وَه وَه که شمایلت چه نیکوست...
در روزگار ما هم از دوران سعدی 700 سال میگذرد و به بیان دیگر 1000 سال از عهد بوعلی سینا و آن دست یار و اگر از زمان خود پیامبر محاسبه کنیم 1400 سال اما همچنان نام محمد شیرین است و کام را حلاوتی دیگر میبخشد وقتی زبان به نام او میچرخد و از زبان همان سعدی که اشارت رفت میتوان گفت: ای سرو بلند قامت دوست وه وه که شمایلت چه نیکوست در پای لطافت تو میراد هر سرو سَهی که بر لب جوست
نمیدانم این حکایت تا چه حد با واقعیت تاریخی انطباق و اصطلاحاً سندیت دارد ولی نقل شده و قابل تأمل است. این که بوعلی سینا دستیاری داشته دانشمند به نام ابوالحسن بهمنیار و روزی که استاد از پس مباحثهای سنگین پیروزمندانه به خانه بازگشته او که در خانه نزد بوعلی زندگی میکرده میپرسد: در شگفتم که با این همه دانش چرا داعیه پیامبری نمیکنید و اگر از بیم خاتمیت است به گونهای دیگر تا حاجت نباشد با این جماعت محاجه و مباحثه کنید و قدر شما بیشتر بدانند و حرمت تان افزون تر گذارند.
زمستانهای همدان سخت استخوان سوز بود و هنوز هم سرمای همدان زبان زد است. آن شب بوعلی گرفتار بیماری بود و در تب میسوخت و به بهمنیار گفت این بحث را بگذار تا وقتی دگر و نگاهی به کتابی انداخت ونماز گزارد و به بستر رفت و خفت.
سحر گاهان چشم گشود و بهمن یار را صدا کرد و از او خواست برای او آبی بیاورد تا وضو بسازد چون نمیتواند به حیاط برود و بیم دارد بیماری او تشدید شود. واقعا نیز از حوض یخ بسته آبی برداشتن کاری بود کارستان.
دست یاراما بهانهای آورد و طفره رفت و بوعلی خود به زحمت وضو ساخت یا تیمم کرد تا نماز گزارَد.
ساعتی بعد و هنگام صبحانه بوعلی از بهمن یار پرسید: راستی میدانی امروز هم مؤذن اذان گفت یا به خاطر سرمای شدید نیامد؟ پاسخ داد: آری! آمد و بسی عجیب بود که در این سرما چگونه خود را به مأذنه رسانده بود. بوعلی گفت: به یاد داری دیشب از من پرسیدی چرا داعیه پیامبری نمیکنم و پاسخ ندادم و به فرصتی دیگر موکول کردم. گفت: آری و پورسینا هم گفت آن فرصت اکنون است وحال آن راز با تو میگویم:
منِ حی و حاضر و زنده از تو خواستم آبی بیاوری و نیاوردی اما با این که۴۰۰ سال از مرگ محمد میگذرد این مؤذن هر صبح نام او را بربلندا صلا درمی دهد. کسی میتواند چنان داعیهای که تو خواستی داشته باشد که ۴۰۰ سال اگر از مرگ او هم بگذرد نام او و یاد او نمیرد و البته او آخرین بود و بعد از خود همه ما را به قرآن و عقل و خِرد سپرده و آموزههای او هم مبتنی بر همین بوده است.
۳۰۰ سال از آن حکایت گذشت و نوبت این بار به سعدی شیرازی رسید که سرود:
ماه فرو مانَد از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
حالا و در روزگار ما هم از دوران سعدی 700 سال میگذرد و به بیان دیگر 1000 سال از عهد بوعلی سینا و آن دست یار و اگر از زمان خود پیامبر محاسبه کنیم 1400 سال اما همچنان نام محمد شیرین است و کام را حلاوتی دیگر میبخشد وقتی زبان به نام او میچرخد و از زبان همان سعدی که اشارت رفت میتوان گفت:
ای سرو بلند قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سَهی که بر لب جوست
لطف و یاد نام پیامبر گرامی اسلام در ذکر خصایل و خصایص نیکوی اوست و گرنه چگونه میتوان باور کرد کسی که بعد از 13 سال دعوت مردمان جغرافیا و کسان و نزدیکان خود تنها با 100 نفر و شاید کمتر به یثرب/ مدینه کوچید 8 سال بعد فاتحانه به مکه بازگردد و اکنون و در پی 1400 سال بیش از یک میلیارد پیرو داشته باشد؟
ابن خلدون به درستی میگوید: محمد دو معجزه داشت: یکی قرآن بود و دیگری هنر او در اتحاد قبایل.
آنچه امروز به کارمان میآید تنها تقبیح رفتارهایی در مغرب زمین نیست که راز حلاوت نام محمد را درنیافتند و هر از گاهی احساسات دوست داران او در گستره زمین را زخمی میکنند بلکه در سرزمین خودمان نیز فرصتی نیکو فراهم آمده چرا که اکنون نیز تبلور رفتار محمدی در گرو وفاق و هم دلی است که میتواند گره از کارهای فروبسته بگشاید و کاستن از اختلافات و غیر این نسبتی با منش و آموزههای او ندارد.
از خاندان هم البته نباید غافل شد و حق این سخن را هم سعدی شیرازی ادا کرده که اگرچه شیعه مذهب نبوده سروده است:
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد