| کد مطلب: ۳۹۱۸۶

کار ایران تمام نشده است/گزارشی از نشست انقلاب فرهنگی، دانشگاه و سیاست و بررسی کتاب انقلاب سوم

وقتی می‏گفتیم دل‏مان می‏‌خواهد همه‌‏چیز اسلامی شود، اسلام خشنی مدنظرمان نبود. به اسلام به‏‌عنوان دینی رحمانی که می‌‏تواند مشکلات جهان خشونت‏ آمیز کنونی را حل کند، نگاه می‌‏شد. هم در جهان و هم در ایران، مردم به دین پناه آورده بودند

کار ایران تمام نشده است/گزارشی از نشست انقلاب فرهنگی، دانشگاه و سیاست و بررسی کتاب انقلاب سوم

چهارشنبه یکم خردادماه 1404، خانه اندیشمندان علوم انسانی میزبان نشستی بود در نقد و بررسی کتاب «انقلاب سوم؛ واکاوی رویداد انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها براساس گزارش روزنامه اطلاعات (بهمن‌ماه ۱۳۵7 ـ بهمن‌ماه ۱۳۶۳)»، نوشته مریم پیمان و سیدعبدالامیر نبوی. این کتاب که حاصل مطالعه بیش از ۳۱ هزار صفحه از روزنامه اطلاعات است، مضامین مرتبط با انقلاب فرهنگی نظیر تیرباران، اعدام، زدوخورد، اخراج، تعطیلی، دادگاه، بازگشایی و... را موردتوجه قرار داده و نویسندگان آن، این مضامین را درنهایت در هفت مضمون خلاصه کرده‌اند که عبارتند از: تبلور تغییر سیاسی، تبلور تغییر فرهنگی، پاکسازی، انقلاب همه‌جانبه، مشکل در سیستم دانشگاهی، ورود عناصر بیرونی به دانشگاه و مدیریت جدید سیستم دانشگاهی. در این نشست نصرالله پورجوادی از اعضای ستاد انقلاب فرهنگی و استاد فلسفه و عرفان اسلامی، مقصود فراستخواه جامعه‌شناس و استاد برنامه‌ریزی توسعه آموزش عالی، عباس کاظمی جامعه‌شناس و دانشیار مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی و عطا حشمتی پژوهشگر تاریخ فلسفه و علم سخن گفتند.

اسلام معنوی مهجور ماند

نصرالله پورجوادی استاد عرفان و فلسفه اسلامی

درباره انقلاب فرهنگی لازم است نه یک کتاب که کتاب‌ها نوشته شود و شاید کسی هم یافت نشود که بتواند نظری جامع و شامل بدان ابراز دارد؛ حتی کسانی که درگیر آن حوادث بودند. من هم بنابراین دیدگاه خودم را به‌عنوان کسی که از نزدیک درگیر آن مسائل بود، بیان می‌کنم. در زمان انقلاب 57، صحبتی از «انقلاب فرهنگی» نبود و به‌ندرت کسانی از آن حرف می‌زدند.

در آن فضا اصطلاح انقلاب فرهنگی بیشتر اتفاق‌های چین را تداعی می‌کرد. این بدین‌معنا نیست که  انقلاب 57 توجهی به مسائل فرهنگی نداشت. اصلاً انقلاب اسلامی یک پدیده فرهنگی بود. جنبه سیاسی قوی هم داشت، اما در عین حال حرکتی فرهنگی به‌شمار می‌آمد. نظیر هر انقلاب دیگری این انقلاب هم از سال‌ها پیش مقدماتی و تمهیداتی داشت که طی شده بود. انقلاب فرهنگی نیز مشمول همین امر است. بنابراین سوالی که باید بدان پاسخ داد این است که سابقه انقلاب فرهنگی چه بود؟

