روی دیگر مسائل استادان
گفتارهایی از عباس کاظمی، فاطمه علمدار، مینا عزیزی و شیوا علینقیان در نشست «مروری بر تجربه عضو هیئتعلمی بودن و حواشی آن»
گفتارهایی از عباس کاظمی، فاطمه علمدار، مینا عزیزی و شیوا علینقیان در نشست «مروری بر تجربه عضو هیئتعلمی بودن و حواشی آن»
سالن مملو از جمعیت است. جمعیتی که دیروز گرد هم آمدند تا درباره یکی از مهمترین مسائل این روزهای ایران بگویند و بشنوند؛ اخراج اساتید دانشگاه. موضوعی که برخی از اساتید اخراجی تاییدش میکنند و مسئولان دانشگاهها یا پیدرپی تکذیباش میکنند یا آن را وابسته به موضوعات دیگری میدانند. دیروز جمعیت گرد هم آمدند تا درباره کتاب تازه فاطمه علمدار، جامعهشناس هم بشنوند، کتابی با عنوان: «بنده استاد هستم، نیستم!» که ازقضا با دغدغه این روزهای جامعه گره خورده است: «شرایط و روند عضو هیئتعلمی شدن در دانشگاه چگونه است؟» علمدار صحبتهایش در مراسم را با یکسوال آغاز میکند و بعد از مرور تاریخ، نوبت به اساتید اخراجی دانشگاه میرسد که هریک در بازههای زمانی متفاوتی طعم اخراج را چشیدهاند. باشگاه اندیشه، روز شنبه ۱۸تیرماه اما شنونده یک جمله تکراری از تمام سخنرانان بود؛ آن هم اینکه فرآیند اخراج از دانشگاه صرفاً از بالا به پایین نیست و گاه رفتارهای قبیلهای در دانشگاه باعث دامنزدن به رفتارهای نامتعارفی چون تعلیق و اخراج میشود.
فرآیند عضو هیئت علمی شدن
فاطمه علمدار، جامعه شناس و نویسنده کتاب «بنده استاد هستم/نیستم» نخستین سخنران این نشست بود. او گفت که عضو هیئت علمی یک نقش اجتماعی است و کار روانشناسی اجتماعی، بررسی افراد در موقعیتهای اجتماعی است؛ یعنی نه صرفاً ویژگیهای روانی افراد و نه صرفاً وضعیتهای اجتماعی و ساختاری جامعه، بلکه درهمتنیدگی فقر در موقعیتهای اجتماعی بررسی میشود: «از این نظر، تجربه نقشی عضو هیئت علمی بودن، یک موضوع روانشناختی - اجتماعی میشود. وقتی درباره تجربه نقشی عضو هیئت علمی بودن صحبت میکنیم باید بدانیم که این فرد در این جایگاه چه نقشی در شبکه درهمتنیدهای از روابط دارد. عضو هیئت علمی با سه دسته نقشی ارتباط دارد؛ با نهادهای فرادستی که انتظارهای قانونی و رسمی را برایش تعریف میکنند، با شبکه همکاران و دانشجویان. بعد از انقلاب، تعیین ضرورت تاسیس مراکز علمی و آموزش و گزینش دانشجویان و اساتید، جزو وظایف شورایعالی انقلاب فرهنگی شد، یعنی اساتیدی که در حال حاضر در جامعه ما نقش عضو هیئت علمی بودن مراکز آموزش عالی را دارند، تحت ضوابط این شورا این نقش را ایفا میکنند؛ جذب میشوند، انتظارات را اجرا میکنند و میتوانند به این نقش ادامه دهند یا نمیتوانند.»
این جامعهشناس ادامه داد: «در حال حاضر در جامعه ما بحثهای زیادی درباره کیفیت تصمیمگیری ادامه کار اساتید وجود دارد و به همین دلیل لازم است پیشینهای از این بحث داشته باشیم. میدانیم که ایده انقلاب فرهنگی در پیام نوروزی آقای خمینی در فروردین سال 59 مطرح شد؛ در این پیام بر ضرورت ایجاد انقلاب اساسی در دانشگاههای سراسر کشور، تصفیه اساتید مرتبط با غرب و شرق و تبدیل دانشگاه به محلی برای تدوین محیط علوم عالی اسلامی تاکید شده بود. بعد از آن فرمان تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی در 23 خرداد سال 59 صادر شد و چهار سال بعد با تصویب لایحهای که دولت وقت به مجلس ارائه کرده بود و با فرمان آقای خمینی در آذر سال 63 به شورایعالی انقلاب فرهنگی تغییر پیدا کرد. وظیفه این شورا، خروج از فرهنگ بدآموز غربی و جایگزین شدن فرهنگ آموزنده اسلامی بود. در این فرمان، صحبت بر این بود که حتی جنگ تحمیلی، از دانشگاه غربزده و متخصصان وابسته سرچشمه گرفته است. در این چهارچوب وظیفه تدوین سیاستهای راهبردی کشور در زمینههای دانشگاهها، برقراری روابط علمی و پژوهشی، زنان، همکاری حوزه و دانشگاه، تهاجم فرهنگی و... همه در حوزه وظایف شورایعالی انقلاب فرهنگی قرار گرفت. تا سال 86، جذب اعضای هیئت علمی بهصورت چهره به چهره بود و هیچ ضابطهای نداشت اما در سال 86، برای ایجاد وحدت رویه در جذب اعضای هیئتهای علمی و کاهش دیوانسالاری، ساختار جدیدی را برای جذب هیئت علمی تعریف کرد که برای فهم وضعیت امروزی، دانستن این ساختار خیلی مهم است.»
