یک شرور ترامپی
چیزی که این سریال را که در سال ۱۹۹۹ نمایش داده شد، خیلی بالا برد، ارزشهای سینمایی، بازیهای درخشان، لحن کاملاً حسابشده که تلخی را با طنز جبران میکرد و بررسی دقیق دیوید چیس (سازنده این سریال) از روانشناسی تونی، سوپرانوها بهعنوان یک خانواده و وضعیت رؤیای آمریکایی در آستانهی قرن بیستویکم بود.
اگر میخواهید بفهمید که چگونه اعتبار تلویزیون در طول 25 سال گذشته تغییر کرده است، منطقی است که با سریالی شروع کنید که مقولهای را که ما میشناسیم اختراع کرد؛ «سوپرانوها». یک درام گانگستری اچبیاو که ضدقهرمان آن، تونی سوپرانو، یک مافیای وحشی اما مشکلدار سطح متوسط است، با جاهطلبیهای بیحد و حصر و مشکلات مادری که تمام هیجانهای خشونتآمیز معمول ژانر خود را به نمایش گذاشت.
چیزی که این سریال را که در سال 1999 نمایش داده شد، خیلی بالا برد، ارزشهای سینمایی، بازیهای درخشان، لحن کاملاً حسابشده که تلخی را با طنز جبران میکرد و بررسی دقیق دیوید چیس (سازنده این سریال) از روانشناسی تونی، سوپرانوها بهعنوان یک خانواده و وضعیت رؤیای آمریکایی در آستانهی قرن بیستویکم بود.
25 سال بعد، یکی دیگر از درامهای گانگستری مورد انتظار دیگر شروع شده است. این سریال هم یک درام گانگستری از اچبیاو است، ضدقهرمان آن هم یک مافیای بیرحم اما آشفتهی سطح متوسط با جاهطلبی بی حد و حصر و درگیر با مشکلات مادرش (که به زوال عقل دچار شده) است. مانند سوپرانوها، طراحی تولید خیرهکننده و بازیگری قابل توجهی دارد. روانشناسی جنایی، پویایی خانواده و رؤیای آمریکایی ازجمله دغدغههای اصلی آن است، این در حالی است که سریالها نسبت به این موضوعات حس بدبینی را بیان میکنند که در آغاز قرن جدید، چشمگیر و جدید بوده است.
اما شباهتهای میان «پنگوئن» و «خانوادهی سوپرانو» به همینجا ختم میشود. حتی وقتی این واقعیت را به حساب میآورید که «خانوادهی سوپرانو» یک شاهکار غیرقابل تکرار بود، «پنگوئن» نمایشی ناامیدکننده و ساده شده است که حاکی از تقلیل گستردهتر صنعت در سطحی است که ما اغلب کیفیت را فدای برندسازی میکنیم و آن را بهعنوان تلویزیون معتبر مینامیم.
البته یک تفاوت بزرگ بین این دو سریال این است که «پنگوئن» بخشی از فرانشیز بسیار سودآور- بتمن – متعلق به برادران وارنرز است. در گاتهام غمافزاتر از معمولِ لورن لفرانک (نویسندهی«مأموران شیلد»)، ریدلر عنان گسیخته سیلبند شهر را در شب انتخابات شهرداری منفجر کرده است. ساکنان کراون پوینت یک محلهی فقیرنشین، با افزایش تلفات و تخریب کل ساختمانهای آپارتمانی، بیشترین ضربه را دیدهاند. در میان این هرجومرج، فردی به ترور کارمین فالکون، رئیس جنایتکار قدرتمند دست زده است.
کالین فارل، تهیهکنندهی اجرایی و ستارهی شهیر سینما - که در این فیلم برای اولینبار در نقش یک فرد چاق با کت و شلوار، پروتزهای صورت و لهجهی طبقهی کارگر در «بتمن» ظاهر شده که قابل شناختن نیست – نقش اُز کاب «پنگوئن» را ایفا میکند که مصمم است انتقام بگیرد. در یک رویارویی پرتنش، آلبرتو (مایکل زگن)، پسر هپروتی و مدام روی موادمخدر کارمین و در عین حال جانشیناش، او را «سرباز خوب» میخواند و میگوید: «تو همانی که هستی و اگر تلاش میکردی هم نمیتوانستی تغییر کنی.» او نمیداند چقدر دارد درست میگوید. هنگامی که گفتوگو تغییر میکند و آلبرتو او را یک عوضی کوچک خطاب میکند، اُز با آرامش چهار گلوله به سمت پادشاه جدید دنیای اراذلِ گاتهام شلیک میکند. بعد دیوانهوار میخندد، مثل هر شرور خوب داستان کتابهای مصور.
قتل، واکنش بیش از حدِ قهرمان نازکنارنجی، به تمسخر آلبرتو در لحظهای از آسیبپذیری آشکار پنگوئن است. اُز دیدگاه خود را از اخلاق گانگستری بیان میکند و با «سبک قدیمی [گانگستری] مدرسهای»، محلهی فقیرنشینی که در آن بزرگ شده را اداره و تمجید میکند: «او به مردم کمک میکرد. وقتی یکی از خانوادهی شما مریض بود، برایتان پزشک پیدا میکرد.
اگر پول برای اجاره نداشتید، پول نقد به شما قرض میداد. نام همه را هم میدانست. نمیدانم چطور نام همه را حفظ بود. اما اگر تو را در خیابان میدید، صدایت میکرد و حالت را میپرسید.» وقتی این مرد درگذشت، همسایگانش برایش رژهی یابود رفتند. مونولوگ اشتیاق تونی سوپرانو را به تصویر میکشد که یک جنایتکار خشن هنوز میتوانست در جامعه ستودنی و مورد احترام همه باشد.
بله، اُز نیز مانند تونی ریاکارانه ادعا میکند، با وجود خونی که میریزد تا راه خود را به بالای تجارت مواد مخدر گاتهام برساند، برای خود اصولی دارد. «پنگوئن» در این نقطه (یا هر نقطهی دیگر) ظریف نیست، در این باره خیلی صریح و مستقیم است و او بعداً در سریال، در تلاشی برای متقاعد کردن مجموعهای از رؤسای کوچک که میخواهد تحت رهبری او متحد شوند، اصرا دارد که من «اصولی دارم!». شواهد دیگر از بزرگواری او زمانی هویدا میشود که او یک نوجوان، ویکتور آگیلار (رنزی فلیز) که سعی داشت قالپاق ماشیناش را در بیاورد، گیر میاندازد اما او زیر پر و بال این نوجوان اخیراً یتیمشده را میگیرد.
اُز اشارهای واضح به «سوپرانوها» دارد، با مادری سرسخت و مبتلا به زوال عقل بهنام فرانسیس (با بازی دیردری اوکانال ) که مشتاقانه در خانهای در حومهی شهر منتظر است تا پسرش به او زندگی مرفهی در گاتهام دهد. چیس نیازی نداشت که به رابطهی تونی و مادرش خیلی اشاره کند تا نشان دهد که رابطهی آنها چقدر سمی است.
درحالیکه پنگوئن برای به دست آوردن قدرت با قرار دادن فالکونهای باقی مانده در برابر رقبای خود، مارونیها، در یک طرح مخاطرهآمیز تلاش میکند تا کنترل یک موادمخدر جدید بهنام «بلیس» را در دست بگیرد، حریف اصلی او خواهر آلبرت سوفیا (کریستین میلیوتی) میشود. سوفیا که تازه از آسایشگاه آرکام بیرون آمده، از مردانی که برای زندانی کردن او توطئه کردهاند و سعی میکنند از گرفتن جایگاه واقعی این زن شایسته بهعنوان رهبر خانواده جلوگیری کنند، کینه دارد.
با وجود بیاعتمادی او به اُز، که زمانی رانندهی او بود، انزوای او در میان فالکونها، او را آسیبپذیر میکند. اما عملکرد میلیوتی بسیار درخشان است. با اینحال او که تلاش میکند قدرت زن را از طریق آسیب نشان دهد، بیش از حد سادهانگارانه است که قبلاً بارها آن را دیدهایم.
در مورد خود اُز، اگر حدس زدید که او نسخهی جایگزین دونالد ترامپ را نمایندگی میکند، خب درست حدس زدهاید. درحالیکه «سوپرانو»ها بیش از دو سال قبل از 11سپتامبر پایان بدی را برای قرن آمریکایی پیشبینی میکردند و حال و هوای انحطاطناپذیری را به تصویر میکشیدند، «پنگوئن» تصویر ناخوشایند دیگری از مردی را ارائه میدهد که کهنالگوی او از اولین دورهی ریاستجمهوریاش، تلویزیون و سینما را تسخیر کرده است.
