حذف عکاس از قاب/اخلاق دیدن از نگاه بهرام بیضایی
یادداشت بهرام بیضایی با عنوان «چگونه ساعتی عزیز شد!»، در ظاهر متنی است دربارهی کارنامهی عکاسیِ عزیز ساعتی، اما اگر آن را صرفاً ستایشنامهای دوستانه یا تأمل شخصی یک فیلمساز دربارهی یک عکاس بخوانیم، متن را بهطرزی جدی تقلیل دادهایم.
یادداشت بهرام بیضایی با عنوان «چگونه ساعتی عزیز شد!»، در ظاهر متنی است دربارهی کارنامهی عکاسیِ عزیز ساعتی، اما اگر آن را صرفاً ستایشنامهای دوستانه یا تأمل شخصی یک فیلمساز دربارهی یک عکاس بخوانیم، متن را بهطرزی جدی تقلیل دادهایم. بیضایی در این نوشته، آگاهانه یا نه، فراتر از توصیف موردی میرود و در حال صورتبندیِ نگاه خود به «عکس»، «تصویر» و نسبت آن با واقعیت است.
برای بیضایی که تمام عمرش با مسئلهی نمایش، دیدن و نمایاندن درگیر بوده، عکس واحدی فشرده و بیواسطه از تصویر است؛ جایی که همهچیز با شدت بیشتری به محک گذاشته میشود؛ میزان دخالت خالق، نسبت تصویر با زمان و زوال و مهمتر از همه، اخلاق دیدن. پرسش محوری او در مواجهه با عکسهای عزیز ساعتی، همان پرسش دیرینه است؛ تصویر چگونه میتواند واقعیت را نشان دهد، بیآنکه به ادا، صحنهسازی یا تحمیل معنا آلوده شود؟ اهمیت این یادداشت برای عکاسان، نه در داوری آنی دربارهی آثار عزیز ساعتی، بلکه در مجموعهی معیارهایی است که بیضایی ـ بهمثابه متفکری دربارهی تصویر ـ برای «عکس خوب» استخراج میکند.
این معیارها صریح، فنی یا آموزشی نیستند؛ اغلب سلبیاند، اخلاقیاند و آشکارا در تقابل با عکاسی نمایشی، تکنیکزده و پرادعای معاصر قرار میگیرند. بیضایی از همان آغاز تأکید میکند که با عکسهایی طرف است که «واقعیاند، نه ساخته یا دوبارهسازیشده». این «واقعیبودن»، نه بهمعنای خامبودن، بلکه بهمعنای پرهیز از جعل، بزککردن و تحمیل خوانش است. عکس خوب از نظر او، چیزی را نمیسازد تا تأثیرگذار شود؛ آنچه هست را نشان میدهد، آنگونه که در جهان رخداده است.
در زمانی که عکاسی بیش از هر دورهای بهسمت بازسازی، دستکاری و نمایش میرود، این تأکید بر واقعیت، موضعی است آگاهانه و حتی ستیزنده. یکی از مفاهیم کلیدی این متن، ایدهی «حضور محوِ عکاس» است. بیضایی بارها به این نکته بازمیگردد که در عکسهای عزیز ساعتی، خودِ عکاس دیده نمیشود. نه ازآنرو که نگاه وجود ندارد، بلکه چون نگاه، خودنمایی نمیکند. عکاس در تصویر فریاد نمیزند «من اینجا هستم». نتیجه آن است که مخاطب بهجای مواجهه با خود وجودیِ عکاس، با خودِ واقعیت روبهرو میشود. اینجا عکاسی بیشازآنکه بیانیهی شخصی باشد، به نوعی میانجیگری فروتنانه بدل میشود.
در ادامه بیضایی به ترکیب و توازن میپردازد، اما نه بهعنوان مجموعهای از دستورالعملهای آکادمیک. او از «چشم طبیعی» سخن میگوید؛ از ترکیبی که بهزور زاویههای عجیب، لنزهای افراطی یا شیرجههای نمایشی بهدست نیامده است. ارتفاع دوربین اغلب همسطح انسان است؛ نه تحقیرکننده، نه قهرمانساز. این نگاه، آشکارا در برابر وسوسهی «متفاوتبودن به هر قیمت» میایستد و بر دقت دیدن، نه شیطنت فرمی، تأکید میکند. پرهیز از ادا، اغراق و جلوهفروشی، ستون دیگر این موضعگیری است.
