توهم نظم مبتنی بر زور/ چرا رویای اسرائیل برای ایجاد نظم جدید در خاورمیانه با استفاده صرف از قدرت نظامی بدون نتیجه میماند؟
این باور غلط در اسرائیل که این رژیم به برتری دائمی راهبردی نسبت به همه دشمنانش دست پیدا کردهاست، باعث خواهد شد که به صورت روزافزون به سمت اقدامهای تحریکآمیز گام بردارد که به صورت مستقیم به اهداف کاخ سفید آسیب خواهد زد. کشورهای حاشیه خلیج فارس اکنون بسیار کمتر نسبت به مواجهه با ایران نگرانی دارند و نسبت به گذشته بسیار کمتر باور دارند که واشنگتن میتواند تلآویو را مهار کند. البته به نظر میرسد که اسرائیل هم به درستی نتوانستهاست میزان همبستگی ترامپ را با کشورهای حاشیه خلیج فارس درک کند
مارک لینچ، استاد دانشگاه جورج واشنگتن: نظم خاورمیانه به سرعت در حال متحول شدن است، اما نه به آن صورت که بسیاری از آمریکاییها و اسرائیلیها تصور میکنند. تلاش دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، برای پایان جنگ در غزه باعث شد که همه گروگانهای زنده مانده اسرائیلی آزاد شوند و توقف موقتی در کشتار و تخریب بیامان در این منطقه رنجکشیده ایجاد شود. این دستاورد، بهرغم اینکه آینده پس از آتشبس اولیه همچنان مبهم است، امیدها را برای دستیابی به یک تحول گستردهتر منطقهای افزایش داد. اگر این توافق بتواند جلوی اخراج فلسطینیان از غزه و ضمیمهسازی کرانه باختری را بگیرد، ممکن است بسیاری از حکومتهای عربی بار دیگر تمایل پیدا کنند که عادیسازی روابط را با اسرائیل مورد بررسی قرار دهند.
به همین ترتیب، اسرائیلیها هم تلاش رهبران عربی برای متقاعد کردن حماس به پذیرش طرح ترامپ را شاهدی مبنی بر این دانستند که بار دیگر ممکن است عادیسازی روابط روی میز برگردد اما حتی اگر توافق غزه دوام بیاورد، این دوره کوتاه همسویی اسرائیل و ایالات متحده آمریکا دوام نخواهد داشت. این باور غلط در اسرائیل که این رژیم به برتری دائمی راهبردی نسبت به همه دشمنانش دست پیدا کردهاست، باعث خواهد شد که به صورت روزافزون به سمت اقدامهای تحریکآمیز گام بردارد که به صورت مستقیم به اهداف کاخ سفید آسیب خواهد زد.
کشورهای حاشیه خلیج فارس که اسرائیل رویای آوردن آنها را به جمع خود دارد، کاملاً به توانایی و عزم اسرائیل برای حفاظت از منافعشان تردید دارند. آنها اکنون بسیار کمتر نسبت به مواجهه با ایران نگرانی دارند و نسبت به گذشته بسیار کمتر باور دارند که واشنگتن میتواند تلآویو را مهار کند. البته به نظر میرسد که اسرائیل هم به درستی نتوانستهاست میزان همبستگی ترامپ را با کشورهای حاشیه خلیج فارس درک کند. رویااندیشی بر دولت اسرائیل و ساختار امنیت ملی این رژیم سایه افکنده است؛ این مسئله را میتوان از فرصتهایی که توسط اعمال زور توسط اسرائیل ایجاد شدهاست، مشاهده کرد.
بعد از آنکه حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حمله کرد، اسرائیل به مجموعهای از حملات هوایی و مداخلههای نظامی در سراسر منطقه دست زد که هدف آن نهفقط حماس، بلکه مجموعه محور تحت رهبری ایران بود و به صورت مستمر خطوط قرمزی را که برای مدتها جنگ سایه طولانیمدت منطقه را مدیریت میکردند، زیر پا گذاشت و رهبرانی را ترور کرد که تا آن زمان غیرقابل دسترس تصور میشدند. ترور حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان با استفاده از بمبهای سنگین در مرکز بیروت، ترور اسماعیل هنیه، رهبر سیاسی حماس در یک خانه امن در ایران، چندین فرمانده ارشد نظامی ایران در سوریه و نخستوزیر وابسته به حوثیها در یمن.
بمباران تاسیسات هستهای و نظامی ایران شاهدی بر انباشت هوس قدیمی حمله به قلب بزرگترین دشمن بود اما حمله به خلیجفارس یک نقطه عطف مهم و غافلگیرکننده تلقی میشد. تلاش اسرائیل در ماه سپتامبر برای ترور رهبران حماس که برای بررسی پیشنهاد ایالات متحده آمریکا در مذاکرات آتشبس غزه در دوحه گرد هم آمدهبودند، یک تشدید تنش قابل توجه در تلاش اسرائیل برای تغییر دادن خاورمیانه از طریق توان نیروی هوایی بود. چنین حرکتی تنها توسط رهبرانی صورت میگیرد که متقاعد شدهباشند هیچیک از اقداماتشان عواقبی در بر نخواهد داشت.
اما ترامپ به این نتیجه رسید که این بار اسرائیل پا از گلیمش فراتر گذاشتهاست. تصویر غیرقابل فراموشی ترامپ که بالای سر بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل ایستاده است تا او از روی نوشته متن آمادهشده عذرخواهی از امیر قطر را بخواند، تصویری نمادین از یک نقطهعطف ژئوپلیتیک است که نهایتاً به آتشبس مقدماتی در غزه منجر شد. هنوز روشن نیست که آیا ناخرسندی ترامپ نسبت به اسرائیل میتواند تغییر معناداری فراتر از آتشبس ایجاد کند یا نه. هفته گذشته ارتش اسرائیل با ادعای حمله حماس در جنوب غزه، بمباران بخشهایی از سرزمین غزه را از سر گرفت.
شانس موفقیت اسرائیل بسیار بیشتر میشد اگر از لبه پرتگاه عقبنشینی میکرد و شانسی که آتشبس در اختیارش گذاشتهاست، میپذیرفت و شعله ماجراجویی نظامی پایین میکشید و به سوی نظام پایدار منطقهای که از طریق گام برداشتن جدی به سوی تشکیل کشور فلسطینی ممکن است، میرفت. فرسایشی شدن جنگ ضعفهای اسرائیل را علنی کرد: پدافند ضدموشک اسرائیل نمیتواند امنیت ایدهآل را تامین کند، اقتصادش نمیتواند جنگ بیپایان را تحمل کند، سیاست داخلیاش پس از گذشت زمان طولانی از جنگ در غزه دچار تشنج شدهاست و ارتش آن نیز به شدت به ایالات متحده وابسته ماندهاست. تخریب غزه باعث فروریختن جایگاه اسرائیل در جهان شدهاست و این رژیم را بیش از هر زمان دیگری منزوی و تنها کردهاست.
اسرائیل نمیتواند با بمباران نظم جدیدی در خاورمیانه حاکم کند. رهبری منطقهای چیزی فراتر از برتری نظامی صرف نیاز دارد. رهبری نیازمند حدی از رضایت و همکاری از سوی قدرتهای دیگر منطقه است. اما در خاورمیانه هیچکس رهبری اسرائیل را نمیخواهد و همه کشورها روزبهروز بیشتر نگران قدرت بدون نظارت آن میشوند. برخی در واشنگتن برای دورنمای نابودی تمامی دشمنان آمریکا توسط اسرائیل جشن برپا کردهاند اما آنها باید مواظب چیزی که آرزویش را دارند، باشند. منافع اسرائیل کاملاً با ایالات متحده منطبق نیست و اسرائیل چکهای زیادی میکشد که آمریکا ممکن است نتواند یا نخواهد آنها را نقد کند.
نظم سابق و آینده
تلاش اسرائیل برای تغییر منطقه بسیار فراتر از آن چیزی رفتهاست که بسیاری تصور میکردند ممکن است اسرائیل توانایی آن را داشتهباشد اما اسرائیل در برابر امواج قدرتمند مخالف شنا میکند. نظم منطقهای خاورمیانه در طول ۳۵ سال گذشته به شکل قابل توجهی باثبات بود. پشت ناآرامی، خشونت و زلزلههای بدون توقف، ساختار بنییادین سیاست منطقهای تغییرات بالقوه بسیار کمی را تجربه کرد که هیچیک از آنها نیز پایدار نبودند. ساختار منطقه شامل برتری نامحبوب، ناخواسته و مشکل آمریکا در سطح بینالملل و همچنین تقسیم منطقه به دو بلوک رقیب بود که صرفاً گاهی علناً از آن یاد میشد.
این نظم منطقهای با برخاستن آمریکا به عنوان تکابرقدرت جهانی پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت. در دوران جنگ سرد کشورهای منطقه میتوانستند بین یکی از دو ابرقدرت برای مقابله با یکدیگر انتخاب کنند. در آن دوران واشنگتن و مسکو هر دو به شدت نگران این بودند که متحدان و گروههای نیابتی ارزشمند خود را در منطقه از دست بدهند اما بعد از سال ۱۹۹۱ همه راهها به واشنگتن ختم میشد. سوال اصلی این بود که کشورها درون این نظم قرار میگیرند یا بیرون آن. آنها که درون نظم بودند، مانند اسرائیل و اغلب کشورهای عربی، تضمینهای امنیتی دریافت میکردند، به نهادها و منابع مالی بینالمللی دسترسی داشتند و تحت حفاظت دیپلماتیک قرار داشتند.
کشورهایی که بیرون نظم بودند، مانند ایران، عراق، لیبی و سوریه، با تحریمهای فلجکننده، بمبارانهای متوالی، مداخلههای پنهانی و اهریمننمایی مستمر مواجه بودند. تعجبآور نیست که لیبی و سوریه بخش اعظم دهههای ۱۹۹۰ و دهه اول ۲۰۰۰ را به دنبال این بودند که بار دیگر حُسننیت واشنگتن را جلب کنند و وارد نظم منطقهای تحت رهبری آمریکا شوند. اما برتری آمریکا با افتضاح اشغال عراق و بحران مالی بینالمللی در سال ۲۰۰۸ تضعیف شد و دیگر شباهتی با سلطه غیرقابل نفوذ دهههای قبل نداشت. در عین حال جهان چندقطبی هم همچنان دورنمایی دور از دسترس به نظر میرسد. روسیه فقط یک متحد در منطقه داشت که رژیم تضعیف شده بشار اسد در سوریه بود. حالا بعد از سقوط اسد در سال ۲۰۲۴ تعداد متحدان روسیه به صفر رسید.
رشد اقتصادی بیوقفه چین و طیف گستردهای از توافقات استراتژیک با قدرتهای منطقهای، هیچ چالش جدی برای نظم منطقهای به رهبری ایالات متحده ایجاد نکرده است. پکن در پروند غزه کاملاً نامرئی بود و در بمباران ایران توسط آمریکا و اسرائیل، صرفاً به محکوم کردن اکتفا کرد. چین تنها مدیریت یک بندر نظامی در منطقه را بر عهده دارد که یک پایگاه کوچک در جیبوتی است و به تلاشهای مبارزه با دزدان دریایی در خلیج عدن کمک میکند و زمانی که حوثیها در مقابل دریانوردی تجاری در دریای سرخ در انتقام از کارزار نظامی اسرائیل در غزه مانع ایجاد کردند، دست به اقدامی نزد.
در حال حاضر به نظر میرسد که چین ترجیح میدهد بهرغم وابستگیاش به نفت و گاز خاورمیانه، مفت و مجانی از سلطه نظامی آمریکا در منطقه خلیجفارس بهرهمند شود. هرچند کشورهای منطقه تلاش میکنند که شراکتهای نظامی و اقتصادیشان را متنوعتر کنند و معاملههای چرب و نرمتری با آمریکا انجام دهند، اما هنوز هیچ جایگزینی برای سلطه آمریکا پدید نیامدهاست. حکومتهای خاورمیانه از سال ۱۹۹۱ با آرامش در یک نظم عملیاتی دوقطبی گرفتار بودند که از بلوک تحت رهبری آمریکا شامل آمریکا، اغلب کشورهای عربی و ترکیه در برابر ایران و متحدان منطقهایاش شکل گرفتهبود.
رهبران خلیج فارس با رویکرد معاملهگرایانه ترامپ و عطشاش نسبت به معاملههایی که فقط کشورهای ثروتمند نفتخیز میتوانستند از پس آن بر بیایند، راحت بودند. پیمان ابراهیم که تعدادی از کشورهای عربی روابطشان را در چارچوب آنها با اسرائیل عادیسازی کردند، فقط ظواهر را تغییر داد. بسیاری از این کشورهای عربی در چارچوب مقابله با ایران از گذشته روابط استراتژیک با اسرائیل برقرار کردهبودند. این نظم تحت رهبری آمریکا کاملاً پایدار و قابل اتکا به نظر میرسید.
شکست فرآیند صلح اسرائیل و فلسطین در سال ۲۰۰۱ و انتفاضه مرگبار دوم، باعث تغییر معناداری در این نظم نشد. حتی حملات یازده سپتامبر، اشغال فاجعهبار عراق و دنبال کردن سیاستهای بسیار نامحبوب در چارچوب کارزار جنگ جهانی علیه ترور، تغییری در این نظم ایجاد نکرد. این تحولات باعث تقویت جایگاه بلوک ایران شد که برای دههها به نظر میرسید در حال تقویت شدن است. متحدان ایران در بغداد، بیروت و صنعا جایگاه مسلط پیدا کردهبودند، رژیم اسد در دمشق به قدرت چسبیده بود و حماس و حزبالله لبنان زرادخانه قابل اتکای موشکها و دیگر توانمندیهای نظامی برای خود ایجاد کردهبودند.
دو دوران اخلالی که در پی خیزشهای عربی پس از سال ۲۰۱۱ رخ داد، این دوقطبی بودن منطقه مشهودتر شد. محور مقاومت ایران کم و بیش در کنار هم باقی ماندند. اما تهدیدها و فرصتهایی که با آن تحولات سیاسی خارقالعاده ایجاد شد، رقابت شدید مخربی را در چندین جبهه منطقهای ایجاد کرد که باعث شد ائتلاف تحت رهبری آمریکا دو شقه شود.
قطر و ترکیه در یک سو قرار گرفتند و عربستان سعودی و امارات متحده عربی در سوی دیگر. در این دوران واشنگتن برای متحد کردن این دو دسته و همراه کردن آنها برای فعالیت در یک راستا به مشکل برخورد. اماراتیها و سعودیها، بین سالهای ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ قطر را تحت محاصره قرار دادند و به شدت به جبهه متحد علیه ایران آسیب زدند. اما این دعوای معیوب بلافاصله بعد از اینکه جو بایدن به مقام ریاستجمهوری رسید، خود به خود حل و فصل شد و همه طرفهای اصلی آشتی کردند و نظام سنتی را احیا کردند. هرچند در این دوران دولت بایدن در پیگیری سختکوشانهاش برای توافق عادیسازی روابط عربستان سعودی و اسرائیل ناکام ماند.
با وقوع جنگ غزه، رژیمهای عربی بار دیگر منافعشان را در مسئله فلسطین بازیابی کردند. آنها نگران وقوع مجدد خیزشهای عمومی بودند و با دقت هرگونه تحول بالقوهای را که ممکن بود اعتراضهای تازه را رقم بزند رصد میکردند. این رهبران به وضوح از میزان عمق خشم عمومی از پاکسازی قومی و تخریب در غزه آگاه بودند. پافشاری مجدد عربستان سعودی بر ابتکار صلح عربی که بر مبنای صلح با اسرائیل به ازای تشکیل کشور فلسطینی بود، نشان داد که تحول در موضع کشورهای عربی چقدر جدی است.
این تحول در جزئیات آتشبس غزه مورد توجه قرار گرفته و تاکید شدهاست که موضوع اخراج فلسطینیان از غزه و ضمیمهسازی منطقه توسط اسرائیل از دستور کار خارج میشود. این شروط بیش از آنکه مطلوب اسرائیل باشند، مطلوب کشورهای عربی خلیج فارس هستند.
موقعیت از دست رفته برای اسرائیل
اما این تحول بهخوبی توسط رهبران اسرائیل درک نشد. آنها به جای توجه به این موضوع تمرکز خود را بر این قرار دادند که چگونه کارزار اسرائیل علیه ایران و متحدان ایران توانستهاست توازن قوا را در منطقه به هم بزند. فلج کردن کادر رهبری حزبالله لبنان و انهدام بخش اعظم زرادخانه موشکی آن یکی از اصلیترین داراییهای ایران را از بین برد. سقوط رژیم اسد، یک مسیر ساده را برای بازسازی متحد لبنانی از ایران گرفت. اسرائیل در عین حال به صورت نظاممند بخش بزرگی از زرادخانه نظامی سوریه را از بین برد، داراییهای ایران را در این کشور هدف قرار داد و سلطه خود را بر بخشهای وسیعی از سرزمینهای جنوبی سوریه تثبیت کرد.
مقامها و تحلیلگران امنیت ملی اسرائیل باور دارند که هر یک از این تشدید تنشها نشان داد که نگرانیهای منتقدان عملکرد اسرائیل مبالغهآمیز بود. آنها باور دارند که تا پیش از ۷ اکتبر اشتباه آنها این بود اجازه دادهبودند که تهدیدها شکل بگیرند و بدون توجه به هزینهها با آنها برخورد قاطع نکردهبودند. قمار اسرائیل اکنون این است که نظم جدید را میتوان با استفاده از زور و از طریق نیروی هوایی تحمیل کرد و رهبران عربی یا احساس ترس خواهند کرد و یا آنچنان ضعیف هستند که هرگز شانس خود را برای واکنش نشان دادن امتحان نخواهند کرد.
به نظر میرسد اسرائیلیها متقاعد شدهاند که مسائل هنجاری دیگر چندان اهمیتی ندارد؛ اقدامات آنها نشان میدهد که باور دارند مشروعیت صرفاً از طریق لوله تفنگ تحمیل میشود. به باور آنها رهبران عربی ممکن است غرولند کنند، اما نهایتاً مجبور میشوند پشت خطی که هژمون منطقهای ترسیم کردهاست به خط شوند. اسرائیل همواره یک قدرت منطقهای واقعگرا بود. این رژیم، منطقهای را ترجیح میدهد که در آن قدرت تعیینکننده حق باشد و هیچ کشوری که منافع خود را در نظر میگیرد، حاضر به از خودگذشتگی در مورد فلسطینیها نباشد.
منطقهای که در آن قوانین بینالملل هیچ الزامی نداشتهباشد و فقط قدرت نظامی حرف آخر را بزند. اما سلطه نظامی اسرائیل و رضایت همراه با ناخرسندی کشورهای عربی نمیتواند یک نظم پایدار ایجاد کند. تثبیت رهبری منطقهای اسرائیل مستلزم این است که کشورهای عربی یا حس هدف مشترک یا حس تهدید را با اسرائیل سهیم شوند. اسرائیل هر دوی اینها را تضعیف کرده است. تخریب غزه و حرکت به سمت الحاق کرانه باختری، هرگونه تظاهر به اینکه اسرائیل مسیری را به سوی یک راهحل عادلانه برای مسئله تشکیل کشور فلسطینی مجاز میداند، از بین برده است.
حتی قبل از اینکه حملات اسرائیل قدرت نظامی منطقهای ایران را نابود کند، عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیجفارس به سمت نزدیکی با جمهوری اسلامی حرکت میکردند. اسرائیل پس از حمله به دوحه (و قبل از آن، تهدیدهای اسرائیل برای اخراج میلیونها فلسطینی به مصر و اردن) اکنون به همان اندازه برای رژیمهای عربی تهدید به نظر میرسد که ایران تضعیفشده تهدید به نظر میرسد و اگر تهدید ایران دیگر شبها آنها را بیدار نگه ندارد، کشورهای عربی تمایلی به پذیرش یک همسویی ناخوشایند با اسرائیل نخواهند داشت.
قدرت افسارگسیخته و جاهطلبی نامحدود منجر به تراژدی میشود. اسرائیل به طور قابل توجهی تمایلی به برداشتن گامهای معنادار در جهت ایجاد حس هدف مشترک نشان ندادهاست که میتواند به موفقیت نظامی آن اجازه دهد به رهبری منطقهای تبدیل شود. اسرائیلیها همچنان درگیر آسیب روانی حمله ۷ اکتبر هستند. اکثریت قاطع مردم اسرائیل محکومیت بینالمللی جنایات جنگی این کشور در غزه را رد میکنند و اکثر آنها به سادگی از باور کردن گزارشهای مربوط به قحطی یا تلفات گسترده غیرنظامیان امتناع میورزند.
نتانیاهو بیشتر نگران حفظ دولت راست افراطی اقلیتی خود است تا پرداختن به انتقادات بینالمللی و احیای برنامههای مربوط به تشکیل کشور فلسطینی که برای شرکای ائتلاف او یک اقدام نابخشودنی تلقی میشود. آتشبس غزه فرصتی برای تغییر مسیر ارائه داد، اما درگیریهای مداوم، ممانعت مداوم از کمکهای بشردوستانه و تشدید خشونت شهرکنشینان در کرانه باختری نشانه خوبی نیست. اینکه اسرائیل نیز دیدگاهی اغراقآمیز از قدرت نظامی خود دارد، کمکی نمیکند. اسرائیل با وجود حملات غافلگیرانه جسورانه و برتری هوایی آشکار، از نوع ارتشی برخوردار نیست که بتواند سرزمینی فراتر از سرزمینهای فلسطینی و سوری را که ۵۵ سال پیش تصرف کرد اشغال و حفظ کند. اسرائیل نشان دادهاست که میتواند بسیاری از اهداف تاکتیکی خود را از طریق ترورها و بمباران از راه دور پیش ببرد. اما نشان ندادهاست که واقعاً میتواند به هیچیک از اهداف استراتژیک خود دست یابد: حماس همچنان قدرتمندترین نیرو در غزه است، حزبالله بهرغم تحمل خسارات قابل توجه از خلع سلاح خودداری میکند و کارزار گسترده ۱۲ روزه علیه ایران نتوانست به برنامه هستهای ایران پایان دهد یا ایرانیان را برای قیام و سرنگونی جمهوری اسلامی الهام بخشد.
سلطه نظامی اسرائیل واقعی است، اما همچنان مشروط است. اسرائیل صرفاً با تجدید تدارکات مهمات آمریکا توانست جنگ خود علیه غزه را ادامه دهد. پدافندهای گنبد آهنین آن در برابر حملات موشکی ایران قبل از اینکه ایالات متحده آتشبس را در جنگ ۱۲ روزه تحمیل کند، بهطور خطرناکی با کمبود رهگیر مواجه شد. درخواستهای اضطراری اسرائیل از واشنگتن در طول دو سال گذشته نشان میدهد که این کشور تا چه حد به ایالات متحده وابسته است. مطمئناً قدرتهای منطقهای به این آسیبپذیری بالقوه در یک درگیری طولانیمدت توجه کردهاند.
نتانیاهو دهههاست که بازی سیاست آمریکایی را از بر است و دلیل خوبی دارد که فرض کند تسلط اسرائیل بر سیاست ایالات متحده بهرغم آشفتگیهای فعلی برای همیشه ادامه خواهد داشت. اما چراغهای هشدار باید چشمک بزنند. حمایت حزبی نتانیاهو از جمهوریخواهان و رفتار اسرائیل در غزه، آنچه را که زمانی اجماع دو حزبی به نفع اسرائیل بود، به شدت تضعیف کردهاست. اکنون اکثریت دموکراتها بیشتر با فلسطینیها همدردی میکنند تا با اسرائیلیها و سیاستمداران دموکرات به طور فزایندهای کمکهای نظامی به اسرائیل را زیر سوال میبرند.
جمهوریخواهان همچنان از اسرائیل حمایت میکنند، اما انزواگرایان در محافل «اول آمریکا» ظاهراً تمایل کمتری دارند منافع ایالات متحده را تابع منافع اسرائیل کنند. ترامپ در حال پیر شدن، غیرقابل پیشبینی و دمدمیمزاج است و روابط شخصی و مالی عمیقی با رژیمهای خلیج فارس دارد. جانشینان بالقوه جمهوریخواه او، مانند معاون رئیسجمهور جی. دی. ونس، تعهد خاصی به اسرائیل ندارند. بدون چک سفید از ایالات متحده، برتری اسرائیل میتواند بسیار سریعتر از آنچه هر کسی انتظار دارد، از بین برود. اسرائیل ممکن است خود را هژمون جدید منطقه بداند، اما در واقع خود را هم کمتر ضروری و هم کمتر مفید کرده است.
پس از حمله به قطر، بعید است که رهبران کشورهای حاشیه خلیج فارس به نشانهگیری تمام سیستمهای دفاع هوایی خود به سمت ایران و یمن ادامه دهند. شاید آنها بتوانند نابودی غزه توسط اسرائیل را بپذیرند، اما اکنون اسرائیل خود را به تهدیدی برای امنیت این کشورها تبدیل کرده است. اینکه اسرائیل تاکنون هیچ هزینه جدی برای توسعهطلبی نظامی خود در منطقه و برای ویرانی غزه نپرداختهاست، این حس را در اسرائیل تقویت کرده است که هرگز نخواهد پرداخت. اما این باور به همان اندازه گمراهکننده است که باور اسرائیل در سال ۱۹۷۳ مبنی بر اینکه هیچ کشور عربی پس از پیروزی قاطع شش سال قبل هرگز جرأت حمله دوباره به آن را نخواهد داشت یا تصورش قبل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳مبنی بر اینکه حماس برای همیشه در غزه مهار خواهد شد.
منبع: فارن افرز
ترجمه: شهاب شهسواری