شوخیهای جدی پیرمرد نودساله
سیدمهدییار موسوی
خبرنگار فرهنگ
در آغاز این هفته، موزه هنرهای معاصر تهران حالوهوایی کاریکاتوری داشت؛ روز شنبه دوم دیماه، همزمان با برگزاری نمایشگاه کارتون و کاریکاتور آمریکای لاتین، این نهاد فرهنگی میزبان آئین رونمایی از کتاب «مروری بر زندگی و آثار بهمن رضایی» بود. بهمن رضایی؛ کاریکاتوریست، نقاش، تصویرگر و شاعر طنزپرداز پیشکسوت، زاده ۱۳۱۳ در روستای نامق در نزدیکی کاشمر است. رضایی به بیان منتقدان، در بیش از ششدهه تلاش و فعالیت هنری خود، همواره کوشیده تا کاریکاتور را ـ برخلاف تلقی عموم ـ به اثری بیش از حالت مصور و طنزآمیز یک خبر و اتفاق روزمره تبدیل کند. بههمیندلیل صاحبنظران این عرصه از کارهای او نه با نام کاریکاتور، بلکه با عنوان طنز ترسیمی یاد میکنند. آیین رونمایی از کتابی که به زندگی و آثار بهمن رضایی پرداخته بود، روز شنبه بههمت گالری مژده و میزبانی موزه هنرهای معاصر، با حضور و سخنرانی استادان، منتقدان و هنرمندان عرصه نقاشی، کاریکاتور و نشانهشناسی برگزار شد. در این جلسه، المیرا دادور؛ پژوهشگر و استاد زبان فرانسه، بهمن نامورمطلق؛ رئیس سابق فرهنگستان هنر، نشانهشناس و استاد دانشگاه و منوچهر نیازی؛ هنرمند و نقاش صاحبسبک ایرانی به سخنرانی پرداختند. همچنین در حاشیه نشست بهمن رضایی روند شکلگیری علاقه خود به کاریکاتور را شرح داد و گزارشی مختصر از چندین سال تلاش خود در این عرصه را بیان کرد.
رضایی؛ تصویرگر از دستشدهها
المیرا دادور، عضو هیئتعلمی دانشکده زبانهای خارجی دانشگاه تهران که طی فرآیندی چندماهه، بخش زیادی از آثار استاد بهمن رضایی را مورد مطالعه و نقد قرار داده است، اشارهای به وجه تمایز آثار رضایی با بقیه کاریکاتوریستها کرد و گفت: «کاریکاتور بهمعنای اصطلاحی خود، غلو در بیان است که با ریزهکاریهای خطوط به نمایش گذاشته میشود. انسان در مواجهه با کاریکاتور بلافاصله ذهنش بهسمت غلوها میرود. مخاطب عام نیز بهسرعت بزرگنماییها و کوچکنماییها را درک میکند. این ویژگی آثار همه کاریکاتوریستهای تمام دنیاست. اما هرچه از این خطوط و ریزهکاریها دورتر شویم و خطوط را سادهتر به نمایش بگذاریم، طوریکه آنها ما را به تفکر بیشتری وا بدارند، سراغ مخاطب خاص رفتهایم. آثاری را که مخاطبان عام دوست دارند ببینند، میتوان در مجلهها دید و نکته طنز آن را درک کرد، خندید و بعد شاید هم کمی اندیشید. اما در نوعی دیگر که بخشی از آثار استاد رضایی را شامل میشود، مخاطب بعد از مواجهه با تصویر ابتدا نگاه میکند، میاندیشد و درنهایت کامش را به طنزی البته تلخ میچشاند. مجموعههای «تختجمشید»، «مرگ» و «فرش» در آثار استاد رضایی، هر سه مرثیهای است برای از دسترفتههای ما ایرانیان. در اینجا دیگر فقط صحبت از کاریکاتور نیست، طنزی ترسیمی مطرح است که ما را به مینیاتور نزدیک میکند اما کاملاً هویتی مستقل دارد. باتوجه به رابطه ادبیات و هنر در آثار بهمن رضایی، «رستم» شاید مناسبترین قهرمان اسطورهای قابلبحث در این آثار باشد. رستمی که شاید از واقعیت تاریخ آمده یا شاید ساخته ذهن فردوسی باشد؛ اما بههرحال این شخصیت ما را به تاریخ پیوند میدهد. امروز ما با نبود رستم مواجهایم. چیزی که از او در میان ما دیده میشود، جای خالی اوست. ما امروزه از شاهنامه و نقالیِ جدی دور افتادهایم. نقالیای که دائماً هویت رستم را یاد ما ایرانیان بیاورد. ایندست از آثار بهمن رضایی را که در آن به استیصال رستم و جای خالی او در میان ما میپردازد، «از دستشدهها» میتوان نامید.»
سوژهای که عکاسی میکند
دادور در ادامه با ذکر مثال از آثار بهمن رضایی، وجه تسمیه این بخش از آثار را به «ازدستشدهها» چنین توجیه کرد: «در یکی از آثار استاد، رستمی را میبینیم که دارد تلویزیون نگاه میکند؛ درحالیکه صاحبخانه خوابش برده و رستم در حال عوضکردن کانالهاست تا شاید در کانالی، ردی از هویت خود بیابد. در دیگر اثر استاد رستم در قامت یک تلفنچی، در حال دادن یک تلفن به شخصیت مقابل است. شاید رستم میخواهد خبری را از سالیان پیش به او بدهد.