انقلاب فرهنگی دهه 1960

برای پاسخ به این پرسش می‌توان از نظر زمانی خیلی عقب رفت اما من به دهه 1340 بازمی‌گردم. در آن دهه اتفاق مهمی در جهان رخ می‌دهد به‌خصوص در آمریکا و انگلیس. برخی اسم آن را انقلاب فرهنگی 1960 می‌گذارند و من در متن آن انقلاب حضور داشتم. آن انقلاب توجهی بود به معنویت، دین، ادیان شرقی و ادیان آسمانی. در همین دوران آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها از جنگ جهانی دوم که مایه یأس غرب شده بود، بیرون آمده بودند. دلیل نومیدی این بود که آن خوش‌بینی‌های قرن نوزدهمی درباره نقش علوم جدید در برقراری صلح و پیشرفت، با دو جنگ جهانی مورد تردید قرار گرفته بود.

به همین دلیل بعد از جنگ‌های جهانی، آرام‌آرام توجهی به ادیان شرقی شکل گرفت؛ به‌خصوص در دو سه شهر آمریکا و لندن، صحبت از ذن ژاپنی، هندوئیسم و تصوف بود. من اولین کتاب صوفیانه که خواندم، در همان دوران دانشجویی در آمریکا بود. در ایران اصلاً از این صحبت‌ها نبود. این التفات اما کم‌کم به ایران هم سرایت کرد و کسانی سخن از «سنت‌گرایی» و جوابگو نبودن فرهنگ غربی به میان آوردند.

سیدحسین نصر، پرچمدار این امر بود. عده‌ای می‌گفتند، باید به خودمان بازگردیم. در این بازگشت به خود البته توجه فقط به دین نبود، برخی هم از بازگشت به سنت‌های ایرانی دفاع می‌کردند. احسان نراقی کتابی نوشته بود با نام «آنچه خود داشت». شایگان هم از «آسیا در برابر غرب» صحبت می‌کرد. اینها همه بازتاب همان حرکتی است که در دهه 1960 در آمریکا و انگلستان رونق گرفت.

در ادامه همین حرکت‌ها برخی نیز مدعی شدند که منظور از بازگشت به خویش، بازگشت به اسلام است. البته پیش از آن اسلام مورد انتقاد قرار گرفته بود و مسلمانان را به‌عنوان افرادی امل می‌شناختند. در این دهه اما اعتمادبه‌نفسی برای دینداران و همینطور طبقه روحانیت حاصل شد. برای نمونه شریعتی با وجود نقدهایی که به روحانیت داشت، هنگام نقد غرب و آموزش‌وپرورش غربی، از بازگشت به اسلام و حوزه‌های علمیه دفاع می‌کرد. در این دوره حتی روشنفکران چپ نظیر آل‌احمد هم مدافع اسلام شدند. 

انقلاب تمیز 1357 

با این مقدمات و پس از وقوع انقلاب 57 که رنگ مذهبی و معنوی به خود گرفته بود، رهبرش هم جنبه دینی و عرفانی قوی داشت و در تلویزیون تفسیر عرفانی از سوره حمد تقریر می‌کرد، بسیاری از روشنفکران غیرمارکسیست و غیرسیاسی به‌دلیل همین جنبه‌های فرهنگی، معنوی و اخلاقی به انقلاب روی می‌آوردند. این‌قبل از حرکاتی است که در سال 1358 شروع می‌شود؛ اعم از اعدام‌ها، بمب‌گذاری‌ها و شروع خشونت‌ها. انقلاب 57 چیزی که اینک راجع بدان می‌گویند، نبود. در انقلاب 57 چندان خشونت رواج نداشت و چیز نسبتاً تمیزی بود.

خاطرم هست که با اسلام‌شناسی در سال 1357 صبحت می‌کردم و او امام خمینی را به «فیلسوف‌شاه» افلاطون تشبیه می‌کرد. چهره امام در این زمینه به‌عنوان حکیمی متاله در نظر آورده می‌شد. اینها اما قبل از شروع خشونت‌ها بود. بنابراین انقلاب فرهنگی تا قبل از سال 1358 چیز دیگری بود. بعد از 1358، اما سیاست خشونت‌بار و برداشتی خاص و ظاهربینانه از  اسلام بر فرهنگ غلبه کرد. 

اینک برخی انتقاد می‌کنند که چرا نسل‌های گذشته انقلاب کردند؟ خود من هم گاهی وقتی سخنرانی‌های آن‌زمان را می‌شنوم، تعجب می‌کنم که چرا ما پس از شنیدن آن حرف‌ها، جور دیگری فکر می‌کردیم که امروز نمی‌کنیم. آن ‌جوری که شد، آن چیزی نبود که آن موقع داشت اتفاق می‌افتاد. حال ما جور دیگری بود. وقتی می‌گفتیم دل‌مان می‌خواهد همه‌چیز اسلامی شود، اسلام خشنی مدنظرمان نبود. به اسلام به‌عنوان دینی رحمانی که می‌تواند مشکلات جهان خشونت‌آمیز کنونی را حل کند، نگاه می‌شد. هم در جهان و هم در ایران، مردم به دین پناه آورده بودند. 

اسلام مکی، اسلام مدنی

درباره این دو برداشت از اسلام اما باید گفت برخی دو مرحله برای صدر اسلام قائل می‌شوند (پیامبر در مکه و پیامبر در مدینه) و می‌گویند، اسلام در اصل آن چیزی بود که در مکه رخ داد و در آن خبری از جنگ و خشونت نبود. از این نظر منظور از «جهاد» نیز، «جهاد اکبر» است یا همان مجاهده با نفس، توجه به خداوند، باطن و خودسازی. در مدینه اما جنبه سیاسی اسلام آشکار می‌شود و این دین وارد صحنه دیگری می‌شود. طبق این دو برداشت اسلامی هست که جنبه اخلاقی، باطنی، معنوی دارد و برای تقرب انسان به خداوند آمده است. اسلامی دیگر نیز هست که قرار است قدرت و سیاست را در دست بگیرد، جامعه را اصلاح کند و به‌جای جنگ درونی با کفر و بدی درون، به جنگ بیرونی یا همان «جهاد اصغر» دست بزند. 

در قرن بیستم برخی چون سیدقطب مدعی شدند، اسلام همان برداشت دوم یا اسلام مدنی است، بنابراین باید با غرب و کفار جنگید. عده‌ای دیگر چون محمود طه در سودان معتقد بودند، اسلام آمده تا هرکسی با اهریمن درونش بجنگد، خود را اصلاح کند و از درون به خدا نزدیک شود. آن اسلامی که در دهه‌های 1340 و 1350 موردتوجه قرار گرفته بود، همان اسلام مکی بود که در آن هرکسی مسئول اعمال خودش است و باید دست به مجاهده درونی بزند. من آن حرف امام خمینی را که می‌گفت، ما فقط آب و برق مجانی برای شما فراهم نمی‌کنیم، بلکه می‌خواهیم شما را به مقام معنویت برسانیم، حرف بسیار مهمی می‌دانم و انقلاب از این جنس بود. گفته می‌شد که ما دنبال آن معنویت هستیم اما بعد جنبه‌های ظاهری بر ابعاد باطنی غلبه پیدا کرد. 

در ستاد انقلاب فرهنگی، به من خبر دادند که پس از تسلط مجاهدین خلق بر مدیریت دانشگاه فردوسی مشهد، حقوق سیدجلال‌الدین آشتیانی را قطع کرده‌اند. استاد من بود و تلاش کردم مشکل را با صدور حکمی رفع کنم. روزی یکی از اعضای ستاد انقلاب فرهنگی، مرا نکوهش کرد که چرا چنین کاری کردی؟ گفتم، ایشان استاد فلسفه و عرفان است. گفت، آخر آن فلسفه و عرفانش که به‌درد جایی نمی‌خورد. این وضع ستاد انقلاب فرهنگی بود و بیشتر اعضای آن اهل سیاست بودند تا فرهنگ. آن مسائل فرهنگی هم که به ذهن‌شان می‌رسید، رد کردن مارکسیسم و مبارزه با گروه‌های چپ در دانشگاه‌ها بود. مسائل اصیل و معنوی فرهنگی که در انقلاب مدنظر بود، در نگاه‌شان وجود نداشت. قدرت هم دست این افراد بود. البته شاید هم ما زیادی آرمانگرا بودیم.

