«دکترین ترامپ» و آرزواندیشی
جیدیونس، معاون اول رئیسجمهور آمریکا اخیراً تلاش کرد، حملات رئیسجمهور دونالد ترامپ به زیرساختهای هستهای ایران را مثالی موفق از «دکترین ترامپ» جا بیاندازد.

جیدیونس، معاون اول رئیسجمهور آمریکا اخیراً تلاش کرد، حملات رئیسجمهور دونالد ترامپ به زیرساختهای هستهای ایران را مثالی موفق از «دکترین ترامپ» جا بیاندازد. به گفته ونس، این دکترین ساده است: مشکلی که منافع آمریکا را تهدید میکند، شناسایی میکنید، «بهشدت تلاش میکنید با دیپلماسی آن را حل کنید» و اگر دیپلماسی ناکام ماند «از قدرت نظامی غالب استفاده میکنید تا مسئله را حل کنید و بعد پیش از آنکه اصلاً موضوع به درگیری طولانی تبدیل شود، بهسرعت از آنجا خارج میشوید.»
کاش به همین آسانی بود. آنچه ونس توصیف میکند، نه دکترین است و نه منحصر به ترامپ. همان آرزواندیشی است که مولد بسیاری از مداخلات نظامی طولانی، پرهزینه و ناکام ایالات متحده بوده است؛ همانهایی که ونس اغلب تقبیحشان میکند. دولت ترامپ اولین دولتی نیست که با چنین ایدهای وسوسه شده، این ایده که نمایشی سریع و بُران از قدرت نظامی است، میتواند دیگر کشورها را قانع کند به خواستههای ایالات متحده تن دهند. ایالات متحده در ۱۹۹۰ در جایگاه قدرت برتر بیچونوچرای نظامی در جهان قرار گرفت. از آن زمان، سابقهای طولانی از تلاشهایی اینچنینی جمع شده که بسیاریشان ناکام بودهاند.
گاهی معلوم شد اهداف اجبار نظامی ایالات متحده، آماده تحمل فشاری هستند، بیش از آنکه مقامات آمریکایی پیشبینی میکردند. در طول دهه ۱۹۹۰، رژیم صدام حسین در عراق چندین کارزار بمباران به رهبری ایالات متحده را تحمل کرد، کارزارهایی بابت ممانعت مکرر از ورود بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی و بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل متحد. این چرخه که ونس هم بهخوبی آن را میشناسد، در ۲۰۰۳ و در کارزار غلبه سریع آمریکا به اوج رسید؛ کارزاری که آغاز جنگ کندی هشتساله بود که هزاران سرباز آمریکایی و حدود نیم میلیون عراقی را کشت.
به همین شکل، در دهه ۱۹۹۰، تهدیدات ناتو، محاصرهها و نمایشهای قدرت نتوانسته بازدارندگی ایجاد کنند تا اسلوبودان میلوشویچ، رئیسجمهور از بهراهانداختن جنگهای بیرحمانه در کرواسی، بوسنی و کوزوو منصرف شود. مشخصاً کارزار زودهنگام بمباران ناتو در کوزوو که به اهداف نظامی منحصر بود و قدرت او را تهدید نکرد، اثری بر میلوشویچ نگذاشت.
حملات هوایی که قرار بود چند روزی طول بکشند، چندین ماه بدون موفقیت ادامه یافتند. فرض این بود که پیشکشیدن قدرت برتر میلوشویچ را قانع میکند، آرمانی را که عمیقاً به آن متعهد بود، وا نهد. این فرض، کاملاً غلط بود. او تنها زمانی پذیرفت کوزوو را ترک کند که ناتو از هدفگرفتن نیروهای صرب به هدفگرفتن زیرساختها درون و اطراف بلگراد تغییر مسیر داد.
اهداف دیگر هم وقتی با تهدیدات نظامی ایالات متحده مواجه شدهاند، فریبکاری کردهاند. در ظاهر عقب کشیدهاند و چند هفته، چند ماه یا چند سال بعد همان رفتار نامطلوب را ادامه دادهاند. کره شمالی مدتهاست چنین رویکردی داشته. علیرغم یادآوریهای مکرر از قدرت غالب نظامی آمریکا، این کشور در نهایت به همان روشهای قدیمیاش برگشت، تهدید هستهای کرد، آزمایش موشکی کرد، ماهواره فرستاد و درگیر تحریکات دیگر شد.
رفتار چین هم الگوی مشابهی را دنبال میکند. در سال ۲۰۱۸، آمریکا توانست با یک مانور بازدارنده فعالیتهای چین حوالی فیلیپین شود؛ اما همین چند ماه پیش، گارد ساحلی چین در جزیرهای پیاده شد که فیلیپین از آن خود میداند. برخی دیگر هم با ضربه به ایالات متحده واکنش نشان دادهاند. محمد فرح عیدید، جنگسالار سومالیایی دریافت، کشتن چند آمریکایی کافی است که قدرتمندترین ارتش جهان عقب بنشیند. به نظر میرسد ایران آماده بهکارگیری هر سه گزینه است.
قابل درک است که ونس بخواهد باور کند نمایش چشمگیر گستره و قدرت عمل ارتش آمریکا، به شکلی منحصربهفرد قانعکننده است و نیز بخواهد که حامیان ضدمداخله ترامپ هم این را باور کنند؛ اما اگر نمایش قدرت نظامی با اقدامی که یک قدم از جنگ کمتر است، برای رسیدن به اهداف سیاسی ایالات متحده کافی میبود، بهخصوص اهدافی بهسختی اقناع ایران برای رهاکردن جاهطلبیهای هستهایاش، آن وقت این رویکرد از ستونهای دکترین همه رؤسای جمهوری میشد.