برای معنا فیلم بسازید/درباره فیلم برای رعنا که معلوم نیست برای چه ساخته شده است
دلیل ساخت برخی فیلمها، هیچگاه مشخص نمیشود. گویی برای تیم تولیدکننده آنچه مهم است عنوان «شایستگی»ِ بودن در سینمای ایران است و بس.
دلیل ساخت برخی فیلمها، هیچگاه مشخص نمیشود. گویی برای تیم تولیدکننده آنچه مهم است عنوان «شایستگی»ِ بودن در سینمای ایران است و بس. ازجمله این فیلمها که اکراناش آغاز شده «برای رعنا» است که واجد معنای ذکرشده است. حال درواقع بعد از دیدن 85 دقیقه از فیلم که بهسختی هم به این دقیقه رسیده؛ چه میتوان درباره آن نوشت که به جلا و غنای سینمای ایران افزوده شود؟ قصهای بهغایت تجربهشده (فداکاری برای فرزند) در سینمای ایران بارها تکرار شده است.
بیماری یا فقر مالی تألی این فداکاریهاست. حال موضوع اهدای عضو هم بدان چسبانده شود هم نمیتواند از ریتم کُند و بازیهای ضعیف آن بکاهد. هیبت عارف با بازی حامد بهداد در مقام موتورسوار سیرک، با کدامین فیگور بدن او همخوانی دارد؟ شکم برآمدهاش در بیشتر پلانها آنچنان گلدرشت است که دیگر نیازی به شرحاضافهای نیست.
تنها نکتهای که او را در این پرسوناژ باورپذیرتر میکند، همان کفش ورزشی است که در پایش نشان داده میشود! وگرنه اینکه گفته شود عارف، بسیار اخلاقمدار است و بچههای سیرک از او میآموزند ـ آن هم بیهیچ بکگراندی ـ نمیتواند برای مخاطب این فیلم منشأ شناخت شود. در سالنی که بودیم، پنجنفر حضور داشتیم. بعد از پایان فیلم بهخاطر اینکه تا اتمام تیتراژ ماندم، فرصت نشد از چهار نفری که آمده بودند بپرسم که نظرشان در مورد فیلم چیست. ولی از پچپچهای حین نمایش فیلم، فرجام پرسش مشخص است.
دیالوگهای بهشدت سطحی و از روی وظیفه بازیگران نیز سوهان روح بود. بازیها نیز. بهراستی چگونه میتوان از پانتهآ پناهیها چنین بازی بدی گرفت؟ یا از نادر فلاح؟ تعجبام از حسین مهکام است که بهعنوان نویسنده در این فیلم حضور داشت. نمیتوان از فیلمنامهنویسی چون او اینهمه نابسامانی را انتظار داشت. نویسنده «احمد به تنهایی»، «بیحسی موضعی» و «چهارشنبه نوزده اردیبهشت» نمیتواند اینهمه ضعف در پلان و سکانس را ببیند و دم نزند؟ از کارگردانی نگوییم که هیچ پلان تاثیرگذاری را نمیتوان نام برد که در مخاطب، اثر کند.
آخر مگر میشود کل نابسامانیهای اجتماعی را در سکانسها نشان داد و یکپلانِ درخور یافت نشود؟ صیغهشدن زن جوان با پیرمرد، بالا کشیدن مال پیرمرد، دلبری و لوندی با پسر پیر مرد، اهدای عضو، اخلاقمدار بودن موتورسوار، ازدواج زن بچهدار با هاتف، فلجشدن پدر موتورسوار و خردهپیرنگهای دیگر فیلم که هیچکدام، نه زاویه دوربین مناسبی داشتند، نه هیچ حسی برای تماشاگر! گویی فقط میخواستند فیلمی ساخته شود، دستمزدی گرفته و کار هم در چند جلسه اندک فیلمبرداری تمام! نمیتوان به حامد بهداد و دیگر نامدارانی که در این کار بودهاند خردهای گرفت.
هر یک بهحتم دلایلی دارند. ولی میتوان از تهیهکننده، کارگردان و نویسنده پرسید بعد از پایان این فیلم دهه شصتی؛ چه به غنای سینمای اجتماعیمان اضافه کردند؟ مقصودشان چه بود؟ کل دیالوگهای حامد بهداد چند کلمه بود در این فیلم؟ و اگر دیالوگ کم بود کدام اکت موثری از او دیدیم در کلیت کار؟ پرسشها زیاد است.
اگر چندخطی هم دراینباره قلمی شد، بهخاطر حضور چند نامی بود که بههرحال سبب دیدن کار شد. وگرنه این فیلم اگر با بازیگران بینامونشان و تهیهکننده غیرآشنا با سینمای بدنه ساخته میشد، حتی در پخش تلویزیونی هم مخاطب پیدا نمیکرد؛ چه رسد به اینکه در سینما صاحب سانس شود! هرچه بود و هست، ساختن فیلم اجتماعی با رنگ و لعاب دلمردگیهای روزگار، کار هر تیمی نیست. شایستگیای میطلبد که با پیشینه هر فردی در ارتباط است.
هرچند نمیتوان مانع ساخت و کار افراد در مدیومهای مختلف شد ولی میتوان این پرسش را داشت که خرق عادت در ساختن بهخاطر چیست. دورهمآوردن نامهای گیشهپسند مدتهاست که دیگر از مُد افتاده است. حتی در پلتفرمها نیز مخاطب سرش کلاه نمیرود که راحت و با کمترین هزینه کاری را تماشا میکند؛ چه رسد به سینما که رفتوبرگشت آن در این وانفسای مالی بسان گیجرفتن سر موتورسوار در سیرکها میتواند معنا یابد.
جالب آنکه یکی از این شخصیتها در فیلم بهنام «ستون» نامبرده میشد. میماند ذکر این مطایبه که برخی خود را ستون سینمای اجتماعی ندانند در پس این نامنهادنها، هم موجبات خرسندی است...!