کار ایران تمام نشده است

مقصود فراستخواه استاد جامعه‌شناسی

من می‌خواهم امروز به این پرسش پاسخ بدهم که چرا انقلاب شد و چرا به انقلاب فرهنگی‌ای انجامید که ابعاد آن تا امروز دامن‌گستر شده است و نمی‌دانیم کشور را می‌خواهد به کجا ببرد؟ به عبارتی‌دیگر، باید پرسید قرار ما اداره عرفی و معقول کشور است یا انقلاب دائمی و کشاکش‌های دامن‌گستر مسلکی؟ کار دانشمند، حسرت‌خوردن بر اینکه چه می‌خواستیم و چه شد، نیست. محقق باید تحلیل و ریشه‌یابی کند، بنابراین با پنج مفهوم توپیا، یوتوپیا، ایدئولوژی، دیستوپیا و هتروتوپیا پاسخی به این پرسش‌ها خواهم داد.

من در طرح این مفاهیم نگاهی به آثار ارنست بلوخ، کارل مانهایم، میشل فوکو، هیوبرت دریفوس و پل رابینو نیز دارم. توپیا، یعنی امر واقعی یا وضعیت موجود. یوتوپیا، آرمانشهر است. ایدئولوژی، این آرمانشهر را به امری مسلکی بدل می‌کند. دیستوپیا، ویرانشهری است که از روند تبدیل یوتوپیا به ایدئولوژی حاصل می‌شود. بعد از اینها هتروتوپیا یا دگر فضاها یا دگر اوضاع است که شکل می‌گیرد. 

مدرنیزاسیون دولتی زخمی

قبل از انقلاب 57، توپیای ایران، مدرنیزاسیون دولتی بود و این توپیا زخمی و جریحه‌دار بود. این مدرنیزاسیون دولتی البته قرین رشد بود؛ رشدی که اینک حتی نمی‌توان تصور کرد. در آن نوسازی و پیشرفت بود اما ایرادهایی نیز داشت و به همین دلیل شکست خورد و از دل آن انقلاب و ایدئولوژی‌های خشونت‌گرا برآمد.آن نوسازی، یکم، بسیار بوروکراتیک و دولت‌سالار بود و کمتر به شهر، محله و اجتماعات جاری می‌شد.

دوم، متکی به درآمدهای نفتی بود و با آن بالا و پایین می‌شد. سوم، نمی‌توانست توافق نخبگانی بالنسبه رضایت‌بخشی در ایران به وجود آورد. چهارم، فساد هم به‌تدریج در آن رخنه کرد. پنجم و از همه مهمتر اینکه، این نوسازی نابرابر بود و نتایج آن به‌طور متوازن میان شهرها، روستاها و گروه‌های مختلف اجتماعی توزیع نمی‌شد. ضریب جینی به آستانه 50 درصد رسیده بود.

به دلیل همین مسائل پنج‌گانه، در برابر توپیای نوسازی دولتی، یوتوپیا به میان آمد. یوتوپیا به‌دنبال فرصتی است تا با رخ‌نمودن مشکلات توپیا، خود را در برابر آن، مدینه فاضله تعریف کند. بومی‌گرایی نراقی، سنت‌گرایی حسین نصر، اسلام‌گرایی روحانیون یا ناسیونالیسم جبهه ملی، همه پاسخ‌هایی یوتوپیایی به آن توپیا بود. شدت همه این فرآیندها به‌گونه‌ای بود که در این آرمانشهرهای خیالین، ایرانی به تصویر کشیده می‌شد، تهی از فساد و آکنده از عدالت، معنویت، آزادی، استقلال و هویت. قابل انتظار بود، اما این آرمان در سطح یوتوپیک خود نمی‌ماند و از دل آن ایدئولوژی‌هایی بیرون می‌آید.

