| کد مطلب: ۴۴۰۸۹

مطهرنیا و استندآپ کمدی

مهدی مطهرنیا در جمعی که فایل صوتی آن را شنیده‌ام و ظاهراً خطاب به بیژن عبدالکریمی است، چند شعر می‌خواند و بعد نتیجه می‌گیرد که این شعرها برای مخ‌زنی و دختربازی خوب است و با این شعرها نمی‌توان مملکت را اداره کرد.

مطهرنیا و استندآپ کمدی

مهدی مطهرنیا در جمعی که فایل صوتی آن را شنیده‌ام و ظاهراً خطاب به بیژن عبدالکریمی است، چند شعر می‌خواند و بعد نتیجه می‌گیرد که این شعرها برای مخ‌زنی و دختربازی خوب است و با این شعرها نمی‌توان مملکت را اداره کرد. جماعت هم با شنیدن این حرف‌ها از خنده ریسه می‌روند تا آن جا که استاد ترغیب می‌شود تا عبارات صریح‌تری به کار برد و از مخاطبان خنده بیشتری بگیرد. اگر کسی آقای مطهرنیا را نشناسد با شنیدن این فایل صوتی گمان می‌کند سخنران در حال اجرای  استندآپ کمدی است و عنوان رسمی ایشان نه «آینده‌پژوه» بلکه «کمدین» است.

چیزی در مایه‌های حسن ریوندی. البته که حسن ریوندی بودن نه‌تنها هیچ ایرادی ندارد بلکه مایه فخر و مباهات است که آدمی بتواند دل جمعی را شاد کند و احوال ملتی را خوش. اما به شرط آن که تکلیفش با مخاطب روشن باشد و از سر صدق و صفا با آن‌ها مواجه شود. برگردیم به سخنان جناب مطهرنیا. جناب ایشان در ابتدا پاره‌ای از شعر مشهورِ «مرگ نازلی» یا همان «وارطان سخن نگفت» را می‌خواند:

وارطان سخن نگفت

وارطان ستاره بود؛

یک دم در این ظلام

درخشید و جست و رفت.

وارطان سخن نگفت

وارطان بنفشه بود

گل داد و مژده داد: «زمستان شکست»

و  رفت.

و بعد هم چند سطر از شعر «کوچه» مرحوم مشیری را. هر دو را هم با لحن اگر نگوییم مسخره‌آمیز با لحن مطایبه‌آمیز می‌خواند تا از جدی بودن کلام بکاهد. در پایان هم نتیجه می‌گیرد: «این‌ها همه مشتی شعرند که فقط به درد مخ‌زنی می‌خورند و نه به درد مملکت‌داری. آیین قدرت چیز دیگری است و شعر و شاعری چیزی دیگر». من بعید می‌دانم آقای عبدالکریمی ادعا کرده باشد که می‌توان با شعر مملکت را اداره کرد. این سخن را که می‌توان با شعر مملکتی را اداره کرد تا به حال از هیچ‌کس نشنیده‌ام. فکر هم نمی‌کنم آقای مطهرنیا چنین ادعایی را جایی شنیده باشد.

احتمال می‌دهم ایشان می‌خواسته آقای عبدالکریمی را به احساساتی بودن متهم کند و در مقابل خود را مظهر عقلانیت بخواند و احتمالاً باز با خود فکر کرده که شعر مصداق و مفهوم بارز احساسات است و چه چیزی بهتر از خواندن چند شعر مشهور. حتی کمی تأمل هم نکرده که ببیند بین شعر وارطان و شعر کوچه چه نسبتی می‌تواند باشد. به این هم فکر نکرده که با شعر وارطان مخ هیچ دختری را نمی‌توان زد. به‌ویژه در این روزگار. مخاطب‌زدگی بلای جامعه سیاسی و شبه‌روشنفکری ماست. برای گرفتن لایک و فالوئر و خنده از مخاطب هر حرف با ربط و بی‌ربطی را به زبان می‌آوریم.

اینکه نمی‌توان با شعر مملکت را اداره کرد البته که حرف خود آقای مطهرنیا هم نیست. کسان دیگری هم آن را بر زبان آورده‌اند و احتمالاً منظورشان این بوده که با تخیل و سخنان عاطفی نمی‌توان برای زندگی مردمان تصمیم گرفت. این حرف قابل فهم است و معقول اما اینکه برویم واقعاً چند سطر از شعرهای مشهور روزگارمان را بخوانیم و بعد مدعی شویم که نمی‌توان با شعر مملکت را اداره کرد حرف دیگری است.

کدام شاعری مدعی اداره مملکت بوده و یا کدام شعردوستی؟ در هیچ کجای دنیا و تاریخ کسی مدعی اداره مملکت با شعر نبوده. البته بوده‌اند شاعرانی که در همین سرزمین عهده‌دار مسئولیتی بوده‌اند اما هیچ‌کس آن‌ها را به دلیل آنکه شاعر بوده به کاری نگمارده بود. اینکه شاعران به چه کاری در این جهان می‌آیند پرسشی است که در این یادداشت کوتاه نمی‌توان به آن پرداخت. فقط می‌توانم آقای مطهرنیا را حواله دهم به کتاب «شاعران در زمانه عسرت». امیدوارم فرصت مطالعه آن را داشته باشند. این را هم بگویم که پیشتر از آنکه آقای مطهرنیا به این نتیجه برسند که آیین قدرت چیز بسیار مهمی است و اصلاً در جهان کنونی هیچ چیزی جز آیین قدرت اهمیت ندارد، این شاعر بود که گفت:

برو قوی شو اگر راحت جهان‌طلبی

که در نظام طبیعت ضعیف پامال است

اتفاقاً اگر گوش‌ها استعداد شنیدن سخن شاعران را می‌داشتند جهان به این مایه از پلشتی و پستی نمی‌رسید. اگر خودکامه می‌توانست صدای وارطان و شاعر وارطان سخن نگفت را بشنود شاید می‌توانست از آن فرجام تراژیک بگریزد. جهان کنونی اگر به دوزخی هولناک بدل شده است به دلیل آن است که شعر را فراموش کرده است و دیگر نسبتی با شاعرانه زیستن ندارد. 

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
پربازدیدترین
آخرین اخبار