دانشگاه، دانشجو، آینده
مهمتر از هر چیز، فقدان چشمانداز و امید به آینده است. این البته دردی عمومی است ولی اهمیت آن برای دانشجو که در آغاز زندگی خود است بسیار بیشتر از کسانی است که دهه ۵۰ و ۶۰ زندگی را پشت سر گذاشتهاند و بار خود را بستهاند و نگاهی به گور دارند. علاوه بر این، احساس فراموشی آنان نیز دردآور است.
امروز و به مناسبت ۱۶آذر آقای رئیسجمهور به دانشگاه میروند. پیشاپیش باید شجاعت آقای پزشکیان را برای حضور در این برنامه ستود. باید خود را آماده تحمل انتقادات فراوان دانشگاهیان کنند. هم از طرف دانشجویان و هم از سوی استادان. و هم از طرف دانشگاه به عنوان یک نهاد. هر کدام از زاویهای مسائل و مشکلات خاص خود را دارند؛ مشکلاتی که روز به روز حادتر میشود.
از حدود دو دهه پیش و از زمانی که علم اقتصاد را بهطور رسمی مسخره کردند، نهاد دانشگاه در اصل به نهادی فرعی و بیارتباط با سیاستگذاری کشور تبدیل شده است. اگر علم به عنوان چراغ سیاستگذاری خاموش شود، موجودیت دانشگاه بلاموضوع خواهد شد. آیا آقای رئیسجمهور میتوانند چند مورد از سیاستگذاریهای اصلی کشور را نشان دهند که مبتنی بر دانش و علم و نهاد دانشگاه باشد؟ اقتصاد؟ محیط زیست؟ اجتماعیات مثل فرزندآوری، حجاب، زنان، فقر، سیاست رسانهای، مبارزه با فساد، قانونگذاری و حقوق و...؟ روابط بینالملل؟ سیاست داخلی؟
تقریباً در هیچیک از این موارد دانشگاهیان معتبر نقشآفرین نیستند. نمونه اخیر آن نامه دیروز ۱۸۰ اقتصاددان و کنشگر اقتصادی درباره بودجه و ضرورت شفافیت و عادلانه بودن آن است. اگر آنان نقشی داشتند و اصول علمی بودجهنویسی و سیاستگذاری رعایت میشد دیگر نیازی به نامه سرگشاده نبود. درباره سایر حوزهها هم همین قاعده برقرار است. علم و دانشگاه حلقه مفقوده سیاستگذاری در ایران است.
یکی از بدترین مسائل دانشگاه که جنابعالی به خوبی از آن اطلاع دارید سهمیههای بناحق و غیرآموزشی است که جز تبعیض و نفرت و سقوط نهاد علم نتیجه دیگری ندارد. بعلاوه افزایش نابخردانه ظرفیت رشتههای پزشکی هم وضعیت این رشته را به مرز سقوط کشانده است. استادان دانشگاه به عنوان رکن رکین نهاد علم مشکلات بیشتری دارند. در دخالت دادن ضوابط غیرعلمی در پذیرش اعضای هیئت علمی یا تعیین صلاحیت مدیران دانشگاهی و فعالیتهای علمی و پذیرش و اخراج استادان، همگی موجب نقض استقلال نهاد دانشگاه شده است.
این وضعیت، کارآمدی نهاد علم را کمتر و کمتر هم کرده است. البته استادان دانشگاه مسئله عاجلتری هم دارند که همان وضعیت اقتصادی و حقوق آنان است. این مشکل همگانی است که به علت پسرفت درآمد سرانه ایرانیان در دو دهه گذشته و پس از بیرون کردن علم و دانشگاه از سیاستگذاری، رخ داده است. مهاجرت بسیاری از استادان ظرفیت علمی کشور را بیش از پیش کاهش داده است و متاسفانه چشماندازی هم برای آینده وجود ندارد.
و اما دانشجویان. بهتر است از اینها عبور کنید. چون اکثریت قاطع آنان خیلی وقت است که بیگانه با قدرت شده و از آن عبور کردهاند. مسائل آنان مهمتر است. مهمتر از هر چیز، فقدان چشمانداز و امید به آینده است. این البته دردی عمومی است ولی اهمیت آن برای دانشجو که در آغاز زندگی خود است بسیار بیشتر از کسانی است که دهه ۵۰ و ۶۰ زندگی را پشت سر گذاشتهاند و بار خود را بستهاند و نگاهی به گور دارند.
علاوه بر این، احساس فراموشی آنان نیز دردآور است. لحظهای خود را جای یک دانشجو بگذاریم. کجای ساختار و سیاستهایش کوچکترین دغدغهای عملی درباره جوانان و دانشجویان دیده میشود؟ بیتوجهی آنان به سیاست ریشه در این بیگانه تلقی شدن دارد. ریشه گرایش به مهاجرت را باید در این عوامل جستوجو کرد.
و بالاخره برخوردهای امنیتی و انضباطی فراتر از فهم عرفی در زندگی شخصی آنان بیش از پیش آنان را مسئلهدار و حتی مستأصل کرده است. آقای رئیسجمهور! اگر کاری نمیتوانید برای آنان انجام دهید حداقل دو ساعت تحملشان کنید. آنان با تمام سختیها ۳۶۴ روز و ۲۲ ساعت مقامات و سخنان یکسویه آنان را تحمل میکنند.