بهرام بیضایی، ابنعربی، عوالم خیال و «تأثیر مرگ یزدگرد»
در این چند ساعتی که از «انتقال» بهرام بیضایی میگذرد مدام تلاش میکنم جهان ۳۰۰سال بعد را ببینم و حدس بزنم بیضایی کجای سال ۱۷۰۰ خورشیدی میایستد.
در این چند ساعتی که از «انتقال» بهرام بیضایی میگذرد مدام تلاش میکنم جهان 300سال بعد را ببینم و حدس بزنم بیضایی کجای سال ۱۷۰۰ خورشیدی میایستد. او را بجا با بسیاری قیاس کردهاند. دراینمیان بهگمانم پیچیدگی شخصیت و عظمت میراثی که بهجا گذاشته از جهاتی با ابنعربی قابل قیاس است؛ دو ذهن آتشفشانی، دو جسم وابسته به نوشتن، آن هم نوشتنی که کموکیفاش بههم میآیند، دو جان شیفته و تا حدی خودشیفته، که به همان میزان که خودشیفتهاند اعجوبهاند.
هر دو صورتگرا که در خلق اثر هنری به «واقعگرایی مرسوم» وقعی نمیگذارند. هر دو چندجانبه و بهنحوی خلاصهی مردهریگی که به ارث بردهاند و هر دو میراثی را که به نسل بعدی میدهند به طرزی بیسابقه پالوده و بالاندهاند.
اما دراینمیان، مشابهت دیگری میان این دو چشمگیر است؛ عوالم خیال ابنعربی نقد کوبندهی عقل و تاریخ است؛ نظریهای است که چشمانداز ناظر و زاویهی دید سوژه را در مرکز توجه قرار میدهد. این درست همان کاری است که بیضایی در مجموعهی آثارش بهطورکلی و در مرگ یزدگرد بهویژه انجام میدهد. به همان شکلی که از سدهی بیستم و پس از جهانگیر شدن راشومون کوروساوا در زبان انگلیسی برای اشاره به نقش زاویهی دید در روایتهای چندگانه از واقعهای یگانه با عنوان «تأثیر راشومون» یاد میشود، در فارسی هم میشود از «تأثیر مرگ یزدگرد» سخن به میان آورد.
طرفه اینکه، این چشماندازباوری در هیچیک از این دو اعجوبهی فرهنگی مانع از تفکیکهای «ما، با ما و بر ما» نشد و نسبیانگاری تاریخی ایندو به شناسایی نسبیانگاری فرهنگی نینجامید. دربارهی بیضایی یک نمونه از این پافشاری را میتوان در به صحنه بردن کاراکتر «سیاه» در نمایش «طربنامه» بدون در نظر گرفتن حساسیتهای موجود در سرزمین میزبان در استنفورد دید. جان میرشایمر و استیون ون اورا، دو استاد علوم سیاسی، بهترتیب در دانشگاههای شیکاگو و امآیتی، مبدع نموداریاند که از آن به نمودار «خودبزرگبینی/ فروتنی» یاد میکنند.
بهباور این دو، دانشوران و هنرمندان همیشه باید تعادلی میان میزان تکبر و تواضع خود نگه دارند؛ بدانند که از جهاتی یگانهاند و درعینحال محدودیتهای خود را نیز در جهان بشناسند. اگر این نمودار را ملاک داوری قرار دهیم، بیضایی در بیشتر سالهای عمر مثل اعلای ترکیب متوازن و سالم تکبر و فروتنی بود و هیچیک از این دو برایش مانع دیگری نبود. او خود را خوب میشناخت، دوست میداشت و چنانکه داریوش آشوری، دوست و همکلاس سالهای نوجوانی او در مصاحبهای اشاره میکند، به تواناییهای اعجابانگیز خود واقف بود.
درعینحال هرچه پیشتر رفت، محدودیتهای خود را نیز در این جهان بیشتر شناخت. از زمانهای که در آن نفس کشیدهایم اگر کسی در تاریخ هنر و فرهنگ ایران و سرزمینهای فارسیانه بالاتر از دیگران بایستد، احتمالاً بیضایی است. هر کجای طیف سیاسی و فرهنگی ایران و جهان که ایستاده باشیم، هرچقدر با تعصب ملیگرایانهی او همدل یا ناهمدل باشیم، از او آموختهایم و خواهیم آموخت.
از میان همهی پژوهشها، نمایشنامهها و فیلمنامههایی که از او خواندم و فیلمها و تئاترهای ضبطشدهای که از او دیدم و دیالوگهای پرشماری که نقل زبان تقریباً همهی ما شد، «تأثیر مرگ یزدگرد» همیشه با من خواهد ماند.