کار جامعه‌شناس معرفت، اینجا این است که توضیح بدهد، چگونه از دل یک یوتوپیا ایدئولوژی‌هایی به وجود می‌آید و امر خیالین به امری مسلکی تبدیل می‌شود. امر مسلکی، قصد دارد محرک عمل شود و دوست و دشمن تعریف می‌کند. حق و باطل را تعیین می‌کند و علاوه بر تهییج، به بسیج مردم می‌پردازد. امر مسلکی، دعوی انسجام دارد و حساس به شواهد نیست. دنیا را هم اگر برهم‌بریزد، باز بنا به خصلت ایدئولوژیک‌اش می‌گوید بشورید، برآیید، به‌هم‌ریزید و دنیای بهتری بسازید.

لحظه امکانی انقلاب

به این ترتیب در آن وضعیت و به‌قول فوکو در آن « لحظه امکانی» که در انقلاب شکل گرفت، دو سو پدیدار شد. یک‌سو، به سمت آرمان و سوی‌دیگر، درگیر ایدئولوژی. دو ایدئولوژی مهم این دوران هم یکی ایدئولوژی دینی امثال شریعتی بود و دیگری ایدئولوژی حکومت اسلامی و ولایت فقیه. مانهایم در «ایدئولوژی و یوتوپیا» شرح می‌دهد که باید بررسی کنیم این اشکال مختلف معرفت چگونه می‌توانند گمراه‌کننده باشند یا چطور معرفتی یا آرمانی غلط‌انداز می‌شود؟ همچنین باید پرسید که ایدئولوژی با ما چه می‌کند به‌خصوص وقتی دولتی متولی آن باشد؟ 

آن ایدئولوژی با صورتبندی شریعتی عمدتاً جامعه ایران را تا انقلاب پیش آورد. به همین دلیل شریعتی به «معلم انقلاب» تعبیر می‌شد. این ایدئولوژی به روحانیون هم کمک کرد اما بعد از پیروزی انقلاب، صف‌بندی‌های به وجود آمده که در این کتاب نیز بدان ورود می‌شود، حکومت شیعی فقیهان را در موضع برتر قرار داد. بدین‌ترتیب این ایدئولوژی کنترل جامعه را در دست گرفت و از دل کژتابی‌های ایدئولوژیک، دیستوپیایی پدید آمد که من آن را با هفت مثال یادآور می‌شوم:

1ـ تخریب نظام آموزش و مدارس با سیطره دیدگاه‌های انجمن حجیته‌ای 2ـ تخریب نظام آکادمیک که در این کتاب شمه‌ای از آن بیان شده است 3ـ تخریب نهاد دیپلماسی با تسخیر سفارت آمریکا و... 4ـ تخریب نهاد اقتصاد با مصادره‌ها، سلب‌مالکیت‌ها و دولت‌سالاری. به‌طور مشخص بنگرید به زوال کسب‌وکارهای خانگی (Family Business) که 70 درصد GDP جهانی را تولید می‌کند اما در ایران لطمه جدی خورده است 5ـ تخریب بوروکراسی با دوگانه تعهد و تخصص 6ـ تخریب سیاست‌ورزی در عرصه عمومی 7ـ تخریب فرهنگ عمومی به‌معنای کنترل دولتی سبک زندگی، اندیشه و فرهنگ.

ایران ناتمام 

بااین‌همه سوال آخر اینکه آیا کار ایران تمام شده است؟ به‌گمانم نه. کار ایران تمام نشده چون مفهوم هتروتوپیا همچنان در جریان است. هتروتوپیا یعنی دگرفضاها و دگرباره دیدن‌ها؛ آن جریان‌هایی که فضاهای رسمی را به تعلیق می‌اندازند. فوکو به‌طور ویژه درباره هتروتوپیا کار کرده است. او دوبار پیش از انقلاب 57 به ایران آمد و ضمن توضیح «معنویت سیاسی» در انقلاب، هتروتوپیا را هم دید.

