| کد مطلب: ۴۱۷۲۱

زنانی که با بمب آزاد نشدند/گفت‌وگوی «هم‌‏میهن» با ۷ فعال زن از فلسطین، عراق، سوریه، لبنان و افغانستان درباره تجربه زندگی در جنگ

یکی از خشونت‌بارترین رهبران نظامی جهان، بنیامین نتانیاهو، با استناد به‌نام مهسا امینی و شعار «زن، زندگی، آزادی»، تلاش می‌کند حمله‌ خود به ایران را با رنگ و بوی عدالت‌خواهی توجیه و «حقوق زنان» را به ابزاری برای مشروعیت‌بخشی به جنگ و اشغال تبدیل کند

زنانی که با بمب آزاد نشدند/گفت‌وگوی «هم‌‏میهن» با 7 فعال زن از فلسطین، عراق، سوریه، لبنان و افغانستان درباره تجربه زندگی در جنگ

اولین تصویری که در ذهن ۱۱ ساله «آیه» نقش بست، اتاقی تاریک بدون برق بود و زنانی که بالای بقایای بدن عمویش فریاد می‌زدند؛ تکه‌ای سوخته به اندازه‌ یک کف دست، بعد از یک حمله‌ هوایی آمریکایی. او از همان لحظه، ذهنش را با تصویر زنِ شکسته و سوگوار در بغداد وفق داد. درست مثل «فیدا» از فلسطین، «مایا» و «دیانا» از لبنان، «اولا» از سوریه و «مزدا» و«زویا» از افغانستان؛ فعالان حقوق زنان، روزنامه‌نگارانی که در گفت‌وگو با «هم‌میهن» از روزگار زنان در جنگ می‌گویند، زنانی که نیروهای خارجی می‌خواستند آزادشان کنند، اما آن‌چه نصیب‌شان شد، آوار، اشغال و شکاف‌های عمیق اجتماعی بود.

حالا یکی از خشونت‌بارترین رهبران نظامی جهان، بنیامین نتانیاهو، با استناد به‌نام مهسا امینی و شعار «زن، زندگی، آزادی»، تلاش می‌کند حمله‌ خود به ایران را با رنگ و بوی عدالت‌خواهی توجیه و «حقوق زنان» را به ابزاری برای مشروعیت‌بخشی به جنگ و اشغال تبدیل کند؛ همان رهبری که در دو سال گذشته هزاران زن را در غزه به کام مرگ کشاند. الگویی آشنا از سوءاستفاده‌ای‌ امپریالیستی که بارها در خاورمیانه تکرار شده.

برای آیه و دیگر زنان عراقی، اشغال آمریکا هیچ‌وقت آزادی‌بخش نبود؛ زنان با فرزندان‌شان بازداشت و شوهران جلوی خانواده‌شان کشته شدند و همه‌ این‌ها توسط سربازانی انجام شد که از صلح حرف می‌زدند، درحالی‌که سلاح در دست داشتند. آن‌چه رخ داد، نجات نبود، شکلی دیگر از ویرانی بود. زنان عراقی آزاد نشدند؛ میان استبداد و آتش بیگانه که در لباس وعده‌ها آمده بود، له شدند. حالا هر یک از این فعالان زن که از دل جنگ و ویرانی برخاسته‌اند نه‌فقط راوی تجربه شخصی، بلکه صدایی جمعی‌اند؛ صدای زنانی که مقاومت را زندگی کرده‌اند و نپذیرفته‌اند که با بمب، آزاد شوند.

روایتی از عراق: رهایی دروغین، زنجیر واقعی

«آیه»، روزنامه‌نگار و فعال حقوق زنان از عراق، یک‌‌بار تلاش کرده بشمارد چند زن را در طول سال‌ها از دست داده اما خیلی زود از شمردن دست کشیده، چون حس کرده ممکن است قلبش از درد از هم بپاشد. آیه، کودکی‌اش را با خاطره تکه‌ای سوخته از بدن عمویش آغاز کرد و صدای فریاد زنانی که در اتاقی بی‌برق، بر آن مویه می‌کردند. از همان لحظه، تصویر زنِ شکسته در ذهنش حک شد؛ زنی که در نظام‌های سرکوبگر، بار جنگ، اعدام، ناپدید شدن و تبعیض را با تن و جان تحمل می‌کرد. در دوران صدام، معمول بود که پسری به‌دلیل داشتن کتابی مذهبی یا کمونیستی در خانه، جلوی چشم مادرش اعدام شود. بعد از ۲۰۰۳، صحنه تغییری نکرد، فقط روش‌ها عوض شد. مردها اعدام یا ناپدید می‌شدند و تعداد زیادی هرگز بازنگشتند، حتی به شکل جنازه. تنها تکه‌ای که به مادران‌شان رسید، غیبت بود.

آیه می‌گوید آمریکا بعد از حمله به عراق در سال 2003، آن سیستم خشونت‌بار علیه زنان را از بین نبُرد، بلکه آن را قوی‌تر کرد: «صدام باید می‌رفت، اما نحوه رفتنش، فقط ویرانی را عمیق‌تر کرد. آمریکا تصمیم گرفت عراق چگونه «تغییر» کند، حاکمان جدید را انتخاب کرد و اولویت‌هایی را به کشور تحمیل کرد که هیچ ربطی به خواست مردم نداشت.

عراق برای زنان نه آزاد شد، نه امن؛ فقط شکل دیگری از زندان بود و همچنان همین است.» به اعتقاد آیه، آمریکا نه‌تنها زنان عراقی را آزاد نکرد، بلکه قدرت را به‌دست مردانی سپرد که از زنان نفرت داشتند: «قانون اجازه می‌دهد دختری کودک به عقد یک مرد بزرگسال دربیاید. به مرد اجازه داده شده که به‌نام «مردانگی»، زنی از خانواده‌اش را بکشد و از مجازات هم بگریزد. آنچه ما داریم، تقویت خشونت قانونی‌شده علیه زنان است، نه اصلاح.»

او معتقد است، شعارهایی که در روزهای اشغال شنیده می‌شد، از آموزش زنان تا حمایت از سازمان‌های مدنی، فقط نقابی بودند برای پنهان‌کردن شکست: «در ظاهر، کارگاه‌ها و سمینارهایی برگزار شد. اما در عمل، زنان را بدون هیچ سپری در برابر جامعه‌ای مردسالار رها کردند. فعالان زن، مترجمان و روزنامه‌نگاران همه متهم شدند به خیانت یا همکاری با اشغال. ما نه حمایت شدیم، نه شنیده.» آیه می‌گوید که فریبکاری، بخشی از الگوی تکراری آمریکاست: «شعارها همان است: آزادی، حقوق بشر، نجات زنان. اما در پس این واژه‌ها، همیشه پروژه‌ای سیاسی پنهان شده. و چون ما زنان از امید محروم شده‌ایم، گاهی باورمان می‌شود.»

او می‌داند که اشغال هیچ‌گاه به رهایی منجر نمی‌شود: «تنها راه واقعی مقاومت این است که اجازه ندهیم از درد و رنج ما استفاده ابزاری شود. وقتی قدرت‌های خارجی شعارهای فمینیستی را به‌کار می‌گیرند، آن‌ها را تهی می‌کنند، از معنا خالی می‌کنند و به ابزار تبلیغات جنگی تبدیل‌شان می‌کنند؛ این، نجات نیست. این، مصادره است.» آیه حالا معتقد است که وقتی نتانیاهو از «زن، زندگی، آزادی» حرف می‌زند، فقط ماسکی برای جنایت است؛ همان الگو، همان شعار و همان دروغ. «ما زنان را نماد می‌کنند، نه انسان. ما را در لحظه‌ای خاص برجسته می‌کنند اما فقط برای توجیه یک سیاست. وقتی دیگر نیازی نیست، کنارمان می‌گذارند.»

او حمایت عمیق خود را از زنان ایران، سوریه و افغانستان چنین اعلام می‌کند: «من حامل همبستگی‌ای بی‌قید و شرطم. به زنان ایران می‌گویم: اجازه ندهید کسی داستان‌تان را به‌جای‌تان بنویسد. این روایت‌ها، دارایی ما هستند. اما امروز می‌بینیم که آن‌ها از ما ربوده می‌شوند؛ از ما استفاده می‌کنند، بی‌آنکه نگران زندگی‌مان باشند.» و در پایان، هشدار می‌دهد: «وقتی از جامعه جهانی می‌خواهیم وضعیت‌مان را ببینند، می‌گویند این‌ها «مسائل داخلی» است. اما اگر منافع‌شان اقتضا کند، ناگهان زندگی ما برایشان مهم می‌شود. این انتخابی برخورد کردن با رنج، بدترین شکل استثمار است.»

روایتی از غزه: «خودمان می‌دانیم چگونه مقاومت کنیم»

«فیدا» زنی ا‌ست از دل جنگ؛ پژوهشگر مطالعات جنسیت، متولد غزه و بزرگ‌شده‌ همان‌جا. سال‌ها جنگ را با گوشت و پوست‌اش لمس کرده و از زمانی که به یاد دارد، سایه‌ بمب و اشغال بر زندگی‌اش افتاده. اما آن‌چه در دو سال گذشته بر سرش آمده، از جنس دیگری‌ است؛ ویرانی کامل، از دست دادن دوستان، عزیزان و محوشدن شهری که خانه‌اش بود. در میان تمام این ویرانی‌ها، زنان به گفته‌ او، بیشترین قربانیان بوده‌اند.

فیدا وقتی استفاده بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، از شعار «زن، زندگی، آزادی» در توجیه حملاتش به ایران را شنید، اصلاً تعجب نکرد و با خودش فکر کرد این کاری ا‌ست که رژیم اسرائیل همیشه بلد بوده؛ استفاده‌ ابزاری از رنج دیگران برای توجیه خشونت خودش. «این نشان‌دهنده‌ یک ذهنیت استعمارگر و نژادپرستانه است که دیگران را غیرانسانی می‌بیند.»

فیدا، نتانیاهو را در کنار سیاستمدارانی مانند ترامپ قرار می‌دهد؛ چهره‌هایی که از نگاه او، جنبش‌های مردمی را تنها زمانی به‌رسمیت می‌شناسند که قابل مصادره‌ باشند: «هر زمان که یک جنبش بتواند به ماشین جنگ، اقتصاد یا منافع ژئوپلیتیک آن‌ها کمک کند، آن را تصاحب می‌کنند. گفتن این‌که «ما بمباران می‌کنیم تا زنان را آزاد کنیم»، چیز جدیدی نیست. در افغانستان هم همین را گفتند، در عراق هم و حالا نوبت ایران شده. این گفتمان در غرب قابل قبول است چون نژادپرستی، برتری‌طلبی سفیدپوستان و اسلام‌هراسی، ریشه‌دار است.»

در مقابل این گفتمان‌های تحریف‌شده، فیدا بر یک واقعیت ساده اما مهم تاکید می‌کند: «درست است که زنان در منطقه‌ ما تحت ستم‌اند، اما این مبارزه‌ ماست. ما خودمان بلدیم چگونه مقاومت کنیم، چگونه سازماندهی کنیم، چگونه بجنگیم. هیچ دولتی که خودش عامل جنگ، اشغال یا غارت منابع است، جایگاه اخلاقی ندارد که از آزادی حرف بزند.» او هشدار می‌دهد که بسیاری از جنبش‌های پیشرو ممکن است توسط پروژه‌های امپریالیستی ربوده شوند و در این صورت، تمرکز از عدالت و ساختارشکنی منحرف می‌شود و به «نمایندگی برابر» در ساختارهای فاسد محدود می‌ماند: «این خطرناک است. چون کشورهایی مثل آمریکا، اسرائیل یا آلمان، شعارهای اخلاقی را ابزاری می‌کنند برای پنهان کردن اهداف توسعه‌طلبانه‌شان.»