بیضایی صریح میگوید شادی و اندوه شخصی عکاس، نباید به عکس تحمیل شود. موضوع نباید «رویایی» یا «مجلل» شود تا تأثیرگذار بهنظر برسد. ازاینمنظر عکاسی، نه ابزار تخلیه احساسات فردی است و نه میدان نمایش تبحر زیباییشناسانه؛ بلکه تلاشی است برای وفاداری به صحنه، آنگونه که هست. در چنین نگاهی، تکنیک جایگاهی ابزاری پیدا میکند؛ نه هدفی مستقل، نه افکتهای خیرهکننده، نه زاویههای نامتعارف و نه ترفندهای بصری مد روز. تکنیک تنها تا جایی معتبر است که به دیدن درست کمک کند.
هشدار ضمنی بیضایی روشن است؛ وقتی ابزار بدل به موضوع میشود، عکس از مسیر خود منحرف شده است. این نگاه ممکن است محافظهکارانه بهنظر برسد، اما در اصل واکنشی است به زمانی که فرم، جای معنا را گرفته است. شاید مهمترین مفهومِ این یادداشت، تعبیر «گواهی به زوال» باشد. عکسهای عزیز ساعتی، نه گزارش خبریاند، نه افشاگری و نه تبلیغ. آنها شاهدند؛ شاهد گذر زمان، فرسایش، دگرگونی و ناپایداری. این گواهی آرام است؛ پرسشهایش را فریاد نمیزند و پاسخ تحمیل نمیکند.
عکس خوب از نظر بیضایی، کمتر میخواهد توضیح بدهد و بیشتر امکان تأمل فراهم میکند. از همینجا فاصلهی او با عکاسی ژورنالیستی، حادثهمحور و مناسکی آشکار میشود؛ نه فقر بهعنوان سوژهی آماده، نه جنگ، نه مراسم باشکوه و نه چهرههای نامدار. مسئله «خلاقیت در حال وقوع» است؛ لحظهای که چیزی شکل میگیرد یا در آستانهی زوال است و عکاس آن را ثبت میکند، بیآنکه با آشوب فرم یا دخالت آشکار جهتدهی کند. درنهایت بیضایی تصویری آرمانی از عکاس ترسیم میکند؛ فروتن، ساکت و متعادل. تعادل شخصی اوست که به عکسها تعادل میدهد. عکاس در تصویر حل نمیشود، اما بر آن سایه هم نمیاندازد.
عکسها از چشم یکنفر دیده میشوند، اما به تجربهای صرفاً فردی تقلیل نمییابند؛ زمان در آنها میگذرد، بر ما و بر عکاس. بااینهمه این نگاه بیمسئله نیست. معیارهای بیضایی عمدتاً سلبیاند؛ بیشتر میگویند چه نباشد تا دقیقاً چه باشد. «حذف عکاس» بهعنوان یک آرمان، درعمل دستنیافتنی است؛ زیرا هر عکس، ناگزیر محصول یک نگاه است.
افزون بر این، پرهیز افراطی از تکنیک و تجربهگری اگر به قانون بدل شود، میتواند عکاسی را به حوزهای محافظهکار و کمخطر فروبکاهد و بخش بزرگی از عکاسی معاصر ـ از عکاسی صحنهسازیشده (staged) تا تجربی ـ را از پیش نامعتبر فرض کند. اما ارزش یادداشت بیضایی دقیقاً در آنجاست که قانون نمینویسد. او دستورالعمل نمیدهد؛ هشدار میدهد. یادآوری میکند که عکاسی، پیشازآنکه مهارت باشد، نوعی نسبت اخلاقی با جهان است. در زمانهای که تصویر بیش از هرچیز «صدا» شده است، این متن با سماجت میپرسد؛ آیا عکس هنوز میتواند گواهی باشد؟