از شنبه کتاب میخوانم
روزها، هفتهها و ماهها چرخیدند و باز رسیدیم به «هفته کتاب».
روزها، هفتهها و ماهها چرخیدند و باز رسیدیم به «هفته کتاب». برای من که از کودکی، حتی پیش از مدرسه رفتن، بزرگترین دلخوشیام به کتابخواندن است این پرسش پیش آمد که: اگر کتاب نخوانیم چه میشود؟ چند پاسخ نوشتهام بیهیچ آدابی و ترتیبی:
اگر کتاب نخوانیم، حرفهای سطحی را بهجای حرف علمی میپذیریم.
اگر کتاب نخوانیم، به ابتذال مجریان و برنامههای تلویزیون دلخوش میشویم.
اگر کتاب نخوانیم، خیال میکنیم از همهچیز باخبریم و در همهچیز تخصص داریم.
اگر کتاب نخوانیم، در لکههای فنجان قهوه و فرکانس کائنات دنبال تقدیرمان میگردیم.
اگر کتاب نخوانیم، بدون تخصص و شایستگی هر مقام و منصبی را میپذیریم.
اگر کتاب نخوانیم، عنوانمان از خودمان مهمتر میشود و از اینکه ناگهان دکتر، مهندس، آیتالله شدهایم خوشمان میآید.
اگر کتاب نخوانیم، زبانمان فقیر، محدود و پرغلط میشود و مانند مقامات مسئول و مجریان تلویزیون، سطحی و نادرست حرفمیزنیم.
اگر کتاب نخوانیم، بسیار بیشتر از آنچه میدانیم، حرف میزنیم و حتی سخنرانی میکنیم.
اگر کتاب نخوانیم، حتی اگر استاد باشیم، دانشجو را وادار میکنیم که مقالهاش را بهنام ما کند که امتیاز بگیریم.
اگر کتاب نخوانیم، خیال میکنیم مداحان عالمان دین هستند و سلبریتیها هنرمندند و بلاگرها، مبارزان نستوه.
اگر کتاب نخوانیم، گمان میکنیم هرکس که چشمانش را خمار کرد، میتواند شرح مثنوی بگوید و از عرفان دم بزند، حتی با شعرهای سست و جعلی.
اگر کتاب نخوانیم،خیال میکنیم که هرکس شاد است، سبُک است و دین ندارد و هرکس عبوس و گریان است دیندارتر است.
اگر کتاب نخوانیم، مقدساتمان آنقدر زیاد میشود که میرسد به چای موکب، زمین فوتبال و تشک کشتی.
اگر کتاب نخوانیم، خیال میکنیم که اصلاحطلب و اصولگرا، خیلی با هم فرق دارند و برادر، همکار و حتی قوموخویش هم نیستند.
اگر کتاب نخوانیم، میپذیریم که رژیم اشغالگر فلسطین، تنها دموکراسی منطقه است و آمریکا بزرگترین دموکراسی جهان است.
اگر کتاب نخوانیم، از حرفهای خط قرمز مناظرههای پرهیجان، دلمان خنک میشود و باد کلهمان خالی میشود.
اگر کتاب نخوانیم، بهجای اندیشیدن، «طرفدار» این سخنران و آن تحلیلگر میشویم.
اگر کتاب نخوانیم، اخبار را باور میکنیم، افشاگریها را باور میکنیم و حتی اعترافات تلویزیونی را باور میکنیم.
اگر کتاب نخوانیم، خیال میکنیم که در برخی جاهای جهان، آزادیبیان هست، رسانه مستقل هست و جریان آزاد اطلاعات هست.
اگر کتاب نخوانیم، بیشازآنکه بخوانیم، مینویسیم و این آغاز ابتذال و تکرار است.
اما چرا کسانی که همه این حرفها را میدانند، کتاب نمیخوانند؟ حتی برخی از کسانی که با کتاب سروکار دارند، مانند ناشران، ویراستاران، خبرنگاران حوزه کتاب، دانشجویان، استادان، معلمان و کتابداران چندان کتاب نمیخوانند. برخی سخنرانان و تریبوندوستان نیز، حتی آنهایی که دیگران را به کتابخوانی دعوت میکنند، کتاب نمیخوانند. من از آنهایی که کتاب نمیخوانند حرفهایی شنیدهام از اینقبیل:
کتاب خوب پیدا نمیشود.
کتاب گران است.
کتابخواندن چه فایدهای دارد؟
وقت نداریم.
اما من گمان میکنم که بیرغبتی به کتابخواندن، ریشه در چیزهای دیگری دارد. یکی مثلاً این تصور است که مدرک تحصیلی، آغاز فراغت از تحصیل و آموختن است و کسیکه مدرک دانشگاهی دارد، متخصص است و نیازی به آموختن ندارد. همانگونه که مهارت و سرعت تستزدن، جایگزین همه مهارتهای علمی شده و بسیاری از مردم به این گمان، دل خوش داشتهاند که رتبه کنکور، نشانگر نبوغ، دانش و هوشمندی است. دیگر اینکه قدرت جادویی دسترسی مجازی، بخشی از عطش دانستن را سیراب میکند، گیرمکه بسیاری از دادههای فضایمجازی چندان قابل اعتماد نباشد.
امکانات جدید ارتباطی، هم چنین به اشتیاق دیدهشدن و شهرت ناگهانی دامن زده است که با خلوت و مطالعه چندان نسبتی ندارد.
اما از همه اینها مهمتر، شکست آرمانگرایی است که موجب سرخوردگی عمومی از مطالعه و دلخوشداشتن به شناخت اندیشهها، نظریهها، فلسفهها و تاریخ است. زیرا شرایط ناخوشایند این سالیان درهرحال حاصل تکاپوی نسلی است که خیلی جدی کتاب میخواند و خیلی آرمانگرا بود و خیلی برای تحقق آرمانهایش کوشید، مبارزه کرد، به زندان رفت، رنج کشید و پس از آن همه فرازوفرود، کار به اینجا رسید که میبینیم و میشنویم و گفتن نمیتوانیم.