جامعه ایران حافظه فرهنگی، پویایی‌ها و ظرفیت‌های انسانی، تمدنی، خیالین و معنوی دارد. در ایران همچنان تب‌وتاب معرفت و ارزش‌های عمیق فکری موجود است و این دگرمواضع و دگروضعیت‌ها از دل این دیستوپیا همچنان سربرمی‌آورند. به‌تعبیر مولانا بعد از سوءالقضا، حسن‌القضا هم خواهیم داشت.

بنابراین آن ژانر «بدون دخترم هرگز» که فیلمی است که تصویر سیاهی از ایران نشان می‌دهد، درکی ناقص از کلیت جامعه ایران دارد و باید پذیرفت که نگرش‌های حول محورهای عقب‌ماندگی، شرق‌شناسی و سیاسی،  نمی‌توانند سویه‌های پنهان زندگی جامعه ایران را ببینند. درنهایت باید بگویم تاریخ مدرنیته تمام شده است. این بدان‌معنا نیست که خراب شده است؛ نه. آنها کاری را آن‌هم در سطح جهانی تمام کرده‌اند. تاریخ ایران اما ناتمام است. ایران طرحی ناتمام است و پایانش نیز لزوماً دیستوپیا نیست. 

مخالفت با سیاست مکانیزاسیون پهلوی

 عطا حشمتی دکتری تاریخ فلسفه و علم دانشگاه تورنتو

من بخش‌هایی از این کتاب را این‌گونه فهمیدم که همه انقلاب فرهنگی مخرب نبود و ساختن‌هایی نیز در دل این دیستوپیا وجود داشته است. این را من در نمونه‌ای که تحت‌عنوان ایدئولوژی کوچک‌سازی ماشین‌ها یا واحدهای تولیدی مطرح می‌کنم، توضیح می‌دهم. قبل از آن باید گفت که روایت‌های غالب از انقلاب فرهنگی از دید روزنامه‌نگاران مطرح شده است و هنوز دیده می‌شود در سالگرد انقلاب فرهنگی برخی نشریات ویژه‌نامه‌هایی منتشر می‌کنند که بیشتر از اسناد بر خاطرات تکیه دارند. مزیت این کتاب این است که مروری روشمند و دقیق بر تم‌های موجود در انقلاب فرهنگی است.

تاریخ‌های فکری و اندیشه‌ای از انقلاب فرهنگی نیز وجود دارد. برای نمونه محمد توکلی‌طرقی درباره ترکیب نگرش‌های فقهی و مهندسی در اندیشه بنیان‌گذاران انقلاب سخن گفته و اصطلاحی ساخته به‌نام «انقلاب مجتهندسانه». من اما فکر می‌کنم همچنان می‌توان تاریخ دیگری مبتنی بر «فرهنگ مادی» (MaterialCulture) و «تاریخ مادی» (Material History) نیز از این امر داشت. تدوین چنین تاریخی البته با چالش‌هایی مواجه است.

یکی اینکه هیچ آرشیوی از اسناد انقلاب فرهنگی در دست نیست. وقایع‌نگاری دقیقی از رویدادها هم تا پیش ‌از این کتاب در دست نبود. غلبه منابع شفاهی و سوگیری موجود در آنها نیز مسئله دیگری است. درنهایت پیداکردن افرادی چون دکتر پورجوادی که در آن وقایع حضور داشتند و راضی به صحبت بشوند و از سخن‌گفتن طفره نروند یا از در انکار وارد نشوند، بسیار دشوار است.  

در انقلاب فرهنگی سه زمینه جهانی، ملی و نهادی قابل طرح است. در سطح ملی، دعوا میان گروه‌های سیاسی بود (از درگیری بنی‌صدر و مجاهدین خلق با حزب جمهوری اسلامی تا  درگیری نهضت آزادی با حزب توده و...). در سطح نهادی و در نهاد دانشگاه، گروه‌هایی چون «سازمان ملی دانشگاهیان ایران» به‌عنوان نهاد ملی استادان دانشگاه شکل گرفت و لایحه «استقلال دانشگاه» را تهیه کرد.

