آموزگار مصلحت
طی دو دهه که از نامگذاری اول اردیبهشت بهعنوان «روز سعدی» میگذرد، بیشتر به جنبههای زبانی و ادبی شاعر بزرگ ایرانی پرداخته شده؛ هرچند از وجه اعتدالگرا و شخصیت آسانگیر و مداراجو و شعرِ بیشتر اینجهانی و آموزههای عملگرایانه و واقعنگرانۀ او هم غفلت نشده اما خصیصۀ اول (زبانی و ادبی) چربیده است.
سعدی اما نهتنها مرد زبان و ادبیات و اهل سفر و گردشگری که مرد سیاست و تدبیر مُلک هم بود و بسی فراتر است، از سیمای آن شیخ ناصح و اندرزگو که کتابهای درسی ملالآورِ نظام رسمی آموزش و پرورش از او ترسیم کرده بودند و چون با الگوی روشنفکری چپ و انقلابی که دههها ترویج و تبلیغ میشد فرسنگها فاصله دارد، از روشنفکری ایرانی هم کم بیمهری ندیده و دو نمونۀ مشهور یکی در سخن دکترعلی شریعتی جلوه کرده است که اتفاقاً در شاعرانهترین اثر او هم آمده (هبوط در کویر) و با نگاه امروزین اگرچه اسباب شگفتی است ولی در روزگار انقلابیگری و چپروی چهبسا گریز و گزیری نبوده تا جایی که در پی سرزنش سعدی به ستایش شاملو میرسد و دومی خود شاملو که سعدی را بیشتر «ناظم» و کمتر شاعر توصیف کرده است. .
شریعتی، سعدی را به این خاطر نکوهش میکند که در اوج سبعیتهای مغول وصف بهار گفته است و با این تعبیر گزنده: «خدا مرگت بدهد که در قرن هفتم هستی. قرنی که مغول از شرق و صلیبیها از غرب این سرزمین را حمام خون کردهاند و میگویی: درخت، غنچه برآورد و بلبلان مستاند/ جهان، جوان شد و یاران به عیش بنشستند»
حال آنکه میدانیم مَطلَعی است از غزلی در وصف بهار و نه چون برخی از هم روزگاران در ستایش ایلخانان به امید صِلَتی در ادامه هم میگوید:«آفرین بر تو احمد شاملو که میدانی حالا وقت غزل عاشقانه و مثنوی عارفانه و رباعی فلسفی و قصیدۀ خراسانی نیست. مگر تو هم از یک خواب صبوحی ناگاه پریدهای که میگویی: من باهارم تو زمین/ من زمینم تو درخت. من درختم تو باهار. ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه. میون جنگلا طاقم میکنه. تو بزرگی مث شب. اگه مهتاب باشه یا نه.»
شریعتی همانگونه که از دوگانه ابوعلی – ابوذر را میسازد و بعد از نفی عقلانیت و محافظهکاری اولی، انقلابیگری و شورش دومی را میستاید؛ اینجا برساخت تازهای را بنا مینهد و آن دوگانۀ سعدی- شاملو است و از هر دو مضمون «بهار» را انتخاب میکند و میخواهد بگوید از بهار یا باهار هم میتوان مفهومی ساخت که به جای لالایی، شیپور باشد. خود شاملو یکجا دربارۀ تفاوت خود با سهراب سپهری گفته بود: «شعر باید شیپور باشد نه لالایی و من نمیتوانم وقتی سر آدمها را گوش تا گوش میبُرند و رود خون جاری میشود، بگویم: آب را گِل نکنید!»
این موضع در قبال سعدی اما با نگاه امروزین هم از جانب شریعتی و هم شاملو اسباب شگفتی است و اکنون پذیرفتنی نیست چراکه شریعتی خود با صدای بلند و زیر گنبد حسینیۀ ارشاد گفته بود شعور بر شور میچربد و دوگانههای دیگری چون عادت و عبادت را هم ساخته بود و هر که نداند شاملو نیک میدانست که این شعر سعدی را برخی شاعرانهترین بیت در تمام تاریخ ادبیات هزارسالۀ فارسی میدانند که هیچ شاعری برتر از آن نتوانسته است سرود:
همه عمر برندارم سر از این خُمارِ مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
هر چه میخواهم سراغ اصل موضوع بروم و از سعدی متجدد و معتدل و به بیان درستتر تجددگرا در عین وفاداری به اصول و سنت و اعتدالگرا در اوج خشونت و یکسونگری و به رغم پارهای تعصبات مذهبی و شخصی بگویم در بند زیباییهای زبانی او گرفتار میشوم و رَستن نتوانم و بیهوده نیست که برخی معتقدند بیسعدی و حافظ نام این زبان اگر خراسانی میبود، سزاوارتر میبود تا فارسی چراکه بزرگترین سخنوران و زبانآوران آن از خطۀ خراسان برخاستهاند: فردوسی و عطار و مولانا و بسی بزرگان دیگر و این دو تن (سعدی و حافظ) اما چنان زبان فارسی را با شیراز پیوند دادند که فارسی خوانده میشود و البته میدانیم که حافظ، خود وامدار سعدی است؛ نهتنها از حیث فرم که در بسیاری از مضامین نیز و اگر هر که غیر خواجۀ شیراز دست به این کار میزد و در کارگاه خود در بالاترین درجه آنها را نپرداخته و منبتکاری نکرده بود، شاید نکوهش و حتی متهم به سرقت ادبی از شیخ هم میشد!
نمیدانم محمد قوچانی جایی دیدگاه خود را نوشت یا از دیگری نقل کرده بود که «سعدی، راستترین روشنفکر ایران است. راست به معنیِ آن که از هر آنچه چپ است دور است. چه جهان وطنی باشد و چه مساواتگرایی. چه ناکجاآبادگرایی باشد و چه باطنیگری و راست است به معنی توطّن در زبان پارسی و تأکید بر عدالت سیاسی و واقعیتگرایی.»
حال باید روشنتر شده باشد که چرا اکنون به سعدی نیازمندتریم و چرا باید او را از نو بشناسیم و به کار امروزمان هم میآید و اگر از او با عنوان «راست» یاد میکنیم، مرادمان در مقابل چپگرایی آرمانپردازانه و گاه خیالپردازانه است نه دفاع از سرمایهسالاری که سعدی خود گفته است: «دزدان دو گروهاند: چندی به تیر و کمان در صحراها و چندی به کِیل و ترازو در بازارها.»
سعدی با مفهوم مدرن جمهوری آشنا نبود و احتمالاً مدلی غیر از سلطنت سنتی نمیشناخت هرچند دنیادیدهتر از دیگران بود و اگر هم برخی از حکایتها را با خیال گفته باشد اما اهل سفر بود و یکجانشینی نمیکرد و جهانگردی و گردشگری وسعت نظر و مدارا میآورد و سعدی نیز چنین بود و با این حال میکوشید حکومتها را رام و اهل مدارا کند و یکجا توصیه کرده است:
«هر دو سه ماه شحنهای به زندان بفرماید به غوص احوال زندانیان کردن تا بیگناهان را خلاص دهد و گناه کوچک را پس از چند روزی ببخشد...»
به سیاست بازگردیم و آنجا که گفته است: «تا دفعِ مضرتِ دشمن به نعمت، توان کرد خصومت روا نباشد که خون از مال شریفتر است و عرب گوید: «السیف، آخر الحیل» یعنی مصاف وقتی روا باشد که تدبیر دیگر نماند. به هزیمت، پشت دادن به که با شمشیر مشت زدن.» و جای دیگر این سخن شاهکار در روزگاری که حاکمان به دنبال گسترش قلمرو بودند: «مردی نه جهانگیری است. بل جهانداری است. دانا جهان بگیرد و بدارد و نادان جهان بگیرد و بردارد.»
سعدی شاعری اینجهانی و واقعگرا بود اما فضیلت عدالت را با هیچ ارزش دیگر برابر نمینهد و در ستایش عدالت از این سخن برجستهتر چه:
«انوشیروان عادل را -که به کفر منسوب بود- به خواب دیدند در جایگاهی خوش و خرم نشسته. پرسیدندش که این مقام به چه یافتی؟ گفت: بر مجرمان شفقت نبردم و بیگناهان نیازردم.»
پیداست که شاعری که به لحاظ شخصی دیندار بوده زبان به ستایش کافر نمیگشاید و مراد او از انتساب انوشیروان به کفر، همین تعبیر امروزی سکولار میتواند باشد و اینکه به ایمان شهرت نداشت کما اینکه در نهجالبلاغه هم جایی که مولاعلی(ع) در حکمت 124 میگوید: «غیرت مرد، ایمان است و غیرت زن، کفر» مراد او کفرِ مصطلح نیست.
سعدی جای دیگر هم از نیاز پادشاهان به رعیت و لزوم جلب رضایت آنان میگوید و اگر با مفهوم شهروندی آشنا بود، بیتردید از این لفظ بهره میبرد نه رعیت:
«پادشاهان، به رعیت، پادشاهاند. پس چون رعیت بیازارند، دشمن مُلک خویشاند.»
در این عبارت به سادهترین و زیباترین زبان «امنیت ملی» را هم تعریف میکند. اینکه امنیت، جز جلب رضایت شهروندان و اهالی مملکت نیست و دشمن را باید در آزار مردمان جُست نه بیرون و بیگانه. از این مدرنتر و امروزیتر چه؟
چون میدانیم به لحاظ شخصی فردی متعبد و متدین بوده ولی در مملکتداری به جای هدایت بر رضایت تأکید دارد و عشق و معشوق در غزلیات او هم بیشتر «اینجهانی» است شاید بتوان از او بهعنوان شاعری اینجهانی هم یاد کرد. نه لاییک بلکه به مفهوم قائل به دیدگاههایی برای سعادت این دنیایی و از این رو میگوید: «زهد و عبادت، شایسته است نهچندان که زندگانی را بر خود و دیگران تلخ کند. عیش و طرب، ناگزیر است نه چندان که وظایف و طاعت و مصالح رعیت در آن مستغرق شود.»
تمام تأکید این نوشته بر همین مصالح و مصلحتهاست و آنچه برای سعدی اهمیت و اولویت دارد همین است و از این رو از او بهعنوان آموزگار مصلحت یاد میکنیم و بیسبب نیست که سیاستمداری چون محمدعلی فروغی وقتی به خشم رضاشاه گرفتار و خانهنشین میشود روزگار را با تصحیح کلیات سعدی سپری میکند و به جای آنکه تندرو شود مصلحتجوتر به میدان سیاست بازمیگردد.
باری، روحیه ایرانی با سعدی سازگارتر است و میتوان گفتار و رفتار کار به دستان را با سعدی محک زد. با همین نگاه بود که مرحوم مهندس بازرگان در بررسی روحیه ایرانی سراغ باب اول گلستان سعدی رفت و چهبسا ایرانیِ معیار از نگاه او سعدی بود و حتی حافظ و فردوسی و مولانا نه. چون آنان ناگزیر از پارهای رویکردهای انقلابی و به زبان امروز چپگرایانه بودند و سعدی نه.
خود سعدی در ستایش خود فروتنی روا نمیدارد و میگوید:
سعدیا خوشتر از حدیث تو نیست
تحفۀ روزگارِ اهلِ شناخت
آفرین بر زبان شیرینت
کاین همه شور در جهان انداخت
به راستی هم آفرین بر زبان شیرین سعدی که این همه شور در جهان انداخت اما داستان سعدی محدود و منحصر به «شور» نیست. شعور هم هست و سعدی آمیزهای از هر دوست: هم شور و هم شعور و قصه از مقولۀ زبان هم فراتر است و روح ایرانی را باید در نوع نگاه مداراجوی سعدی جُست.
آموزههای او در عرصۀ سیاست و از منظر مصلحت به کار امروز ما هم میآید. نگاه کنید چه دقایقی نهفته است در این عبارات:
«دشمنانِ متفق را متفرق نتوانی گردانیدن، مگر بدان که با بعضی از ایشان دوستی به دست آری. دشمن به دشمن برانگیز تا هر طرف غالب شوند فتح از آنِ تو باشد.»
در سالهای اخیر البته شاهد نگاهی انتقادی به سعدی و آموزههای او هم بودهایم. یکی از منظر روانشناسی و گزارههایی چون «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود» که ترجیح آثار ژنتیکی و وراثتی بر عوامل محیطی است و دیگری از منظر حقوق بشر به خاطر اشاراتی از این دست: «تو که بر دشمنان نظر داری/ دوستان را کجا کنی محروم» تا از او بهعنوان تقسیمکننده به خودی و غیرخودی (دوست و دشمن) یاد کنند ولی اینها هم باز از ارزش او فرونمیکاهد و ذیل همان روحیه ایرانی میگنجد چندان که آب مرحوم مهندس بازرگان که بر اعتدالگرایی و مصلحتجویی شهره بود هیچگاه با مارکسیستها به یک جوی نرفت و مرزبندیهای خود را داشت.
اما همان روانشناسان خردهگیر اذعان میکنند که این شعر سعدی برای فراغت از عشقهای وابستهکننده از بسیاری از توصیههای آنان کارگرتر میافتد:
به هیچ یار مَدِه خاطر و به هیچ دیار
که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار
و در ادامه:
چه لازم است یکی شادمان و من غمگین
یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟
سعدی آموزگار مصلحت است برای کار به دستان تا در تدبیر مُلک مصلحت را بر هر امر دیگر مقدم بدارند و اگر میگوییم روح ایرانی در کلام سعدی متجلی است به سبب ویژگی خیزَرانی و انعطافی یا محکوم به انعطاف جامعۀ ایرانی است. خیزران در برابر توفان، نمیشکند. خم میشود تا توفان بگذرد. این خم شدن، کرنش و تسلیم نیست. ماندگاری است و کوتاه و دوباره سر برافراشتن.
چندان که خود سعدی میگوید:
چو روزگار نسازد، ستیزه نتوان بُرد
ضرورت است که با روزگار درسازی
این «درساختن» تسلیم نیست، قبول واقعیتهاست.
برای آنکه بدانیم سعدی تا چه حد با میانهروی در سیاست شناخته میشود این اشارت ضرورت دارد که «لازار کارنو» از چهرههای برجسته تاریخ معاصر فرانسه گفته میانهروی در سیاست را از گلستان سعدی الهام گرفته و حتی نام گلِ رز خود را سعدی گذاشته بود. نام فرزند بزرگ خود را که در گیرودار انقلاب، زاده شد نیز سعدی گذاشت و چون در نوزادی از دنیا رفت نام فرزند دوم خود را هم سعدی گذاشت!
محمدعلی سپانلو شاعر فقید شعر مشهوری دارد با این عنوان: «نام تمام مردگان، یحیاست». عباس معروفی رماننویس فقید هم کتابی دارد با همین عنوان. سعدی اما شاعر زندگی است و در روز سعدی سزد اگر آرزو کنیم نام کاربهدستان ما در سیاست و فرهنگ، «سعدی» میبود. در سیاست به خاطر رعایت مصلحت و عدالت و در فرهنگ از حیث مدارا و تحمل و در برخوردهای اجتماعی پرهیز از هر آنچه جامعه آن را «آزار» میداند فارغ از اینکه خود مدعیان چه نامی بر آن بگذارند.