لذت سینمای کلاسیک
طبق فیلمهایی که در برنامه تماشای هر روزم وجود دارد؛ اینبار طی تقریباً سهماه آثاری از سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۶ را نگاه کردم؛ سینمای کلاسیک و قصهگو. سینمایی که همه تواناش در بیان درست داستان خلاصه میشد.

طبق فیلمهایی که در برنامه تماشای هر روزم وجود دارد؛ اینبار طی تقریباً سهماه آثاری از سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۶ را نگاه کردم؛ سینمای کلاسیک و قصهگو. سینمایی که همه تواناش در بیان درست داستان خلاصه میشد. مخاطب آن سالها میدانست از پلان اول تا سکانس آخر هیچ برداشت اضافهای وجود ندارد. بههمینسیاق مخاطب نیز داستان عمدتاً تکخطی را مشتاقانه دنبال میکرد. ذهناش در درگیریهای تکنیکی فیلم، به اینسمت و آنسمت نمیرود. همه اینها زاییده ذهن فیلمنامهنویسانی است که قصه و روایت سرراست را، مهمتر از وجه تکنیکال آن میدانستند.
سینمای ایندوران با همه بدهبستانهای مالی شرکتهای تهیهکننده و پخش پایبند به اصول و ذات اولیه آن بودند. این نگرش سبب میشد مخاطب نیز دلبستگی خاصی با آن احساس کند. فیلمهایی که بعضاً تا 80سال از تولیدشان میگذرد؛ هنوز هم این توانایی را دارند که مخاطب اینسالها را تا حدود زیادی قانع کنند. هرچند شاید فیلمدوستان حرفهای، مشتاقانه آن سینما را دنبال کنند بهدلایل زیادی، ولی بهحتم اگر مخاطب عادی نیز بدانسمت رهنمون شود، دست خالی بر نخواهد گشت.
حال درواقع چرا باید با همه پیشرفتهای فنی و تکنیکال فیلم در دوران حاضر، حسرت آندوران را بخوریم؟ در زمانه حاضر آنچنان وجه تصویر صرف بر فیلمنامه مستولی شده که در وهله اول، همه از ذات بصری فیلمها میگویند و قصه در جایگاه بعدی قرار دارد؛ تازه اگر دارای وجوه قابلقبول باشد. دراینمیان سلیقه مخاطب نیز دستخوش تغییر خواهد شد. بهطریقاولی او نیز در سالنهای سینما یا در خانه، آنچه برایش مهم جلوه میکند، تصاویری است که با هزاران بسامد حرفهای چشمان را تسخیر میکند. این وجه تصویری چنان غالب است که کمتر کسی یارای مقابله با آن را دارد.
گویا بنمایه و وجوه شناختی سینما دستخوش تغییر شده است. سینما ذاتاً هنر تصویر است و شکی در آن نیست؛ که اگر چنین نباشد لامحاله باید در جدال سنگینی با ادبیات و داستان قرار گیرد. آنچه در اینبین وجه تصویری را در مقابل وجه داستانگویی سینما قرار داده است، بهحتم غلبه نوع تفکر انسانهایی است که قائل به اندیشیدن مداوم بعد از بیرونآمدن از سالنها نیستند. بهراستی با همه فیلمهای درخوری که از سال دوهزار بهبعد تولیدشده، نام و داستان چند فیلم در اذهان مانده است. حال قیاس شود با سینمای کلاسیک که حتی مخاطب عام نیز داستان و خردهپیرنگ برخی از آنها را میداند.
صحبت از سالهای طلایی دهه 70 تا انتهای 90 نیست. که آندوران نیز در بحثی جدا میتواند موضوع نوشتهای شود. حرف اما درباره سینمایی است که با کمترین تروکاژهای ممکن مخاطب را با خود همراه داشت. مخاطبی که شاید فکرش را هم نمیکرد دههها بعد با سینمایی روبهرو شود که در ابتدای برخی از فیلمها نوشته شود؛ «قصه این فیلم براساس یک داستان واقعی است!» حال آنکه در دوران کلاسیک سینما، قصهها بودند که سینما را میساختند.
نیازی به رئالبودن آنها احساس نمیشد. همه اینها آمد که نوشته شود، لذت سینمای کلاسیک چونان کتابی است که بارها میتوان آن را خواند و هربار نیز برداشت تازهای از آن داشت. حظ وافری که بعد از نگاهکردن متمادی این فیلمها بهدستمیآید، بسان دالانهای تاریخی است که بیرونآمدن از آن دلگیرانه است. آنسان که گویی وارد دنیایی تازه میشوی و سر از بدهبستانهایش درنمیآوری. این نگره دیگر دردی است جانکاه، زخمی که سینمای کلاسیک وارد میآورد، نمیکشت؛ حالیه اما با کوچکترین زخم مصنوعی در فیلمهای حاضر میتوان نابودی روح و اندیشه مخاطب را انتظار داشت. سینمای کلاسیک و سیاهوسفید هنوز جان دارد و زنده است. باورش کنیم...