بخت اخلاقی/ نظامهای سیاسی و اقتصادی چه نقشی در اعمال اخلاقی و غیراخلاقی دارند؟
مفهوم «بخت اخلاقی» به میزان توفیق افراد در تحقق یک فعل اخلاقی، تحت عوامل درونی و بیرونی فرد میپردازد. مفهومیکه در دهه ۷۰ میلادی مطرح شد و رویکرد سنتی به اخلاق را تغییر داد.
مفهوم «بخت اخلاقی» به میزان توفیق افراد در تحقق یک فعل اخلاقی، تحت عوامل درونی و بیرونی فرد میپردازد. مفهومیکه در دهه 70 میلادی مطرح شد و رویکرد سنتی به اخلاق را تغییر داد.
در رویکرد سنتی، تحقق فعل اخلاقی تنها وابسته به عوامل درونی و تحت کنترل فرد است، اما بخت اخلاقی، به زمینهها و شرایطی میپردازد که فرد در آن دست به عمل میزند؛ زمینههای ژنتیکی، تربیتی و محیطی. در این یادداشت نقش نظامهای سیاسی-اقتصادی بهعنوان عاملی محیطی در انتخابها و افعال اخلاقی و غیراخلاقی افراد جامعه مورد بحث قرار میگیرد.
نظامهای سیاسی-اقتصادی، با شکلدادن به ساختار انگیزشی جامعه، قواعد رفتار اجتماعی را در سطح کلان تعیین میکنند. این نظامها از طریق طراحی و اجرای نهادها، قوانین، مکانیسمهای نظارتی و شیوههای توزیع منابع و فرصتها، یک «میدان نیرو» ایجاد میکنند که محاسبه عقلانی هزینه و فایده برای تکتک کنشگران را بهشدت تحتتاثیر قرار میدهد.
وقتی این میدان نیرو معیوب باشد، یعنی پاداشهای کلان به رفتارهای غیراخلاقی مانند رشوه، اختلاس، یا نقض قاعده تعلق گیرد و مجازات موثری برای آنها وجود نداشته باشد، یا رفتارهای اخلاقمحور مانند صداقت، رعایت قانون، وجدانکاری با هزینههای گزاف و محرومیت از فرصتها همراه شود، آنگاه منطق ساختاری نظام بهصورت سیستماتیک در جهت ترویج بیاخلاقی عمل میکند.
در چنین شرایطی، انتخاب اخلاقی از حالت یک هنجار قابل دسترس و عقلایی خارج شده و به یک کنش پرهزینه و حتی غیرمنطقی تبدیل میشود. این تحریف در انگیزهها، پویایی جمعیت را به سمتی سوق میدهد که در آن اکثریتی که تابع محاسبات عقلایی ساده هستند، بهتدریج بهسمت الگوهای رفتاری غیراخلاقی سوق داده میشوند؛ زیرا این مسیر، راه دستیابی به موفقیت، امنیت و منفعت شخصی را تسهیل میکند.
در این میدان نیروی معیوب، جایگاه گروههای اقلیتی نیز دچار دگرگونی میشود. آن عده معدودی که صرفاً براساس اصول درونیشده اخلاقی و مستقل از پاداش و مجازات بیرونی عمل میکنند، تحت فشار فزاینده قرار میگیرند. آنان نهتنها از مزایای ناشی از بیقیدی دیگران محروم میمانند، بلکه اغلب شاهد موفقیت مادی و اجتماعی کسانی هستند که قواعد را زیر پا میگذارند.
این وضعیت به ایجاد احساس بیمعنایی، انزوا و «خستگی اخلاقی» در میان فضیلتمداران میانجامد و در درازمدت میتواند پایبندی حتی این گروه را نیز تحلیل کند. درمقابل آنانیکه هیچ مانع درونیای برای تخطی از هنجارها ندارند، در چنین نظامی شکوفا میشوند. عدم وجود مجازاتهای موثر و قطعی، همراه با دستاوردهای ملموس ناشی از بیاصولی، به آنان جایگاه و مشروعیت کاذب میبخشد.
درحقیقت نظام معیوب ناخواسته به این گروه پاداش داده و آنان را به الگوی عملی موفقیت تبدیل میکند، که این خود به گسترش بیضابطگی دامن میزند. پیامد نهایی این فرآیند، کاهش شدید «بخت اخلاقی» برای کل جامعه است. بخت اخلاقی بالا مستلزم آن است که فرد امکان واقعی و کمهزینهای برای انتخابهای اصیل اخلاقی داشته باشد.
بحران اخلاقی در چنین شرایطی یک حادثه تصادفی نیست، بلکه یک خروجی قطعی و قابل پیشبینی از یک معادله نهادی معیوب است. راه برونرفت از این چرخه معیوب در بازطراحی بنیادین نهادها و ایجاد سازوکارهایی است که در آنها عقلانیت فردی و جمعی بار دیگر با اخلاق همسو شود، بهطوریکه پیروی از قاعدهمندی اجتماعی و عمل براساس صداقت، پیامدهای ملموس مثبت و پایدار داشته باشد.
اما مسئله اساسی اینجاست که، «چگونه میتوان از ساختاری که بیاخلاقی را بازتولید میکند، انتظار اصلاح داشت؟» به نظر میرسد این پارادوکس، صحنه را برای نقش مردم بهعنوان اجزاء و عناصر یک جامعه در جایگاه کنشگران تغییر باز میکند؛ اما نه بهشکل سنتی و انقلابیِ صرف، بلکه از طریق استراتژیهای تدریجی و چندسطحی. تغییر از سوی مردم در بازتعریف جمعی از «عقلانیت» و «منفعت»، سپس تجسم این تعریف جدید در نهادهای موازی و شبکههای اجتماعیِ مقاوم نهفته است.
در تشکیل گروههای کوچک محلی، حرفهای یا مدنی، حتی بهصورت غیررسمی، که در آنها قاعده، همکاری مبتنی بر صداقت و اعتماد متقابل است. مردم زمانی میتوانند نقطه آغاز تغییر باشند که فعالیتشان معطوف به «بازسازی بافت اجتماعی فروپاشیده» و «ایجاد واقعیتهای اجتماعی جایگزین» باشد. این راه پرزحمت و طولانی است، اما احتمالاً پایدارترین و اخلاقیترین مسیر برای شکستن چرخه بخت اخلاقی منفی است.