به گفته علمدار «در این ساختار، سه سطح به صورت سلسلهمراتبی برای جذب اعضای هیئت علمی تعیین شد؛ در رأس این ساختار، هیئت عالی جذب اعضای هیئت علمی دانشگاهها و مراکز تحقیقات کشور قرار دارد که رئیس آن توسط شورای اسلامی مراکز آموزشی از میان اعضای حقیقی شورایعالی انقلاب فرهنگی انتخاب میشود. این هیئت بهطور مستقیم زیرنظر شورایعالی انقلاب فرهنگی است و در دبیرخانه آنجا مستقر است. دو هیئت دیگر در وزارتخانههای علوم و بهداشت هستند که وظیفهشان جذب و هماهنگی اعضای هیئتهای علمی دانشگاهها است؛ زیرمجموعه این دو هیئت، هیئتهای اجرایی جذب اعضای هیئتهای علمیاند که در قضیه دکتر زارچی، اسامی هیئت اجرایی جذب دانشگاه شریف مطرح شد. اینها زیرمجموعه هیئت مرکزی میشوند و فراخوان میدهند و بعد تواناییهای علمی و صلاحیت عمومی اعضای هیئت علمی بررسی میشوند که آیا جذب شوند یا خیر.
بنابراین فارغالتحصیلانی که میتوانند بر کرسی هیئت علمی تکیه بزنند این فرآیند را طی کردهاند. از طرف دیگر، ترکیب اعضای هیئت اجرایی، میشوند رئیس دانشگاه، رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری، پنج تا هفت عضو هیئت علمی که توسط هیئت عالی جذب برای عضویت در هیئت اجرایی انتخاب میشوند. وقتی عضوی پدیرفته میشود به صورت پیمانی میتواند کارش را شروع کند و بعد از شش ماه باید صلاحیتش توسط گروه آموزشی دانشکده یا شورای مرکز تحقیقاتی بررسی شود. بعد از آن هم در پایان سال دوم و پنجم برای تمدید قرارداد، مجدداً صلاحیتهای عمومی و علمی براساس مفاد آییننامه ارتقا که تا به حال شش بار بازنویسی شده است، بررسی میشود. برای هر تمدید قرارداد باید صلاحیتهای لازم علمی و اخلاقی و فرهنگی توسط اعضای هیئت علمی کسب شده باشد. پس عضو هیئت علمی برای هر تغییر وضعیت یا تمدید قراردادش باید در هر مرحله اخذ مجوز صلاحیت عمومی را داشته باشد، پس اگر گفته میشود استادی نتوانسته مجوزش را تمدید کند، به معنی این است که صلاحیتهای علمی و فرهنگیاش برای ادامه تایید نشده است.»
