| کد مطلب: ۵۷۱۱۹

لبـاس جدید پادشـاه/یک تصادف ساده یک هیچ بزرگ است که نه نخل طلای کن توانایی پرکردن آن را دارد، نه اسکار احتمالی

حق داشتند تماشاگرانی که بعد از انتشار «یک تصادف ساده»، فیلم را مسخره کردند. آخرین اثر جعفر پناهی به‌راستی ناامید‌کننده است.

لبـاس جدید پادشـاه/یک تصادف ساده یک هیچ بزرگ است که نه نخل طلای کن توانایی پرکردن آن را دارد، نه اسکار احتمالی

حق داشتند تماشاگرانی که بعد از انتشار «یک تصادف ساده»، فیلم را مسخره کردند. آخرین اثر جعفر پناهی به‌راستی ناامید‌کننده است. ناامیدی ابتدا از جشنواره‌های‌ جهانی و نهادهای فرهنگی-هنری‌ است که در سال‌های اخیر هویت خود را از دست داده‌اند و هنگام اهدای جوایز به آخرین چیزی که توجه می‌کنند، زیبایی‌شناسی‌ سینمایی است و ناامیدی بزرگ‌تر از خود جعفر پناهی. سوال اینجاست که چه بلایی سر کارگردان «طلای‌ سرخ» آمده که تا این‌اندازه فیلمساز بدی شده است؟ 

طرفدار پناهی باشیم یا نه، اهمیت او در‌ سینمای معاصر ایران غیرقابل‌ انکار است. نامی که گره خورده است به فیلم‌های ‌اجتماعی ملتهب. از «دایره» که اگرچه در برخی لحظات اغراق‌آمیز به‌نظر می‌رسد، ولی با بازتاب زمانه خود موفق به خلق اتمسفری مخوف از شهر می‌‌شود و اولین و آخرین شیر طلایی ونیز را برای سینمای ایران کسب می‌کند تا «طلای سرخ» که به‌زعم بسیاری بهترین اثر پناهی است؛ فیلمی با فیلمنامه عباس کیارستمی و از مهم‌ترین آثار درباره ایران بعد جنگ هشت‌ساله. هر کس فیلم را دیده باشد، پایان‌اش را به‌خاطر دارد که چطور با نمایی لانگ‌شات از تهران، با کنایی‌ترین شکل به انتها می‌رسد.

با اتفاقات سال ۸۸ و دستگیری، فیلمسازی پناهی وارد دوره‌ای دیگر و از مسیر و حالت طبیعی خودش خارج می‌شود. با سلب امکان فیلمسازی آزاد و در‌ سایه محدودیت‌ها، او سراغ پروژه‌هایی شخصی نظیر «این یک فیلم نیست» و «تاکسی»  می‌رود که واکنشی‌ است علیه وضعیت و محرومیتی که بر او اعمال شده بود. با بازبینی آثار این‌دوره پناهی می‌توان به‌وضوح دید که محدودیت در اینجا منجر به خلاقیت نشده و چند فیلم معمولی را در کارنامه‌اش‌ قرار داده. هرچند پایداری او در ساختن و ادامه‌دادن در چنین شرایطی، شایسته توجه است و بسیار قابل احترام. امروز‌ اما که امکان تماشای «یک تصادف ساده»‌ برای مخاطبان داخل کشور فراهم شده، می‌توان از آغاز دوره جدید کاری او سخن گفت؛ دوره‌ای که او ایمان‌اش را به سینما از دست داده. بلاهتی‌که در اکثر دقایق‌‌ فیلم موج می‌زند، می‌تواند این گزاره را تایید کند و در بدی هماورد بطلبد. فیلم در ماشینی آغاز می‌‌شود که مرد، راننده است و همسر محجبه‌اش، کنار و دختر خردسال، عقب‌ نشسته است. چیزی‌ به‌طور مستقیم بیان نمی‌شود اما تماشاگر از نشانه‌ها می‌‌تواند حدس بزند که مرد چه کسی است و وابسته به چه گروهی‌. با آنکه در ابتدا پناهی خویشتنداری می‌کند و سعی بر‌ این دارد تا مناسباتی انسانی بر روابط‌ بین شخصیت‌ها برقرار کند، طولی نمی‌کشد تا نخستین اغراق فیلم خود را نشان ‌دهد. مرد، موجودی بی‌گناه را زیر می‌گیرد و خونسرد‌ به مسیرش ادامه می‌دهد. اولین اغراق از بسیاری که قرار است، ببینیم. تماشاگر درست حدس زده؛ مرد بازجو است یا چیزی شبیه به این. در ادامه می‌بینیم فردی‌که روزی زیردست بازجو بود، از صدا و شکل راه‌رفتن به هویت‌اش پی می‌برد و با دزدیدن، قصد‌ انتقام دارد و با زنده‌به‌گور‌کردن می‌خواهد مرهمی بر تمام مرارت‌هایش بگذارد. مشغول دفن‌کردن است که در یک لحظه شک می‌کند؛ اگر اشتباه گرفته باشم چه؟ اگر مرد خشمگین در آن لحظه و بدون توجه به ابهامات، کار را تمام می‌کرد با فیلمی غیرانسانی‌‌تر اما‌ به‌مراتب بهتر مواجه بودیم؛ هنوز بسیاری از بازی‌های بد را ندیده بودیم و از شدت بلاتکلیفی فیلم در عجب نبودیم. اما پناهی تمام نمی‌کند.‌ او خوب می‌داند فیلمی‌که صفت جشنواره‌ای را یدک می‌کشد به بیش‌تر از این‌ها نیاز دارد. آدم‌ها یک‌به‌یک وارد می‌شوند و همه آن‌ها یک وظیفه دارند؛ تعیین هویت بازجو. آیا خودش است؟ آن‌ها وارد می‌شوند‌ و با ورود آن‌ها پازل بلاهت فیلم کامل و کامل‌تر. انگار با هر کلمه‌ای که از دهان کاراکترها خارج و هر عملی که از آن‌ها سر می‌زند، فیلم بیشتر به انتهای مغاک نزدیک می‌شود.‌ کاراکترها عصبانی‌اند، آن‌ها از بازجو کینه دارند و مدام از قساوت و بی‌رحمی او صحبت می‌کنند. ادامه فیلم ماجرای همین نفرت و خشم است که میان‌شان دست‌به‌دست می‌‌شود و قرار است آن‌ها را به نتیجه در مورد سرنوشت بازجو برساند.  آیا این ماجراها دروغ است؟ این اتفاقات کذب است؟ آیا چنین چیزهایی در واقعیت رخ نداده؟ جواب مشخص است. پناهی هم آن‌ را می‌داند‌ اما ظاهراً فراموش کرده واقعیت زندگی تا چه‌اندازه می‌تواند‌ برای سینما اغراق‌آمیز باشد. پناهی با فراموش‌کردن این چیزها و فراموشی‌ اینکه چه کسی بود و چه فیلم‌هایی می‌ساخت به یک هیچ بزرگ رسیده‌ است؛ یک هیچ بزرگ که نه نخل طلای کن توانایی پرکردن آن را دارد، نه اسکار احتمالی.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار