| کد مطلب: ۵۹۶۷۳

بیضایی و مرگ در غربت

مرگ بهرام بیضایی در غربت، بیش‌ازآنکه صرفاً پایان زندگی یک هنرمند و اندیشمند بزرگ باشد، نشانه‌ای دردناک از سرنوشت اندیشه مستقل در تاریخ معاصر ایران است.

بیضایی و مرگ در غربت

مرگ بهرام بیضایی در غربت، بیش‌ازآنکه صرفاً پایان زندگی یک هنرمند و اندیشمند بزرگ باشد، نشانه‌ای دردناک از سرنوشت اندیشه مستقل در تاریخ معاصر ایران است. مهاجرت و ترک وطن، آن هم پس از دهه‌ها حذف، سانسور و انزوا، یادآور شکافی عمیق میان فرهنگ رسمی و سرمایه‌های فکری این سرزمین است؛ شکافی که یکی از بزرگ‌ترین خالقان تئاتر و سینمای ایران را ناگزیر به زیستن و مردن دور از خاکی کرد که همه عمر به آن اندیشید، از تاریخ و اسطوره‌هایش نوشت و زبان و فرهنگ‌اش را جوهر آثار خود ساخت. بیضایی از آن دست هنرمندانی بود که وطن را نه در مرزهای جغرافیایی، بلکه در حافظه تاریخی، زبان و روایت جست‌وجو می‌کرد و همین پیوند عمیق، غربت را برای او به تجربه‌ای فرساینده و اندوهبار بدل ساخت.

بهرام بیضایی بی‌تردید یکی از تأثیرگذارترین و منحصربه‌فردترین چهره‌های فرهنگ معاصر ایران است؛ هنرمندی چندوجهی که نقش او در شکل‌گیری و تحول تئاتر مدرن ایران و نیز تثبیت سینمای موج نو، نقشی بنیادین و تعیین‌کننده بوده است. جایگاه بیضایی در تئاتر و سینمای ایران، نه از پرکاری، بلکه از عمق، انسجام و پیوستگی فکری آثارش برمی‌خیزد.

او از نخستین هنرمندانی بود که ضرورت بازاندیشی بنیادین در زبان نمایش و سینما را درک کرد و کوشید این بازاندیشی را نه از مسیر تقلید از الگوهای غربی، بلکه از خلال مواجهه‌ای انتقادی با سنت‌های نمایشی، تاریخی و اسطوره‌ای ایران پیش ببرد. در سینمای موج نو، فیلم‌هایی چون «رگبار»، «کلاغ» و «غریبه و مه» که از حیث روایت، میزانسن، ساختار دراماتیک و دغدغه‌های تماتیک، نه‌تنها گسستی آشکار از سینمای تجاری مسلط زمانه خود بودند، بلکه افق تازه‌ای برای سینمای مدرن، مؤلف‌محور و اندیشمندانه گشودند.

سینمای بیضایی، سینمای پرسش و هشدار است؛ پرسش از هویت، قدرت، خشونت، حافظه تاریخی و نسبت فرد با جامعه. او با بهره‌گیری از روایت‌های چندلایه، ساختارهای غیرخطی، تعلیق روان‌شناختی و فضاسازی آیینی، تئاتر ایران و سینمای موج نو را از سطح رئالیسم محض فراتر برد و به آن بُعدی ذهنی و عمقی اسطوره‌ای و تاریخی بخشید.

بیضایی نه‌تنها به‌عنوان فیلمساز و نمایشنامه‌نویس، بلکه به‌مثابه پژوهشگر، نظریه‌پرداز و روشنفکری مستقل، جایگاهی ممتاز در تاریخ هنر ایران دارد. آثار او حاصل پیوندی کم‌نظیر میان پژوهش عمیق تاریخی، آگاهی نظری، حساسیت اجتماعی و خلاقیت زیبایی‌شناختی‌اند؛ پیوندی که سینما و تئاتر ایران را از سطح تقلید و مصرف‌گرایی به سطحی اندیشمندانه، دغدغه‌مند، بومی‌گرایانه و هویت‌طلبانه ارتقا داد. روحیه پژوهشی بیضایی، یکی از وجوه متمایز اوست.

آثار نظری و تحقیقاتی او درباره ریشه‌های نمایش در ایران، نشان‌دهنده تلاشی مستمر برای بازسازی حافظه فرهنگی و تاریخی ایران است. تاریخ و اسطوره در آثار بیضایی، نه به‌عنوان گذشته‌ای منجمد، بلکه به‌مثابه میدان کشمکش قدرت، روایت و معنا عمل می‌کنند. تم‌هایی چون هویت گمشده ایرانی، ازخودبیگانگی، مسخ فرهنگی، دیگری‌ستیزی، حذف روشنفکران و قربانی‌شدن اندیشه مستقل، در بسیاری از آثار نمایشی و سینمایی او تکرار می‌شوند. این تم‌ها بازتاب تجربه تاریخی جامعه‌ای‌اند که در آن، خشونت نمادین و ساختاری همواره اندیشه را به حاشیه رانده و عامل اصلی حذف دگراندیشان بوده است.

در کنار سینما، تئاتر برای بیضایی عرصه‌ای اساسی برای آزمودن اندیشه و زبان بود. نمایشنامه‌ها و اجراهای صحنه‌ای معدود او، حاصل پیوندی کم‌نظیر میان پژوهش نظری و خلاقیت هنری‌اند. بیضایی با مطالعه عمیق و سیستماتیک نمایش‌های آیینی و سنتی ایران ـ از تعزیه و نقالی گرفته تا روایت‌های عامیانه و شیوه‌های قصه‌گویی جمعی ـ کوشید تا ظرفیت‌های فراموش‌شده این فرم‌های اجرایی سنتی را برای تئاتر مدرن احیا کند.

بیضایی از دل سنت، زبانی مدرن و انتقادی می‌سازد؛ زبانی که نه نوستالژیک است، نه مقلد غرب. بهره‌گیری او از ساختارهای آیینی، تکرار، روایت‌های چندصدایی و فاصله‌گذاری، نه بازگشتی نوستالژیک به گذشته، بلکه تلاشی آگاهانه برای ساختن زبانی معاصر و انتقادی بود که بتواند با تاریخ و اکنون وارد گفت‌وگو شود. دغدغه تاریخ و اسطوره در آثار بیضایی، جایگاهی محوری دارد. تاریخ برای او عرصه‌ای خنثی و بازگفته‌شده نیست؛ بلکه میدان کشمکش روایت‌ها، حذف‌ها و خشونت‌های پنهان است.

نمایش‌ها و فیلمنامه‌هایی چون «مرگ یزدگرد»، «تاریخ سری سلطان در آبسکون»، «پرده ئنی»، «عیار تنها»، «طومار شیخ شرزین»، «مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش»، «شب هزار و یکم» و در سینما آثاری چون «غریبه و مه»، «چریکه تارا»، «باشو، غریبه کوچک»، «مسافران» و «سگ‌کشی»، همگی به شیوه‌های گوناگون به مسئله هویت گمشده، حافظه تاریخی ملی، ازخودبیگانگی، مسخ فرهنگی، دیگری‌ستیزی و سرنوشت روشنفکران قربانی می‌پردازند. این تم‌ها نه انتزاعی، بلکه ریشه‌دار در تجربه زیسته تاریخی جامعه‌ای هستند که همواره با حذف صداهای ناهمساز مواجه بوده است.

از منظر زیبایی‌شناختی، آثار بیضایی نشان‌دهنده تلفیقی خلاق از تأثیرات سینمای حماسی و آیینی ژاپن، به‌ویژه آثار کوروساوا و میزوگوچی و سینمای جنایی و پررمزوراز هیچکاک است. این تأثیرات اما هرگز به تقلید تقلیل نمی‌یابند؛ بلکه در جهان بیضایی تغییر یافته و به سبک و بیانی شخصی بدل می‌شوند که هم حماسی است، هم تراژیک و هم آیینی، هم مدرن، درنهایت عمیقاً ایرانی. ترکیب حماسه، آیین، تعلیق و روانکاوی اجتماعی، امضای سبک بیضایی را شکل می‌دهد.

بااین‌حال مسیر خلاقه بیضایی همواره با موانع بسیاری مواجه بود؛ چه در دوران پیش از انقلاب، چه پس از آن، آثار او بارها با سانسور، توقیف و حذف روبه‌رو شدند. فیلم‌ها و نمایشنامه‌هایی مثل «مرگ یزدگرد»، «چریکه تارا» و «باشو، غریبه کوچک»، قربانی سانسور، توقیف و بی‌مهری شدند. فیلم‌هایی که می‌توانستند در زمان خود گفت‌وگویی جدی با جامعه برقرار کنند اما سال‌ها در محاق ماندند.

«دیگری‌بودن» بیضایی ـ چه از منظر فکری، چه به‌سبب تعلق‌اش به خانواده‌ای بهایی ـ او را به هدف ساختارهای انحصارطلب و تنگ‌نظر بدل کرد؛ ساختارهایی که نه تفاوت را تاب می‌آورند و نه استقلال اندیشه را. مهاجرت بیضایی، نتیجه طبیعی و ناگزیر این فشارها، محدودیت‌ها، تنگ‌نظری‌ها و فرسایش تدریجی بود.

هرچند در غربت، به‌ویژه در دانشگاه استنفورد، امکان تدریس و اجرای آزادانه آثارش فراهم شد و او توانست بدون سانسور و نظارت دولتی کار کند، اما این آزادی هرگز جای فقدان وطن را نگرفت. زیستن و آفرینش در دوری از زبان مادری، مخاطب بومی و صحنه‌ای که ریشه در فرهنگ ایرانی داشت، برای بیضایی تجربه‌ای دشوار و اندوه‌بار بود؛ تجربه‌ای که به‌تدریج توان جسمی و روحی او را فرسود.

بهرام بیضایی با آثارش، امکان اندیشیدن دوباره به تاریخ، هویت و فرهنگ ایرانی را فراهم کرد. اکنون که بیضایی رفته است، آنچه باقی مانده تنها مجموعه‌ای از فیلم‌ها و نمایشنامه‌ها نیست، بلکه شیوه‌ای از اندیشیدن، پرسیدن و مقاومت فرهنگی است. میراث بیضایی، فراتر از اجراها و فیلم‌ها، در شیوه دیدن، اندیشیدن و پرسیدن اوست؛ میراثی که همچنان برای نسل‌های آینده زنده و الهام‌بخش خواهد ماند.

مرگ بیضایی در غربت، زخمی تازه بر حافظه فرهنگی ایران است، اما آثارش همچنان زنده‌اند و ما را به بازاندیشی در تاریخ، هویت و مسئولیت هنر فرا می‌خوانند. بیضایی شاید از میان ما رفته باشد، اما پرسش‌هایش هنوز زنده‌اند و تا زمانی‌که این پرسش‌ها زنده‌اند، او نیز در فرهنگ این سرزمین و حافظه تاریخی ایرانیان حضور خواهد داشت. روانش شاد و یادش گرامی باد.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

مطالب ویژه
دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار