تابآوری در زمانه سخت/ اقتصاد فرساینده و زخمهای پنهان روابط انسانی
گفتوگوی صادقانه در خانواده، شبکههای حمایتی اجتماعی، مهربانیهای کوچک، قضاوت کمتر و همدلی عمیقتر. شاید اینها نتوانند تورم را مهار کنند، اما میتوانند روح جامعه را از فرسایش قدری برهاند. در میان همه سختیها، آنچه میتواند ما را نگه دارد، پایداری ارتباط انسانی، گفتوگو و همدلی است.
نمیدانیم دقیقاً چقدر از اختلافات خانوادگی به فشارهای اقتصادی برمیگردد، اما همه این واقعیت را حس میکنیم. قدرت خرید مردم نسبت به چهار سال پیش نصف شده، هزینهها هر روز بیشتر و فاصله میان درآمد و نیازهای زندگی مدام بزرگتر میشود. این فاصله فقط کارت بانکی را خالی نمیکند، بلکه رابطههای داخل خانواده را هم خسته و فرسوده میکند.
اقتصاد آشفته امروز دیگر فقط در نمودارها نیست و به تجربه روزمره مردم تبدیل شده است. تجربهایکه امید، گفتوگو و توان ذهنی ما را کمرنگ میکند و آرامآرام از انسجام اجتماعی میکاهد. فقر مزمن بر امید، رابطهها، رفتارها و احساس تعلق شهروندان اثر گذاشته است.
آمارهاییکه اقتصاددانان منتشر میکنند، از جهشی نگرانکننده حکایت دارد. پس از حدود یکدهه ثبات در نرخ فقر در محدوده ۲۰ درصد، کشور از سالهای ۱۳۹۷ و ۱۳۹۸ وارد دورهای از افزایش شدید شد و نرخ فقر به ۳۰ و ۳۱ درصد رسید.
برآوردهای تازه نشان میدهد، جامعه امروز درآستانه ورود به کانال ۴۰ درصد قرار دارد. گزارشهای مبتنی بر سبد کالری نیز تأیید میکند که بیش از ۴۰ درصد جمعیت، زیر خط فقر زندگی میکنند. این یعنی میلیونها نفر گرفتار ناتوانی در تأمین حداقلهای زیستی هستند.
یکی از روندهای نگرانکننده، بزرگشدن «طبقات آستانهای» است؛ یعنی گروههاییکه با یک شوک کوچک، ممکن است یکباره زیر خط فقر سقوط کنند. در سال ۱۴۰۰ حدود ۳۰ درصد مردم در این وضعیت بودند. اما امروز طبقات مختلف جامعه با سرعت و شدتی کمسابقه بهسمت پایین فشرده شدهاند. اختلاف هزینه و مصرف دهکها آنقدر کمشده که گاهی فاصله کالری مصرفی دهکهای سوم تا پنجم فقط بهاندازه یکعدد میوه یا یک نان لواش است. یعنی حذف همین خریدهای کوچک میتواند یک خانواده را از طبقه میانی شکننده، به فقیر تبدیل کند.
حتی هزینه خوراکی دهکهای میانی نیز فقط ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار تومان ـ نهایتاً یکمیلیون تومان ـ با یکدیگر تفاوت دارد که فاصلهای بسیار اندک برای شکلگیری یک طبقه متوسط پایدار است. از میان حدود ۳۰ میلیون خانوار، تنها کمتر از ۷ میلیون خانوار توانستهاند ماهانه بیش از ۲۰ میلیون تومان خرید ثبت کنند. این دادهها تصویری روشن از تودهایشدن شکنندگی اقتصادی ارائه میدهند.
در چنین وضعیتی، شبکههای حمایتی سنتی ـ خانوادگی، خیریهها، نهادهای مدنی ـ نیز زیر فشار قرار گرفتهاند. افزایش متقاضیان و رشد ناچیز منابع موجب شده خدمات حمایتی کاهش یابد یا کیفیت آن افت کند. بهعبارت دقیقتر، این شبکهها نیز به مرز شکنندگی ساختاری رسیدهاند. اما بحران فقط در کاهش درآمد نیست، ترکیب هزینههای خانوادهها نیز از هم پاشیده است.
در استانداردهای جهانی، معمولاً حدود ۷۰ درصد هزینه خانوار باید صرف شش نیاز اساسی شامل خوراک، پوشاک، مسکن، حملونقل، آموزش و سلامت شود، اما در کشورمان بیش از ۹۱ درصد هزینهها به همین شش قلم محدود شده و در کلانشهرها حتی از این رقم هم بالاتر میرود. این یعنی خانواده ایرانی سالهاست از هزینههایی که کیفیت زندگی را میسازند حذف شده؛ فراغت، سفر، خرید داراییهای بادوام، فعالیتهای فرهنگی و هرچیزی که به زندگی بهتر مربوط است.
بهبیانساده، خانوار ایرانی نه پساندازی دارد و نه سطحی برای مدیریت بحران که یک ضربه کوچک میتواند همه تعادل زندگی را بههمبریزد. این وضعیت، پیامدهای عمیقی بر ارتباطات انسانی دارد. استرس مالی، تنشهای خانوادگی را افزایش میدهد. کاهش توان روانی، امکان گفتوگو را کم میکند. خوشخلقی و صبوری جای خود را به خستگی و اضطراب میدهد. کودکان این فشار را از والدین جذب میکنند. جوانان امیدشان را به آینده از دست میدهند.
جامعهایکه با فشار مداوم زندگی میکند، دچار کاهش آستانه تحمل میشود. بیاعتمادی و سوءتفاهمها بیشتر میشود و همبستگی اجتماعی رو به افول میرود. عمومیشدن فقر، مدلهای رایج سیاستگذاری را ناکارآمد کرده است. کشور با وضعیتی بیسابقه روبهروست که تنها با بازنگری و تحول جدی در تحلیلها، سیاستها قابل درک و درمان است.
اما در کنار سیاستگذاری، نباید نقش روابط انسانی را فراموش کرد. در لحظهایکه اقتصاد تابآوری ما را میفرساید، ارتباطات انسانی میتواند مرهم باشد. گفتوگوی صادقانه در خانواده، شبکههای حمایتی اجتماعی، مهربانیهای کوچک، قضاوت کمتر و همدلی عمیقتر.
شاید اینها نتوانند تورم را مهار کنند، اما میتوانند روح جامعه را از فرسایش قدری برهاند. در میان همه سختیها، آنچه میتواند ما را نگه دارد، پایداری ارتباط انسانی، گفتوگو و همدلی است. کنار هم باشیم.