خانگیست غمازم
بعضی چیزها عمق و تاثیر بسیاری در هستی ما دارند، بیآنکه این را درک کنیم. این عدم درک ناشی از «در دسترس بودنِ» همیشگی آنچیز است. فقدان چنین چیزهایی در هستی آدمی درک نمیشود مگر به میانجی رخدادی که در دسترس بودن را برای مدتی یا برای همیشه مختل کند. خانه، خانۀ امن هم چنین است. خانه امن، جایی که اعضایش در حسننیت و خیرخواهی نسبت به یکدیگر تردیدی ندارند نعمت و شانس بزرگی است.
جایی که آدمها بتوانند فارغ از اتخاذ سیاست و پیچیدگیهای رفتاری که در دیگر محیطها دارند، رها زندگی کنند. جایی که آدمی هر آینه منتظر این نباشند که دسیسهای در کار است. چنین خانهای برای بسیاری چنان در دسترس است که بدیهی انگاشته میشود، گویی همه خانهها و همه خانوادهها از ازل تا به ابد چنین بوده و خواهند بود. کاش چنین بود، ولی اگر پای صحبت مشاغلی که با آدمهای مختلف سروکار دارند، بنشینید، از خانه و خانوادههایی خواهید شنید که آدمهایش با همدیگر چنان رفتاری میکنند که هفت پشت دشمن هم با هم نخواهند کرد.
تصویر چنین خانوادههایی در سینمای ایران بهخصوص بعد از انقلاب خیلی نادر بوده است. اگر فیلمسازی هم جسارت به خرج داده معمولاً اثرش به دشنه سانسور ابتر شده و نتیجه این شد که فیلمهای قوامداری در این موضوع کمتر ساخته شده است.
زندهیاد اصغر یوسفینژاد، منتقد و پژوهشگری که فیلمساز شد در دو اثری که از او به یادگار ماند سراغ همین خانههای ناامن رفته است. فیلم اول او «ائو» یا (خانه) و فیلم دومش، «عروسک» وجهی از خانه آبرودار ایرانی و مشخصاً اینجا آذری به ما نشان میدهد که تا به حال ندیده بودیم. هر دو فیلمش به زبان آذریست، از بازیگران ناشناس و محلی استفاده کرده است و مشخص است که چیزی را روایت کرده که به قول معروف آن را بلد است. فرمش پلان-سکانس است و پلانهایش طولانی. هر دو فیلم تکلوکیشن است و پربازیگر. ریتم فیلمهایش را با سناریو و میزانسن تنظیم کرده و به استمداد این دو، مخاطب را کاملاً درگیر میکند. حتی مخاطبی که زبان آذری نمیداند و ناچار است که مدام چشم بچرخاند تا زیرنویس را ببیند. هر دو فیلم یوسفینژاد از مهمترین فیلمهای اجتماعی این سالهای ایران است.
«خانه» داستان دختریست که خلاف وصیت پدرش اجازه نمیدهد جسد او را به دانشگاه علوم پزشکی اهدا کنند. دختری که سالهاست با پدر قهر بوده و هیچ ارتباطی نداشته و شیون و زاری و دلسوزی امروزش برای جسد پدر، مایه تعجب شده است. داستان «خانه» با روایتهای معمولی از خانههای معمولی پیش میرود، آدمها میروند و میآیند، گذشته شخم زده میشود تا آنکه پرده راز بزرگ دختر کنار میرود.
فیلم دوم یوسفینژاد «عروسک» هم در ادامه ایده «خانه»، هم به لحاظ فرم و هم به لحاظ محتواست. داستان شب عروسی مردی متمول در آستانه پیری و عروس جوان است. داستانی که ابتدا گمان میکنیم، دعواهای معمول و ترسهای مرسوم میان مناسبات خواهر داماد و عروس است و درنهایت متوجه میشویم که قضیه به همین سادگی نیست. در هر دو فیلم یوسفینژاد ما با ظاهری معمولی از خانه ایرانی مواجه میشویم. آدمهای معمولیای که در فامیل همه پیدا میشوند. درواقع در وجه دیگری از داستانهای خانه فیلمساز میتوان به این تأمل کرد که زیر لایه بسیاری از خانهها و خانوادههای معمولی چه جنایتها و رذالتهایی که میتواند پنهان باشد؛ جنایتها و رذالتهایی که معمولاً برای حفظ حریم خانواده همیشه زیر قالی رفتهاند و همه فقط رویه جاروخورده و تمیز قالی را دیدهاند. قربانیان چنین خانههایی شاید بیچارهترین باشند. آدمهایی که به قول حافظ شکایت ندانند کجا برند چراکه غمازشان خانگیست. آدمهایی که از سر بیپناهی و بیمأمنی مستأصل میشوند.
یوسفینژاد خودش هم از دق خانهای بزرگتر مرد؛ خانهای که مجال به او نداد تا دومین فیلمش را روی پرده ببیند؛ خانهای که گفتند چون فیلمات به زبان مادریات است، راهی به جشنواره ندارد و غصهاش دادند و درنهایت قلبش گرفت.