راوی روزگاران سالخورده
اصلانی عمری دراز در مرزهای هجرت و غربت با یاد وطن زیست. از سویی در وطن بسیار شنیده میشد و از سوی دیگر بیآنکه در ایران باشد، بسیاری از ما را به یاد کوچهها و پسکوچههایی انداخت که شاید کیلومتری از آنها فاصله نداشته باشیم، اما مدتهاست به آنها سر نزدهایم. او نوستالژی ایران قدیم را داشت و چونان علی حاتمی که تصویری از ایران اواخر قاجار و اوایل پهلوی را در آثارش برای ما خواستنی و دیدنی کرد، اصلانی نیز طهرون قدیم را بهطرزی دلپذیر برای ما روایت کرد. او راوی اصالتی باشکوه و قدمتی ستوده بود.
اواسط اسفندماه 1402، فرامرز اصلانی، خواننده، ترانهسرا و آهنگساز مشهور ایرانی از ابتلای خود به سرطان خبر داد و اعلام کرد، قصد دارد باقیمانده سال 1402 را به درمان و مراقبت از روحیهاش اختصاص دهد. او نوشت: «با هر سپیدهدم، قلب من شجاعت بیشتری پیدا میکند و جان را با اندیشه و انرژی بیشتری برمیانگیزد تا گامی در مسیر بهبودی بردارم».
امید داشت بتواند «آسمانی از سفر خود را بهعنوان یک مسافر در این آبهای ناشناخته» با دوستدارانش به اشتراک بگذارد و «با وعده دوباره ملاقات زیر آغوش تابش نور در سپیدهدم در سال ۱۴۰۳»، در انتهای پیام خود نگاشت: «در اندیشه شما، ایران و ترانه و آواز هستم.» امیدهای او همگی پژمرده شدند، وقتی در نخستینروز فروردین ماه 1403 جان به جانآفرین تسلیم کرد.
او هنرمندی بود که آرام و بهدور از هیاهو، دههها، گزیدهکاری پیشه کرد و درعینحال آثاری ماندگار از خود بر جای گذاشت که در حافظه فردی و جمعی ایرانیان خوش نشستهاند. بعید است کسی اندک علاقهای به موسیقی داشته باشد و طنین «اگه یه روز بری سفر» را نشنیده باشد. بسیاری از جوانهای ایرانی به عشق او گیتار به دست گرفتند و بسیاری از خوانندگان داخل ایران نیز آرزو داشتند به شمایلی مشابه او در عالم هنر دست پیدا کنند.
دورانی کوتاه در آغاز انقلاب 57 و مدتی نیز در هیجانات و التهابات سالهای اخیر، مواضعی سیاسی از خود بروز داد که بعید است چندان تفاوت و تمایزی در کارنامه هنری او ایجاد کند؛ چه عموم مردمان او را با آهنگها و ترانههایی از جنس و سنخی غیرسیاسی میشناسند. او در وهله نخست هنرمند بود و چه بهتر که میدان سیاست را به سیاسیون وامیگذاشت و بیشتر و بیشتر از درد و غمی که در وجودش نهفته بود و آن را با شور و شوق و امید تاخت میزد تا بماند و ببیند و بخواند، میگفت و میخواند و میسرود. آنچه در ادامه خواهید خواند ارزیابی نقادانهای از کارنامه هنری او فارغ از گرایشها و موضعگیریهای سیاسی او خواهد بود. زیرا شناخت پیچیدگیهای سیاست روز چه بسا از ذهنیت هنرمندانه خارج باشد و مطلوبتر آن باشد که هنرمند خود را درگیر این مسائل نکند و از نزدیکی به جریانهای سیاسی و رسانههای مشکوکی که هنرمندان را ویترینی زیبا برای استتار منافع خود میخواهند پرهیز کند.