«انجمن‌های اسلامی» اما پاسخی به این لایحه داد و این خود زمینه‌ای شد برای پدیدآمدن درگیری‌های صنفی ـ سیاسی برخی اساتید با اساتید دیگر. در سطح جهانی اما باید همزمانی انقلاب فرهنگی با حمله شوروی به افغانستان و درکل پدیدآمدن نگرانی نسبت به قبضه انقلاب به‌دست چپ‌ها را در نظر داشت. امام خمینی بارها مجاهدینی را که در افغانستان علیه شوروی ایستادگی می‌کردند، تحسین می‌کرد و در عین حال نگرانی خود را از نفوذ شوروی در ایران ابراز می‌داشت. 

با تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی وظایفی چون پاکسازی دانشگاه، اسلامی‌سازی دانشگاه و هدایت علم به‌سمت هدایت مسائل جامعه، برعهده آن گذاشته شد. درباره پاکسازی‌ها بیشتر صحبت شده اما به اینکه چگونه می‌خواستند علم جدید و جایگزینی  ایجاد کنند، کمتر توجه شده است. در ستاد انقلاب فرهنگی گروه‌ها، کمیته‌ها و شوراهای بسیار زیادی فعالیت می‌کردند.

دانشگاه هم تحت حاکمیت سه‌گانه‌ ستاد انقلاب فرهنگی، جهاد دانشگاهی و وزارت فرهنگ و آموزش عالی قرار داشت. وزیر وقت فرهنگ و آموزش عالی، محمدعلی نجفی به‌کلی مخالف  همه این بحث‌های انقلابی و ستاد انقلاب فرهنگی بود و از تعطیلی آنها حمایت می‌کرد. پروژه اسلامی‌سازی بدین‌ترتیب در دست‌انداز بود. نگارش کتب درسی کُند پیش می‌رفت. جهاد دانشگاهی از مماشات ستاد و وزارت شاکی بود. خواست عمومی برای بازگشایی دانشگاه‌ها هم وجود داشت. 

در چنین وضعیتی من برای نشان‌دادن شمه‌ای از نگاه‌ها به تولید علم جدید و جایگزین شما را ارجاع می‌دهم به مصاحبه‌ای از آیت‌الله بهشتی که در آن از اختراع دستگاهی به‌نام «ماشین دروگر دستی» تجلیل می‌کند و می‌گوید، با تغییراتی که داده شده، یک ماشین دروی کوچک به وجود آمده که در آن، سلطه ماشین‌های بزرگ و سرمایه‌های بزرگ دیده نمی‌شود و بدین‌ترتیب مشکل آب هم تاحدی مرتفع می‌شود؛ زیرا با چنین دستگاهی میزان برداشت با میزان آب موجود متناسب می‌شود.

جای دیگری در این مصاحبه، آیت‌الله بهشتی می‌گوید سیاست کشاورزی ما باید به‌گونه‌ای منظم شود که بر پایه استفاده هرچه بیشتر از نیروی انسانی باشد. از این منظر می‌توان صحبت‌های بهشتی را مخالفت به‌زعم او ایدئولوژیک و اسلامی با سیاست مکانیزاسیون پهلوی دانست زیرا او به‌صراحت می‌گوید: «در یک جامعه، جانشین‌کردن ماشین برای نیروی کار تولیدی انسان، هرگز نباید به قیمت بیکارشدن انسان‌ها تمام شود.» 

از اعتراف نترسیم

 عباس کاظمی جامعه‌شناس

این کتاب جزئیات جالبی را بازتاب می‌دهد؛ لایه‌هایی که نویسندگان کتاب ضرورتاً از آنها حرف نزده‌اند اما نقل‌قول‌هایی که از قطعات روزنامه «اطلاعات» در کتاب آمده، می‌شود برای پژوهشگران سرمنشأ فرضیه‌های پژوهشی باشد. از این منظر کتاب ایده‌های خوبی را به خوانندگان می‌دهد. در کنار این، این کتاب آدم را عصبانی می‌کند وقتی می‌بیند، چه رویاهایی در سر بوده و بعد چه زدوخوردهایی در دانشگاه شکل گرفته است.

هنگام خواندن کتاب «انقلاب سوم»، باید دو مولفه را مدنظر داشت. اول اینکه کتاب بازنمایی انقلاب فرهنگی در روزنامه اطلاعات است؛ یعنی فقط به یک روزنامه و آن هم روزنامه رسمی کشور مراجعه شده است. این با بازنمایی‌هایی که سراغ آدم‌ها، کنشگران و تجربه زیسته آنها می‌روند و دردها، رنج‌ها و مسائل آنها را بازتاب می‌دهند، تفاوت دارد. چنین مسائلی اعم از اخراج، مهاجرت و... در این کتاب منعکس نمی‌شود.

البته پژوهشگران، روزنامه اطلاعات را به دقت بررسی کرده‌اند و جزئیات ماجرا را از آن استخراج کرده‌اند، اما به هر روی این دریچه فیلترشده است و دریچه‌ای است که روزنامه اطلاعات به ما بخشیده، نه جامعه. نکته دوم اینکه، استفاده از «تحلیل مضمون» برای دسته‌بندی خوب است اما اولاً، تحلیل مضمون روش تحقیق نیست، بلکه روش تجزیه و تحلیل داده‌های کیفی است و ثانیاً، روش بی‌هویتی است و رهیافت نظری ندارد. 

اغلب وقتی صحبت از انقلاب فرهنگی می‌شود، تصور بر این است که این پروژه از بالا نشأت گرفته است اما این کتاب نشان می‌دهد که چطور در پایین و در خواست‌های جامعه و بخشی از دانشگاه این تقاضا وجود داشته که دانشگاه‌ها بسته شوند، اساتید اخراج شوند و کتاب‌ها تغییر پیدا کنند. جالب اینکه دانشگاه در انقلاب پیشگام بود اما انقلاب، دانشگاه‌ها را می‌بلعد و انقلاب فرهنگی دریچه‌ای بوده برای بلعیدن دانشگاه به دست انقلاب. در کتاب از بنی‌صدر نقل‌قولی آمده که می‌گوید، این دانشگاه اصلاً انقلابی نیست و از مردم و جامعه عقب است. پس باید دانشگاه را به‌کل وارونه کنیم تا انقلابی شود. سوال اینکه مگر همین دانشگاه نبود که پروژه انقلاب را جلو برد؟ مگر قبل از انقلاب، همین اساتید و دانشجویان، قهرمان نبودند؟ 

در صحبت‌های آقای پورجوادی این نکته بود که ما می‌خواستیم «این» بشود، اما «آن» شد. این از نظر دانش جامعه‌شناسی بسیار اهمیت دارد و می‌گوید، شما می‌توانید ماشینی را روشن کنید اما حرکت آن ماشین دیگر با شما نیست. من البته با صحبت‌های آقای پورجوادی که ما رویاهای خوبی داشتیم اما متاسفانه اتفاق‌های دیگری افتاد، اصلاً راضی نمی‌شوم. این از نظر من، به‌عنوان فردی از نسلی که انقلاب نکرد اما انقلاب را زیست، شانه خالی‌کردن از مسئولیت است.

بنابراین لازم است نسل انقلابیون دست به خوانش انتقادی از انقلاب بزند تا نسل‌های بعدی دست به تکرار تاریخ نزنند. دکتر فراستخواه نیز با فراخواندن مفاهیم می‌خواهد دردهای جامعه را تسکین ببخشد اما این دردها این‌گونه تسکین پیدا نخواهند کرد. از 1400 به‌بعد دردها و واقعیت‌های روزمره آنقدر آتشین و زیاد شده است که هیچ مفهومی نمی‌تواند تسکین‌اش بدهد. دهه 1400، دهه سرنوشت‌سازی است و برای اینکه درست جلو برویم راهی نداریم جز اینکه از انقلاب 57، خوانشی انتقادی و عمیق داشته باشیم. تجدیدنظر کنیم و نترسیم از اینکه اعتراف کنیم.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار