کاتبان این زمانه و پند ابن شاذان
«تو کاتبی؛ قلمی تو را بس باشد...» این گفته ابنشاذان عمید بلخ است به خواجه نظامالملک که هفت قرن پیش به منشی و دبیر خود گفته بود. آری صاحب قلم، جز قلم چه سرمایهای دارد که آن را به رخ بکشد؟ و آیا اصولاً جایگاه خبرنگار و روزنامهنگار در جامعه فعلیمان، بهسامان است که روزی هم برایشان نامگذاری شود؟! آن هم روزیکه خون ریختهشده همکاری سببساز آن شد. آنگاه که زندهیاد «محمود صارمی» به دست طالبان خونش ریخته شد؛ یاد و نام خبرنگار نیز طی این سالها گرامی. طیفی که به اذعان مخالف و موافقشان، هماره در آزگارهای گوناگون دستوپنجه نرم میکنند. دارای شغلی هستند که در بسیاری از گعدههای روزانه؛ نمیتوانند نامی از آن برند! چه آنکه در جواب میشنوند مگر با نوشتن و بالمآل میکروفون به دست گرفتن، امورات میگذرد؟!
نیک میدانیم بسیاری از ما از اینکه بگوییم روزنامهنگاریم؛ ابا داریم. نه از آن جهت که هراسمان از واکنش طرف مقابل باشد؛ نه. دلهرهمان آن است که در واقع طرف روبهروی ما؛ اصولاً آگاه شاید نباشد که روزنامهنگاری چیست! آن هم حرفهای که در ینگه دنیا جزء 10 شغل پولساز دنیاست. و زندگی روال و آرامی با درآمد آن میسور میشود. آنگاه در جغرافیای دیگر این شغل به تنهایی قادر به برآوردن نیازها نیست. کارکردن در چند جریده و نشریه همسو و غیرهمسو هم کفاف امور را نمیدهد! کارتهای هدیه گهگاهی هم خرج رفتوآمد چند روزه میشود! میماند هدیه اینترنت رایگان و باقی داستان که از کفر ابلیس و زهد اسفندیار هم مشهورتر است!
بهراستی با یک آمار سرانگشتی از دور و بر؛ میتوان دریافت که چه اندازه روزنامهنگاران در سپهر اجتماعی و سیاسیمان دخیل یا تاثیرگذار هستند. بگذریم از آنانیکه بابت گزارش و یادداشتی؛ آزار میبینند و چند صباحی سرخط خبرها میشوند. جمعیت زیادی از خبرنگاران و روزنامهنویسان؛ در این دنیای پر از تحلیل و خبر؛ ناشناخته هستند. و لامحاله کسی هم آنان را نمیشناسد! شناختن نه از آن جهت که فخری بفروشند به جامعه؛ از آن رو که قدرت جهتدهیشان شناخته شود در بزنگاههای سرنوشتساز. هرچند گهگاهی رگههایی از این شناخت در جامعه بیرون میزند. و روزنامهنگارانی در موسم انتخابات بهواسطه شبکههای مجازی فعلی؛ برای کاربران عادی شناخته میشوند.
و نمونه قابل لمس و درک آن در همین انتخابات اخیر مشاهده شد که؛ برخی نامداران این عرصه در هر دو طیف اصلاحطلب و اصولگرا؛ مأوایی برای همدلان خویش میبودند. ولی در ایام عادی زندگی؛ اصولاً اینکه فردی ایرانی نام چند روزنامه و چند روزنامهنگار را بداند؛ از غیرممکنترین احتمالات موجود است! آن هم در جامعهای که در سینما و تلویزیونش، نام روزنامه و خبرنگار واقعی برده نمیشود!
حال نام خبرنگار بماند که انتظاری است بیهوده؛ وقتی که کیهان در فیلم و سریالها گیتی میشود و شرق هم غرب! چه انتظار که مثلاً فیلمی بسان the post ساخته شود در ارزشمداری روزنامهنگاران! آری گویا باید برگردیم به همان پند ابنشاذان و کمی هم یادی از نسیم شمال و ماندن قلم در قلمدان... بههرحال ما ماندهایم و باید بنویسیم که جز نوشتن کاری بر نمیآید و برای این کردار هم لاجرم نباید روز و شب بناممان باشد.
همین که در گوشه و کنار این سرزمین روزنامهها خوانده شود و گاهی هم از نقطهای از این جغرافیای پهناور، مخاطبی به پاس نوشتهها، دلجویی از قلممان کند؛ ما را بس که کاتب بودن هم جز این نیست؛ بیچشمداشت و انتظار از فرد و نهادی. امید که روزنامه و روزنامهنگار و خبرنگار قدر بینند از هر دسته و گروهی که هستند. که اگر ناشناخته هم مانند باکشان نیست؛ مهم نوشتن از مردمی است که آنان را خوب میشناسند...