تو در بند با حول حالنا؟! عیدانهای برای حسین محمدی بهبهانه سومین نوروز او در زندان
بگذار این کلمه را برای تو کادوپیچ کنم و عیدانهای باشد برای تو تا بدانی وجه اشتراک «اینجا» و «آنجا» حتی در لحظهی حول حالنا الی احسن الحال را، که تنها یک کلمه است: «ناامیدی» و در «آنجا» و در «اینجا» همگی سال نو میکنیم نومیدانه به اندک «امید»ی و آرزوها میکنیم با چشمان بسته برای خودمان و دیگرانمان و من یک امید دارم و یک آرزو برای تو، برای دیگری که «حسین محمدی» نام دارد و من با چشمانی باز آن را جستوجو میکنم؛ «آزادی» و دیگر هیچ.

حسین عزیزم!
ما بیرون از جایی که تو هستی سال نو میکنیم.
ما هر روز قهوههایمان را مینوشیم و قرارهایمان را برقرار میکنیم در این بیرون، بیرون از جایی که تو هستی و تلخ اینکه همه ما داریم عادت میکنیم به این بیرون نکبتی و هر روز عادیتر از روز قبل رنگ و لباس عوض میکنیم و خانه میتکانیم و ادای شلوغی و اضطراب پایان سال را درمیآوریم و هر روز همدیگر را از چیزهایی که همهمان آگاهیم، مطلع میکنیم.
مثلاً از قیمت ارز و سکه و گرانی یا مثلاً در باب ترامپ و نامهاش و جنگ که چونان فوران قیمت ارز عادی است و بیمعنا. حسین جانم! من نمیدانم تو معمولاً روزهای آخر سال را چگونه سپری میکردی پیش از «آنجایی» شدنت! و حتی نمیدانم دو نوروز قبل را چگونه سپری کردهای در «آنجا» و همین لحظه که من این کلمات را کنار هم انباشته میکنم و به بیهودگی آن واقفم و همین لحظه که دیگرانی شاید در حال خواندن این بیهودهنگاری هستند، تو در روزهای پایان سال به کجا میاندیشی؟!
به «اینجا» که ما هستیم یا «آنجا» که خودت هستی؟ به خودت در دیروز وقتی «اینجا» روز نو میکردی یا به فردا که امید داری دوباره در آزادی و رهایی در «اینجا» که ما هستیم، روز نو کنی؟! شاید هم به هفت نوروز دیگر که باید بگذرد در «آنجا»! که همین هفت باقیمانده است که زمان را در مغز تو و در مغز ما سرگردان میکند و تمام «هستی» و جوانی تو را «نیست».
حسین جان!
«زمان» مفهوم پیچیدهای است. اما نمیدانم چقدر ممکن است گرفتاری تو با زمان با گرفتاری ما با زمان یکپارچه باشد! زمان ما در فراخی و شلوغی شهر و مهمانی و کافهنشینی و همنشینی و همنشینی و همنشینی سپری میشود و زمان تو در بند و بند و بند و با همبند و همبند و همبند… اما به گمانم هرچقدر در مفهوم زمان و مکان دوگانه باشیم در فهممان از زمان -چه «گذشته»، چه «اکنون» و چه «آینده»- مشترکیم. بله بگذار این کلمه را برای تو کادوپیچ کنم و عیدانهای باشد برای تو تا بدانی وجه اشتراک «اینجا» و «آنجا» حتی در لحظهی حول حالنا الی احسن الحال را، که تنها یک کلمه است: «ناامیدی» و در «آنجا» و در «اینجا» همگی سال نو میکنیم نومیدانه به اندک «امید»ی و آرزوها میکنیم با چشمان بسته برای خودمان و دیگرانمان و من یک امید دارم و یک آرزو برای تو، برای دیگری که «حسین محمدی» نام دارد و من با چشمانی باز آن را جستوجو میکنم؛ «آزادی» و دیگر هیچ.
بله، آنچه یافت می نشود آنم آرزوست.