در یکی دیگر از آثار، تابلویی وجود دارد که در آن مهرویانی شاهنامهگون، مردد ایستادهاند و درست مقابل تابلوی آنان، یک مرسدسبنز آخرین مدل ایستاده است. این دخترکان تردید دارند که از تابلو بیرون بیایند و سوار شوند یا در تابلو بمانند و اصالت خود را حفظ کنند.
در دیگر اثر بینظیر استاد، رستم گویی دارد از تماشاچیهای نمایشگاه عکس میگیرد. معنایی که من برداشت میکنم، عکس یادگاریای است که پایان مراسم میگیرند. یادگار یک لحظه. اینجا رستم است که عکس میگیرد. رستمی که خودش باید مرکز توجه باشد، حالا خود عکاس است. انگار سالها بعد تماشاچی روزی خواهد گفت، این عکس را رستم از ما گرفته. در تصویری دیگر، پیرزنی را میبینیم که فرش ایرانی را جارو میزند و نمادهای فرش را میروبد. سمتی از تصویر، رخش را میبینیم که شاهد جارو زدن است و رستم در سمتدیگر تصویر، دست جلوی دهان گرفته و بهت دارد. یقیناً رستم نگران گردوخاکی نیست که بهپا شده؛ نگران این است که مبادا حذف شود، مبادا از صفحه هویت ایرانیان جارو شود و این روایت ازدسترفتن هویت ایرانی است. درنهایت میتوان گفت آثار استاد رضایی گویی که سراب است؛ اما درحقیقت سرابی واقعی است. ما باید این سراب را باور کنیم.»
ادبیات پناهگاه طنازان
بهمن نامورمطلق، عضو هیئتعلمی دانشگاه شهید بهشتی، ناظر به جایگاه خنده، صحبت خود را چنین آغاز کرد: «از گذشتههای دور دوگانههای مختلفی وجود داشته است. یکی از آنها دوگانه شوخی و جدی است. مثلاً دموکریتوس، فیلسوف خنده نام گرفته است؛ برعکس، فیلسوف گریان یونان قدیم، هراکلیتوس است. داریوش نیز از او دعوت میکند که به ایران بیاید. در آن زمانها، ما ایرانیان هر کس را حرفی برای گفتن داشته، دعوت میکردیم و برای همین ما، ما بودیم. اما سوای از اینمسائل، عملاً در یونان باستان جد بود که بر خنده غلبه کرد و برنده این دوگانه شد. در اسطورهها نیز ما اسطورهخدای موموس را داریم که اسطوره طعنه و شوخی است. اینقدر شوخی میکند که خدایان دیگر او را برنمیتابند و اخراج میکنند (از همان زمان تحمل طنز وجود نداشته). در اساطیر ایرانی نیز میگویند، از معجزات زرتشت این است که او با خنده به دنیا میآید. در ادامه نیز روحانیون آنزمان این اتفاق را شوم میپندارند و دستور به قتل او میدهند. بههمیندلیل از نظر زرتشتیها، خنده سلاح اهورامزداست علیه دیوان و عذاب و گریه، سلاح دیوان علیه نیکی. پس این تقابل ژلوس و لوگوس، خنده و جدیت، از دیرباز وجود داشته و شوخی و خنده با تسلط فلسفه جدی، در حوزه تفکر عقب مینشیند؛ ولی میبینیم که در هنر جایگاه خود را مییابد. بهنوعی هنر و ادبیات پناهگاه خنده میشود. بالندگی خنده در ادبیات و هنر باعث میشود فیلسوفان نیز از ارسطو تا هابز، لاجرم نتوانند آن را نادیده بگیرند و از آن سخن بگویند.»
دیکتاتورها علیه کاریکاتورها
بهمن رضایی ضمن قدردانی از برگزارکنندگان این نشست، گزارشی مختصر از ششدهه فعالیت هنری خود در زمینههای مختلف داد و از چگونگی علاقهمندشدناش به آدمکِشی و بعد کاریکاتور گفت: «وقتی جوان بودم، در اداره بیمه مشغول کار بودم و لابهلای کار، مجله روشنفکر را میخواندم. وقتی بیکار میشدم هم کاریکاتور میکشیدم.
اولین ایدهام، پسرک دستفروشی بود که قصد داشت با التماس به مرد کلهتاسی شانه بفروشد. کارم را برای مجله روشنفکر فرستادم و بعد از استقبالی که شد، مرتباً در مجله روشنفکر سوژههایم را میکشیدم. بعد از آن، مجله توفیق را شناختم و منجر شد با آنها قرارداد ببندم. بعدها هم با مجلات، نشریات و روزنامههای مختلفی همکاری کردم. اما وقتی میدیدم بعد از یکروز یا نهایتاً یکهفته، کار من بیمصرف و کهنه میشود و اثری که خلق میکنم کاملاً تابع زمان و شرایط لحظهای روز است، تصمیم گرفتم کاریکاتور را هرچه بیشتر بهسمت اثر هنری حرکت دهم. چیزی فراتر از یک کاریکاتور که فقط شرحِ شاید خندهدار ماوقع است. در مورد کارم بهطور خلاصه میگویم که کاریکاتور همیشه مطالبی را عنوان میکند که انتقادآمیز است؛ اما وقتی حکومتها طاقت انتقاد نداشته باشند، هیچگاه کاریکاتور، بهعنوان طنزی اصلاحگر، پیشرفت نخواهد کرد.»