چقدر زشتیم ما...به فکر مسیری تازه برای اقتصاد نگاهمان و قلبمان باشیم
از سرگرمیهای این روزهایم تماشای آگهیهای تبلیغاتی خارجی و مقایسهی آن با نمونههای ایرانی (که اکثراً کپی از همان خارجیها هستند) و تلاش برای درک شیوههای برندینگ در آنهاست.

میخواهم خرقعادت کنم و از فعالشدن مکانیسم ماشه ننویسم و از روحیهی مردم و نگرانی اقتصادی و این راهحل عجیبوغریب همیشگی گشتزدن پلیس در مراکز خریدوفروش ارز و دستور دادستانی برای مقابله با خبرهایی که امنیت روانی را بههممیزنند، نگویم. کوتاه اینکه همهی اینها را قبلاً هم امتحان کردیم؛ نه به اقتصاد کمک کرد، نه به تولید، نه به کنترل قیمت ارز و طلا و نه به معیشت مردم. شاید باید به مسیر جدیدی فکر کنید.
از سرگرمیهای این روزهایم تماشای آگهیهای تبلیغاتی خارجی و مقایسهی آن با نمونههای ایرانی (که اکثراً کپی از همان خارجیها هستند) و تلاش برای درک شیوههای برندینگ در آنهاست. برخی از آنها چنان خلاقانه هستند و سناریوی کاملی برای چنددقیقهشان دارند که در حد یک اثر سینمایی یا یک اپیزود سریال سرگرمکننده مخاطب را تحتتاثیر قرار میدهد. همین امسال برند نوشیدنی استلا آرتویس برای مسابقات سوپربول ۵۹ (لیگ فوتبال آمریکایی) تبلیغی بهنام «دیوید و دیو» پخش کرد که دیوید بکهام بهعنوان سفیر این برند روبهروی مت دیمون قرار میگرفت.
سناریو به این شکل بود که بازیکن بزرگ فوتبال، به شیوهی فیلمهای هندی، درواقع برادر مت دیمون است و سلیقهی مشترک آنها را عشق به این برند نوشیدنی شکل میدهد. آخر تبلیغ وقتی بحث سر شهرت بکهام میشود، با زوج بازیگری مت دیمون و بن افلک هم شوخی میکند. فقط یک دقیقه و پر از خلاقیت، شوخطبعی و یک فیلم کامل. درمقابل، نسپرسو با جورج کلونی بهعنوان سفیر برندش، بازی را باخت. هرچند آگهی تبلیغاتیاش بهلحاظ تصویری بهشدت خوب کار شده و کارگردانی خوباش هم محسوس بود، اما سناریوی آن بامزه و جالب نبود.
حالا چه نمونهی موفق و چه ناموفق را مقایسه کنید با آگهیهای بازرگانی ما که در آن از فوتبالیستها یا بازیگرها استفاده میشود. اول اینکه باید تناسبی بین شهرت طرف با برندی که سفیرش میشود، وجود داشته باشد. مثلاً دیوید بکهام بهخاطر شوتهای دقیق در فوتبال موردتوجه بود و منطقی است در تبلیغی ظاهر شود که مربوط به برندی است که مسابقات فوتبال آمریکایی را پشتیبانی میکند.
یا وقتی جورج کلونی سفیر نسپرسو شد، ستارهای بود که از جذابیتاش برای برند قهوه بهره بردند. در ایران ولی برندها انگار از روی پولی که دارند، فهرست آدمهای مشهور را جلویشان میگذارند و زنگ میزنند که ببینند وقت کدام یکی خالی است. چه در حد بیلبورد، چه سفیر برند و چه آگهی تبلیغاتی، همهچیز ضد خلاقیت و سلیقه عمل میکند. همین شده که در اتوبانهای تهران الان یک بیلبورد هم نمیبینیم که چشممان را خیره کند.
زشتی بند دوم را فراموش کنید چون چیزی که میخواهم اینجا بنویسم، آنقدر زشت است که آدم از شرم آب میشود. آن روزی که گفتیم در برابر برخورد با پناهندگان و مهاجران افغانی بیتفاوت نباشید و نگویید که غزه و گرسنگی کودکانش به ما چه ربطی دارد، چون کمکم در خانهمان هم زشت و بیتفاوت میشویم؛ برای این روزها بود.
دوست نابینایی دارم که بههمراه چند دوست دیگر به یکی از این پاساژهای بهاصطلاح لوکس بالای شهر رفته بود. حراست دمِ درِ پاساژ، متوقفشان کرده و با توهینآمیزترین لحن با آنها صحبت کرده تا صاحب یکی از مغازهها آمده و آنها را به داخل مغازه دعوت کرده است. اینکه چرا نگهبان یک پاساژ گران باید انقدر قسیالقلب و بیرحم نسبت به آدم دیگری باشد، اصلاً برایم قابلدرک نیست. من و بقیهی رفقا البته پایش ایستادهایم که این نگهبان باید جواب پس بدهد. اما شما ببینید که زشتی و تاریکی چطور در ما رخنه کرده. فقیر و پولدار هم ندارد. انسانیت اینجا در خطر است.