| کد مطلب: ۳۴۰۱۱

دلم تنگه، دلم تنگه/درباره عکسی از قبرستان ماشین

چه شد که اینقدر بی‌وفا شدم؟ چه شد که وقتی بوی نو آمد، کهنه «غازی» دل‌آزارم شد؟ چه شد که «غازی» راهی قبرستان شد؟

دلم تنگه، دلم تنگه/درباره عکسی از قبرستان ماشین

عکس را که دیدم غم عالم روی دلم نشست. اصلاً یکجوری به هم ریختم که نگو و نپرس. رفتم به سال ۸۲. همان وقت که با هزار جور قرض و قوله یک پراید کله‌غازی خریدم. آن وقت‌ها تازه دانشجو شده بودم. صبح به صبح نه به شوق دانشگاه که به عشق استارات زدن «غازی» چشم باز می‌کردم.

یک لحظه صبر کنید! دارم چه می‌گویم؟ مگر اینجا اتاق تراپیست است که هر چه می‌خواهد دل تنگم می‌نویسم؟ نکند فکر کنید دیوانه شده‌ام. اصلاً ببینم، شما برای ماشین‌تان اسم نمی‌گذارید؟

شما صبح به صبح که سوارش می‌شوید و شب به شب که پارکش می‌کنید سلام و خسته نباشیدش نمی‌گویید؟ شما وقتی توی ترافیک و سربالایی گیر می‌کنید و مجبورید هی کلاچ بگیرید و گاز بدهید دلتان به حال چهارچرخ زیر پایتان نمی‌سوزد؟

اصلاً حواستان هست اگر روزی بخواهید به دست دیگری بسپاریدش، صاحب جدیدش اهل باشد؟ یک پله بالاتر شما با ماشین‌تان رفیق نمی‌شوید؟ مگر آدمیزاد از رفیق چه می‌خواهد؟

غیر این است که ساعت‌های زیادی از وقتش را با او بگذراند. غیر این است که با هم به سفر بروند. غیر این است که جور همدیگر بکشند. غیر این است که در خیابان‌های شهر دست به دست هم دهند و دلبری کنند.

چه شد که اینقدر بی‌وفا شدم؟ چه شد که وقتی بوی نو آمد، کهنه «غازی» دل‌آزارم شد؟ چه شد که «غازی» راهی قبرستان شد؟ من با چه رویی سر بلند کنم و بگویم رسم رفاقت می‌شناسم؟

آسمان تهران می‌بارد. گمان کنم دل او هم گرفته. احتمالاً او هم از نارفیقی دلش گرفته که به هق هق افتاده و یک شهر را خیس آب کرده. ببار‌‌ای نم‌نم باران، زمین خشک را تر کن/ سرود زندگی سر کن، دلم تنگه دلم تنگه... 

 عکس: مرتضی صالحی فر/مهر

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه تیتر یک
پربازدیدترین
آخرین اخبار