عوامفریبی اُز که ناشی از ناامنیهای مستدل خودش است، کمکهای ساختگی و تظاهر کمک به ستمدیدگان و آسیبدیدهها، از ویک و سوفیا گرفته تا گانگسترهای طبقهی کارگر را نشان میدهد که از نخبگان ثروتمندی مانند فالکونها و مارونیها حتی بیشتر از یکدیگر متنفرند. او به حامیان احتمالی که بهخاطر شهرت خائنانهاش پا پس کشیدهاند، قول میدهد: «اگر از همدیگر حمایت کنیم، قدرت واقعی به دست میآید.»
پنگوئن همیشه اینگونه سخنرانی میکند و جهانبینی خود را طوری ارائه میدهد که برای بینندگان فهمش آسان باشد. او با تمسخر به ویک میگوید: «شما هنوز فکر میکنید خوب و بد، درست و غلط وجود دارد؟ وجود ندارد. فقط این وجود دارد؛ بقا، امنیت و لذت. آنها برای مردن در پروژهها جایزه نمیدهند.» تکرار در سریال، همچنین شیفتگی تلویزیون به شرورهای ترامپی (نگاه کنید به: هالیس دویل در «رسوایی»، چارلی کروکر «یک مرد کامل»، کیت وینسلت در «رژیم»)، میتواند دیوانهکننده باشد.
(در این مورد، مقایسه ترامپ بهدلیل پیشینهی خروج اُز از فقر تضعیف شده است. بدون نیهیلیسم ترامپ روند تحول او بیش از حد منطقی است.) لفرانک در نامهای به منتقدان، اذعان کرد که او در مورد اینکه چرا بینندگان ممکن است بخواهند بیشتر از این کهنالگو ببینند کشمکش داشت و از خود پرسید: «آیا مردان بد به دنیا میآیند؟ یا بد ساخته شدهاند...؟»
در بهترین حالت، پنگوئن یادآور این است که وقتی مردم خود واقعیشان را افشا میکنند به آنها اعتماد کنیم. جدای از بازی بینظیر میلیوتی و کارگردانی نوآرگونهی فیلمساز با استعداد کریگ زوبل (که فیلمهای چون «ز مثل زکریا» و «انطباق» را در کارنامه دارد) و کهنهکار تلویزیون هلن شیور (بازیگر فیلمهای«ایستگاه یازده»، «خدمتکار»)، بزرگترین دارایی این سریال، پایان کاملاً سنگدلانهی لفرانک است.
این سفر فاقد پیچیدگی اخلاقی است که سوپرانوها را به تفکر برانگیخته و منجر به تجربهای خستهکننده پر از شخصیتهای تکبعدی میشود که دیالوگهای سادهای را ارائه میدهند. لحظات پایانی مینیسریال میتوانست تأثیر بسیار بیشتری داشته باشد تا اینکه آن را کش دهند و بخشهای اضافهتر بیمورد و پیچیدگیهای غیرضروری را وارد مجموعه کنند و مدام خود را تکرار کنند.
واقعیت این است که درآمد تلویزیون کم شده و کیفیت برنامهها فاقد عمق و اصالت است و بهجای داستانسرایی نوآورانه بسیاری از فیلمها فقط برای حفظ مشترکانشان به بازیگران مشهور با فیلمنامههای ساده تکیه کردهاند. دیوید چیس از کاهش علاقهی صنعت فیلم به موضوعات پیچیده مانند روانشناسی و ابهام ابراز نگرانی میکند. در این میان در حالی سریال «پنگوئن» پخش میشود که همچنان فاقد خیالپردازی به اندازهی کافی است.
به هر حال این سریال بدترین سریال جدید فصل پاییز نیست، حداقل از یک نقطهنظر چیزی برای گفتن دارد، مهم نیست که این چیز چقدر پیشپا افتاده باشد. البته این فقط به سریالهایی مثل «پنگوئن» محدود نمیشود، انیمیشن «بچههای پایه جهانی» نمونهای از محتوای بدون الهام است که در چشمانداز فعلی تلویزیون رایج است.
منبع: فوربس