شود. احترام به این معناست که دیگران حرف و دعوی‌شان واجد همان حجیتی باشد که حرف و دعوی فرد دیگری می‌تواند باشد و حرف هیچ فردی ارزش مضاعفی نداشته باشد.

 ارزش دوم این است که دموکراسی افراد را از شرارت‌های زندگی در جوامع و شیوه‌‌های غیردموکراتیک دور می‌کند؛ شرارت‌هایی مانند: سوءاستفاده، جهل، خودکامگی، زیردست شدن، تحت ظلم واقع شدن یا ظلم‌کردن. به تعبیر جان استوارت میل دموکراسی حتی به افراد فرادست و حاکم و مقام‌های مسئول کمک می‌کند تا  فاسد نشوند، زیرا در شیوه‌ی زندگی غیردموکراتیک افراد در معرض داشتن قدرت مطلق قرار می‌گیرند و قدرت مطلق بلاشک افراد را به‌سمت فساد می‌برد.

ارزش سوم دموکراسی تحقق خوبی‌های مشترک است. خوبی‌های مشترک درمورد دموکراسی به‌طور خاص به‌قول اندرسن شامل همدلی، خودآیینی و فهم می‌شود. خوبی مشترک چیزی است که نه‌فقط یک‌نفر در یک جامعه، بلکه گروهی از افراد در جامعه آن را خوب و برای همزیستی خود لازم می‌دانند. همدلی به تعبیر جان استوارت، میل به‌معنای میل به احساس اتحاد با دیگران است، اینکه خود را جزئی برابر در یک پیکره‌ی واحد در مقام جامعه ببینیم، دیگری را حتی اگر مخالف ما است به‌عنوان یک مخالف وفادار تلقی کنیم و یک منبع یادگیری بدانیم. خودآیینی به‌معنای امر مشروع ساخته‌ی آن جامعه است، نه داده شده به آن جامعه.

به‌عبارت‌دیگر اموری که به تصمیم‌گیری‌های عمومی تبدیل می‌شوند، مبنای قانون‌گذاری‌ها قرار می‌گیرند یا تبدیل به علاقه‌ی جمعی می‌شوند، اموری هستند که افراد جامعه به‌عنوان انسان‌های عاقل و آزاد آن‌ها را خلق و ابداع کردند یا ساختند. اگر افراد جامعه‌ای خودآیین نباشند دیگران برایشان تصمیم می‌گیرند که چگونه در زندگی شخصی و اجتماعی خود عمل کنند. دموکراسی ازطریق به‌کارگیری فهم به آن کمک می‌کند. در جوامع غیردموکراتیک دیگران برای افراد تصمیم می‌گیرند و فکر می‌کنند، اما دموکراسی می‌گوید که ‌همه‌ی افراد فارغ از نژاد، مذهب و آیین افرادی هستند که توانایی فهمیدن را دارند. زندگی دموکراتیک کمک می‌کند تا افراد توانایی فهمیدن را به‌کار بگیرند.

ارزش چهارم دموکراسی این است که دموکراسی شیوه‌ای برای یادگیری است. فهم اینکه ما چگونه می‌توانیم در یک جامعه‌ی غیردموکراتیک به‌جای اینکه از دیگری اطاعت و تبعیت کنیم از او یاد بگیریم بسیار سخت است. دموکراسی به یادگیری کمک می‌کند. دموکراسی فضیلت‌های معرفتی مانند خودآیینی فکری و فهم را به افراد نه‌صرفاً از طریق نظام‌های انتخابات و رأی‌دادن، بلکه از طریق مباحثه‌ای که برای حل‌وفصل و فهمیدن مسائل عمومی شکل می‌گیرد، می‌آموزد. از طریق دموکراسی افراد تبدیل به اشخاصی دارای شجاعت، فروتنی فکری و خودآیینی بیشتری می‌شوند.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
  • بوروکراسی در جهان مدرن برای نظم‌بخشی به امور جاری زندگی به‌وجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد.

  • خبر آمد صبح جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ خورشیدی مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهوری ایران به اتفاق سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ کفش و کلاه…

سرمقاله
آخرین اخبار