شاید گزیدهکاری و احترام و درعینحال جذابیت روزافزون اصلانی بود که باعث شد حمید نعمتالله دو دهه پیش در فیلم بوتیک این دیالوگ را برای شخصیت افسانه چهرهآزاد خطاب به جهانگیر و پسر جوان گرفتار مواد گیتاربهدستی بنویسد: «ببین قوزک پای اصلانی خدا بیامرز را بزن». «قوزک پا» را البته فریدون فروغی خوانده بود، اما اینک و در عبور از دههها نام فرامرز اصلانی نیز میتواند لااقل از نظر گزیدهکاری در کنار خوانندگانی چون فریدون فروغی بنشیند؛ خوانندگانی که به هر بهایی نخواندند و آنچه میخواندند نسبتی با زیست خویش و زمانهشان داشت. پس شاید برای فهمیدن رخدادی به نام فرامرز اصلانی در تاریخ موسیقی ایران نیکوتر آن باشد که سراغ زیست و زمانهاش برویم و بکوشیم دریابیم که در او و بر او چه گذشت؟
بچه کوچه آب فرمانفرما
اصلانی، زاده 1324 کوچه آب فرمانفرما در خیابان پاستور تهران بود. چندماه بیشتر البته نداشت که خانوادهاش به خیابان فرهنگ محله امیریه نقل مکان کردند. خانوادهای فرهنگدوست داشت و در همان دوران کودکی علاوه بر موانست با بسیاری از بزرگان هنر و ادب و موسیقی، مهر تهران هم به دلش افتاد. همین چندسال پیش بود که برای مجله «دالان» چاپ تهران روایتی جذاب از بلوار آبکرج (بلوار کشاورز فعلی) در دهههای 40 و 50 نوشت؛ زمانی که خیابان تخت طاووس (شهید مطهری فعلی)، شمال شهر محسوب میشد و مردم برای سیزدهبدر به بلوار میآمدند.
سالها بعد فرامرز جوان به همراه دوستانش در این بلوار درس میخواندند. بعدتر که به لندن رفت و تحصیل روزنامهنگاری کرد و چندسالی را نیز در لسآنجلس گذراند، شهر بسی تحول از سر گذراند: «در سالهایی که آبکرج برای خود بلواری شد و چندین رستوران و چایخانه و ساختمانهای چنداشکوبه در اینسو و آنسوی آن ساخته شد، من در ایران حضور نداشتم. سال 1354 به تهران رفتم و پس از ده سال شهر را بسیار دگرگون دیدم. تهرانی که من پشت سر نهاده بودم، شهری بود که هنوز آنچنان گسترش نیافته بود و شهروندان زیادی نداشت.»
دلمشغولیهای جوانی غربتزده
او اما در همین دوران بود که نخستین آلبوم خود «دلمشغولیها» را با کمک شرکت CBS راهی بازار کرد؛ آلبومی متشکل از 10 ترانه که شنیدهشدن یکی از آنها بهنام «آهوی وحشی» از زبان فرامرز در خانه پری زنگنه، رئیس کمپانی را مشتاق همکاری با خواننده جوان کرده بود. سایر ترانهها و آهنگهای این مجموعه اما همگی از خود فرامرز اصلانی بودند. یکی از تمهای رایج در این آلبوم نوعی حس دلتنگی برای کودکی و نوجوانی در تهران قدیم و عشقهای فراموششده است: «یه روز یه خونهای بود که تابستونا / روی پشتبومش ولو میشد خورشید/ درخت انجیر پیری که تو باغ بود/ همه کودکیهای منو میدید».
یا جایی دیگر: «ای پرستوهای خسته/ که غبار هر سفر/ به بالهایتون نشسته/ آیا هنوزهم میگذرید؟/ ز شهری که زمونه/ به رویم درهاشو بسته/ ای کوچههای دماوند/ که کودکیهای من/ از شما خاطرهها دارند/ آیا هنوز هم میگسترید؟/ به دشتی که برایم در آن خاطره میکارند.»
اصلانی جوان تهران قدیمی را در این ترانهها میجوید؛ گویی سالها غربتنشینی او را به ارجاع به ریشهها فرامیخواند: «کوچههای خاکی تهرون قدیما / پر ز آواز نشاط بچهها بود/ شهر فرنگی تو اون دنیای کوچک/ قصههاش شیرینترین قصهها بود/ هر پرستویی که به سویی میپرید/ خبر آغاز فصلا رو میشنید/ هر گل تازهای که چشم باز مینمود/ شاهد روزای خوب کودکی بود.»
به یاد حافظ به توصیه بیژن الهی
موفقیت دور از انتظار آلبوم «دلمشغولیها»، بستری فراهم کرد تا اصلانی جوان دومین آلبوم خود را اینبار با اعتمادبهنفسی بیشتر راهی بازار کند؛ آلبومی متشکل از اشعار حافظ که در آن خواننده جوان روی هشتشعر شاعر شیرازی آهنگ ساخته بود و اجرا میکرد. این امر در موسیقی پاپ ایرانی اتفاقی کمنظیر بود و البته در گرایش اصلانی به حافظخوانی نباید از نقش دوست و همخانه او در لندن، بیژن الهی نیز گذشت زیرا همو بود که به فرامرز توصیه کرد که روی اشعار حافظ آهنگ بسازد و بدینترتیب آهنگ «آهوی وحشی» متولد شد.
آنچه الهی مدنظر داشت البته با آنچه اصلانی انجام داد تفاوت داشت زیرا بعدتر که محسن نامجو بر اشعار حافظ آهنگهایی گذاشت (برای نمونه «زلف بر باد مده») الهی ابراز داشت: «این کاری است که به فرامرز اصلانی میگفتم، باید با حافظ بکنی و هرگز نکرد». بااینهمه برای اصلانی نیز از آغاز کلام و شعر اولویت داشت و معتقد بود: «در وهله اول کلام نقاشی است و آن موسیقی قابی است که آن را دربرمیگیرد و اگر هردو باهم بخوانند و اگر با همدیگر سازگاری داشته باشند، خیلی بهتر خواهد شد.»
اصلانی انقلابی
فرامرز اصلانی در آخرین جمله یادداشتش برای مجله «دالان» که وصفش رفت و درباره بلوار آبکرج بود، نوشت: «و اینها همه تازه پیش از آن بود که آنجا «بلوار کشاورز» نام بگیرد...» اشارهای به انقلاب 1357 که صدای اصلانی نیز در آن رخداد بیشتر با ترانههای «کارگر» سروده محمدعلی بهمنی و «آزادی» به یاد آورده میشود. در این ترانهها که مدتی نیز از رادیوی جمهوری اسلامی ایران پخش میشدند، اصلانی شمایلی متفاوت از خواننده پیشین پیدا میکند.
کافی است نگاهی انداخت به این ترانهها. در ترانه «کارگر» اصلانی امید به فردایی نیکوتر را سر میدهد: «دست تو زخمی دست من پینه/ تو داس خشمی من پتک کینه/ بازو به بازو در وقت پیکار/ با خشم و کینه با پرچم کار/ باید دوباره کارگر شد/ باید دوباره برزگر شد/ باید درو کرد باید که کوبید/ باید دوباره از ریشه رویید از ریشه رویید/... /نان من از تو نان تو از من/ جان من از تو جان تو از من/ فریاد با هم پرواز با هم/ آزادگی را آغاز با هم.» ترانه «آزادی» نیز نقدی بر گذشته و نوید آیندهای درخشان است: «ای هموطن دوره رنج و حرمان گذشت/ دولت پوچ دیوان گذشت/ گذشت آن زمانی که آن سان گذشت/ گذشت آن زمانی که آن سان گذشت/ شد از بیداری انقلاب/ کاخ سرمایهداری خراب/ فصل فضل بشر در رسید/ صبح آزادگی بر دمید/ دوست میدارم تو را هموطن/ دوست میدارم تو را ای چو من/ دست در دستم بنه این زمان/ تا روشنتر شود روزمان.»
روزهای هجرت و غربت
با مهاجرت اصلانی به خارج از کشور و در پی سکوتی طولانی، اصلانی نخستین آلبوم خود را در آمریکا در سال 1999 میلادی با نام «روزهای ترانه و اندوه» منتشر کرد؛ آلبومی که اصلانی خود میگوید: «بیانگر شادیها و ناشادیهای من در سرزمینهای غربت است و این از نام این مجموعه پیداست. شعرها و آهنگهایی که من برای این آلبوم ساخته و پرداختهام، نهتنها گزارشی از روزهای من است، که بیان حال مردم ما نیز هست.» این آلبوم از 9 قطعه تشکیل شده است و کلام همه ترانهها بهجز یکی که شعر «بشنو از نی» مولانا است، از خود اصلانی است. آهنگسازی و تنظیم تمام قطعات این البوم را نیز اصلانی خود انجام داده است، جز ترانه «قلعه» که تنظیم آن را استیو مککرام برعهده گرفته است.
قطعاتی از این آلبوم چون «روزهای ترانه و اندوه»، «هفت شهر عشق»، «دستم بگیر» و «هیچکس» ازجمله محبوبترین آثار اصلانی شدند. بعدتر اصلانی در سال 2002 در آلبومی مشترک بهنام «معشوق همینجاست» که اشعار آن همگی از مولانا انتخاب شده بودند، دو قطعه «صحبت» و «وه چه بیرنگ و بینشان که منم» را خواند و در سال 2010 میلادی نیز آلبوم «خط سوم» او منتشر شد که در آن باز او زندگی و زمانه خود را بازتاب میدهد و تجلیلی نیز از روزگار «قدیم» زیسته خود به عمل میآورد: «زندگی هم زندگیهای قدیم/ عشق هم آن عشقهای آتشین/ یار هم یاری که با من یار بود/ در عبور روزهای دلنشین/ موسیقی هم ساز فرهنگ شریف/ با صدای زیر و بمهای بنان/ پنجه هم ازآن پرویز و ملک/ یا کسایی نینواز جاودان/ شعر هم تعبیر سهراب و فروغ/ از خدا، از بودن و دلخستگی/ ارتباط شاملو با قلب خویش/یا که نادرپور با دلبستگی.»
او باز در این آلبوم دلتنگ ایران است: «ای پرستوهای خسته، سرزمین پاکیام کو؟/ این خیابانها غریبند، کوچههای خاکیام کو؟/ ای صبا، ای صبا، گر سوی ایرانم گذشتی/ خاک آن را غرق بوی نسترن کن/ هر کجا فریاد فرهادی شنیدی/ یاد شیرین دل تنهای من کن» و همچنان خود را نظارهگر این جهان پیچیده مییابد: «من نه پیرم نه جوانم/من نه پیدا نه نهانم/ من نه گوشم نه زبانم/ من نه اینم و نه آنم/ من نه از عالم هستی/ نه ز اوج و نه ز پستی/ نه به هوشم نه به مستی/ چشم هوشیار جهانم/ من نه از مردم خاکم/ نه پلیدم و نه پاکم/ نبض میلاد و هلاکم/ در درهای زمانم/ من نه غیرم و نه خویشم/ نه به خوابم نه پریشم/ از کیام من ز چه کیشم/ماندهام تا که بدانم». اصلانی عمری دراز در مرزهای هجرت و غربت با یاد وطن زیست.
از سویی در وطن بسیار شنیده میشد و از سوی دیگر بیآنکه در ایران باشد، بسیاری از ما را به یاد کوچهها و پسکوچههایی انداخت که شاید کیلومتری از آنها فاصله نداشته باشیم، اما مدتهاست به آنها سر نزدهایم. او نوستالژی ایران قدیم را داشت و چونان علی حاتمی که تصویری از ایران اواخر قاجار و اوایل پهلوی را در آثارش برای ما خواستنی و دیدنی کرد، اصلانی نیز طهرون قدیم را بهطرزی دلپذیر برای ما روایت کرد. او راوی اصالتی باشکوه و قدمتی ستوده بود.