وضعیت برای زنان دشوارتر است
مینا عزیزی دومین سخنران مراسم رونمایی از کتاب «بنده استاد هستم، نیستم!» بود. او دانشجوی دکترای جامعهشناسی است و قرار بود به چالشهای جذب در دانشگاه بپردازد. او به نکتهای از کتاب فاطمه علمدار پی برده است که بهگواه خودش دغدغه همیشگیاش هم بوده است؛ زنان: «از بین مصاحبهشوندگان دونفر خانم بودند و ۲۲نفر آقا. این موضوع باعث شد تا درباره آمار اساتید زن در دانشگاههای مختلف بیشتر دقیق شوم.» این جامعهشناس به آمارهای اساتید زن عضو هیئتعلمی میپردازد، براساس نتایج یکپژوهش فقط 4/13درصد از جمعیت اساتید عضو هیئتعلمی در دانشگاه تهران را زنان تشکیل میدهند: «در دانشگاه بهشتی این آمار 5/18درصد است و در دانشگاه علامه طباطبایی، فقط 3/15درصد از اساتید را زنان تشکیل میدهند. این درحالیاست که تعداد زنان دانشجویان دکتری ۹برابر شده است.» عزیزی معتقد است که بااینوجود سهم زنان از عضویت در هیئتعلمی فقط یک یا دو برابر بیشتر شده و این گواه یک نسبت نابرابر است. او در ادامه این نشست دلایل این نابرابری را واکاوی و مثالهایی درباره این موضوع زد و آن را تبعیض ساختاری و تبعیض پنهان مطرح کرد. او یکی از این تبعیضهای ساختاری را در نقطه صفر، اعلام نیاز برای جذب زنان در هیئتعلمی دانست: «تعداد زنان حتی در رشتههایی مانند علومانسانی که بهصورت سنتی زنانه دانسته میشود، بهشکل فاحشی کم است.» او در ادامه به موضوعی اشاره کرد که اغلب اساتید هیئتعلمی از آن رنج میبرند: «حق عائلهمندی به زنان تعلق نمیگرفت و در صحبتهایی که انجام دادم، فهمیدم که برای برخی اساتید حکم استخدامیشان دستکاری شده و بسیار از این نادیده گرفتهشدن، شکایت داشتند.» بهعقیده این جامعهشناس برخی تبعیضها هم پنهانند بهاینصورت که آنچنان که باید قابل نشاندادن نیستند و رفع آنها کار بیشتری میطلبد: «تصوری وجود دارد که برای زنان نقش همسری و مادری قائل است و حضور او در دانشگاه را بهواسطه این نگاه، چالشبرانگیز میداند.» او به پرسشی اشاره میکند که در مصاحبه عقیدتی پرسیده شده است: «چرا مجرد هستی؟ اگر فرزندی داشته باشی، چگونه قرار است بین کار و خانواده تعادل برقرار کنی؟» این پرسشها از نگاه او هیچگاه از مردها پرسیده نمیشود. عزیزی با یکمثال به بحثاش پایان داد. زنی که رزومه قابلقبولی دارد و در همه جایگاههای تحصیل نفر اول بوده، اما بعد از مدتی شنیده که همکارانش شایستگیهای او را ندیدهاند و گفتهاند که با شیرینیگرفتن برای اساتید به جایگاهی رسیده است. درحالیکه وقتی استادی اذعان میکند که با رانت جذبشده، شایستگیاش زیر سوال نمیرود.
قبیله دانشگاه
عباس کاظمی سخنران دیگری بود که در میان صحبتهایش چندباری حرفهای علینقیان را تایید کرد. او از سال ۸۴ تا ۸۹ عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران بود و درنهایت در دولت محمود احمدینژاد اخراج شد: «من در سال ۸۸ با چندنفر از دوستان و همکاران بسیار صمیمی بودم، یکجمع ۶نفره بودیم که یکنفر از ما خانم بود. از جمع ۶نفره، سهنفر اخراج شدند و سهنفر دیگر از ترس اخراج، از دانشگاه رفتند. از سهنفر جمعیت اخراجی، یکنفر خودکشی کرد.» کاظمی بعد اخراج از دانشگاه مجبور شد برای دوسال از ایران مهاجرت کند: «آنزمان تصور میکردم کسی که از ایران میرود، غریب است اما حالا فکر میکنم کسی که در ایران میماند، بیشتر احساس تنهایی را تجربه میکند.» این جامعهشناس تجربیات خودش بعد اخراج از دانشگاه را توصیف میکند: «من سال ۹۲ برگشتم و تا سال ۹۶ حقالزحمه کار میکردم. از سال ۹۶ مجدد بهعنوان هیئتعلمی پژوهشی جذب شدم. آنزمان اجازه پیدا کردم که پژوهش کنم.» کاظمی میگوید وقتی در چنین شرایطی فضا را دنبال میکرده، متوجه نکتهای شده است، نکتهای که بهنوعی مهرتایید بر صحبتهای علینقیان است: «اخراج بیشازآنکه پدیدهای متمرکز و از بالا باشد، تجربه ناشی از فضای قبیلگی داخل دانشگاه بود. من این را حس کردم، وقتی از دانشگاه اخراج شدم، چیزی که آزارم داد این نبود که چرا من را اخراج کردند، چیزی که آزارم داد این بود که چرا کل همکاران در دانشکده علوماجتماعی رابطهشان را با من قطع کردند. این موضوع تجربهاش برای من سختتر است.» این جامعهشناس این موضوع را به مرگ تشبیه میکند، افرادی که تصور میکردند، این اتفاق هیچوقت برایشان رخ نمیدهد: «تجربه اخراج به گونهای است که گویی همه میخواهند از شما فرار کنند، گویی فرد غریبهای میشوی که این پر از درد، رنج و بیماری است.» کاظمی تاکید میکند که مسئله قبیلگی، مسئلهای کلیدی است. من در دانشگاههای متعددی درس میدادم، در دانشگاه تربیت مدرس، دانشگاه علم و فرهنگ اما دانشگاه تهران به من درس نمیداد، میگفتند تو مشکل داری، اگر من مشکلی داشتم پس چرا در دانشگاههای دیگر تدریس میکردم؟ میخواهم بگویم قبیلهای که در میان است نمیخواهد تو اصلاً حضور داشته باشی و در حذف همکاران دخیل هستند. این موضوع مهم و اتفاقاً دردناکتر است.» او درنهایت توصیههایی به اساتید دانشگاه که بهتازگی اخراج شدند داشت و توصیه کرد که برای تحصیلکردههای علومانسانی بالای 30سال، ماندن در ایران اتفاقات بهتری رقم میزند.
در اخراج، صنف هم دخیل است
شیوا علی نقیان انسانشناس است و از سال ۹۸ تا ۱۴۰۲ متقاضی جذب هیئتعلمی در دانشکده علوماجتماعی دانشگاه تهران بود. او اولینبار در گفتوگو با روزنامه هممیهن اعلام کرد که بدون دریافت کوچکترین مبلغی درحالیکه چندسال در دانشگاه تدریس میکرد، به او گفته شد که صلاحیت عمومیاش به حدنصاب نرسیده است. گزارهای که از نگاه علینقیان گنگ و بدون تعریفمشخص است: «از سال ۹۸ تا ۱۴۰۲ متقاضیجذب بوده است، منظور از متقاضیجذب کسی است که پروندهاش تکمیل شده، دعوت به مصاحبه شده، برگزیده شده و درنهایت باید صبر کند تا کارهای اداریاش تکمیل شود.» این جملاتی است که به علینقیان هم گفته بودند. او اما تمام این صحبتها را نوعی فریبکاری میداند: «کارهایی که از شما خواسته میشود تا انجام دهید، کاملاً رایگان است، شما باید دروسی تدریس کنید که کسی قبول نمیکند آنها را تدریس کند. کارهایی چون تصحیح نمرات به شما واگذار میشود. تلخی ماجرا اینجاست که گروهی که در ظاهر شما را حمایت میکنند، میدانند که شما هرگز قرار نیست استخدام شوید.» او معتقد است که متقاضیجذب از جیب خودش به دانشگاه کمک میکند و عمدتاً هم بالاترین کیفیت خود را به نمایش میگذارد چون هیجانزده است: «ممکن است از جاییبهبعد هرروز پیگیری کنید و درنهایت به شما میگویند، متاسفانه با استخدام شما موافقت نشد. وقتی علت را جویا میشوید مثلاً به شما میگویند که مدرک کارشناسی حوزه شما با دانشگاه همخوانی ندارد درحالیکه وقتی بیشتر جویا میشوید، میبینید در گروه شما فردی وجود داشته که حتی مدرک کارشناسیاش، فنی بوده است.» علینقیان معتقد است که وقتی فرد متقاضی با ایدئولوژی یا جناحبندی گروه همراه نیست پسازاینکه استخدام نمیشود، سایر اعضای گروه فقط تاسف میخورند و گاهی حتی حاضر نیستند نامهای که دانشجویان در حمایت از استاد اخراجی نوشتهاند را دست بگیرند: «من تصور نمیکنم که ماجرای حمایت سایر اساتید خیلی به داستان غم نان مرتبط باشد؛ بیشتر عافیتطلبی است. خود اساتید گاه محصول فرآیند غیرشفاف هستند و اگر قرار بود عدالتی در کار باشد اصلاً این افراد نباید جایگاهی میداشتند.» او میگوید وقتی زنی متقاضی جذب در هیئتعلمی است، شاهد قلدری بیشتری ازسوی سایر اساتید گروه است: «بر سر او داد میزنند و از جلسات بیروناش میکنند.» او معتقد است که دانشگاه هم با رد و طرد زنان متقاضی، بهای کمتری میپردازد: «وقتی هم موضوع رسانهای میشود، گویی ماجرا، تعریضی بر متن اصلی است؛ تعریضی بر قلمرویی مردانه. چنانچه این روزها میدیدیم که اخبار اخراج اساتید، بیشتر مردانه بود و وقتی درباره زنان صحبت میشد، حتماً در تیتر اخبار عنوان اخراج اساتید زن، آورده میشد. او در پایان تاکید کرد که بخش زیادی از موضوع صنفی است، نه سیاسی.