به گفته‌ فیدا، یکی از ترفندهای رایج غرب این است که زنان خاورمیانه را تنها به‌عنوان قربانی نشان دهد؛ قربانیانی که انگار منتظرند مرد «متمدن» سفید بیاید و نجات‌شان دهد: «این تصویر نه‌تنها تحقیرآمیز است، بلکه برای آن‌ها سودآور است چون در سایه‌ همین روایت، می‌توانند به‌راحتی درباره اشغالگری و ساختارهای قدرتی که خودشان ساخته‌اند، سکوت کنند و همه‌چیز را گردن «فرهنگ» یا «مذهب» بیاندازند.» فیدا هیچ‌وقت از دولت‌های خارجی انتظار حمایت برای رهایی نداشته‌ و معتقد است، نباید هم داشته باشیم.

«وقتی آن‌ها از «حقوق زنان» حرف می‌زنند، اغلب برای توجیه سیاست‌های نظامی‌شان است، نه برای همدلی با ما.» و این فقط درباره‌ فلسطین یا غزه نیست؛ فیدا معتقد است، جنبش‌های زنانه در ایران هم باید مراقب مصادره‌ شدن باشند. به گفته‌ او، جنبشی که از دل مردم برخاسته، تنها زمانی می‌تواند اصالت و قدرتش را حفظ کند که از درون هدایت شود، نه با مداخله‌ قدرت‌های خارجی: «ما باید اختیار کامل بر جنبش‌مان داشته باشیم. هیچ کشوری که در کارنامه‌اش استعمار، خشونت و جنگ هست، نمی‌تواند برای ما تعیین تکلیف کند. این حق اخلاقی را ندارد.»

روایاتی از لبنان: همان تاکتیک کهنه‌ 

سال‌هاست که زنان لبنانی، بارِ سنگین خشونت، بحران و فقر را بر دوش می‌کشند؛ زنانی مثل «مایا» که نه‌فقط روایتگر جنگ، بلکه بخشی از آن بوده‌اند. خبرنگار و فمینیستی که در دل لبنان زندگی کرده، بحران‌هایش را دیده، لمس کرده و حالا با صدایی پر از تجربه و ایستادگی، از واقعیتِ زندگی زنانی می‌گوید که در دل ویرانی، ستون خانواده‌ها شده‌اند.

مایا از محل زندگی‌اش، جنوب لبنان می‌گوید؛ جایی که در ماه‌های اخیر، بار دیگر هدف بمباران اسرائیل قرار گرفت و هزاران خانواده، خانه و زمین خود را از دست دادند. عده زیادی هنوز نتوانسته‌اند به خانه‌شان بازگردند: «در لحظات بحرانی، این زنان بودند که مراقب اطرافیان‌شان شدند. حتی در پناهگاه‌های موقت و پرجمعیت، با دست‌های خالی آشپزخانه ساختند، برای کودکان فضایی برای بازی و یادگیری فراهم کردند. آن‌ها بودند که اجازه ندادند خانواده‌ها از هم بپاشند.»

در اواخر ۲۰۲۴، بیش از ۵۰ درصد از 1/2 میلیون آواره داخلی لبنان، زنان و کودکان بودند. در میان‌شان حدود ۱۲ هزار زن باردار بودند که اغلب به خدمات پزشکی ابتدایی هم دسترسی نداشتند و این فقط یک بُرش از واقعیت است؛ بحران اقتصادی پس از ۲۰۱۹، همه‌گیری کرونا و انفجار بندر بیروت، فشار را بیشتر کرد، به‌ویژه بر دوش زنانی که در مشاغل کوچک و مستقل فعالیت داشتند. 

مایا لبنان را «کشوری از بحران‌های پشت‌سرهم» توصیف می‌کند: «از جنگ داخلی سال ۱۹۷۵ تا امروز، پنج نسل رشد کرده‌اند که هر یک، دست‌کم یک بحران امنیتی یا اقتصادی عمیق را تجربه کرده‌اند. «هر نسل، امیدوار بود نسل بعدی در صلح زندگی کند اما ما یاد گرفته‌ایم همیشه آماده‌ باشیم؛ منتظر ضربه‌ی بعدی. این‌همه، در دل ساختارهایی مردسالارانه و قوانین تبعیض‌آمیز شکل گرفته که زن را در حاشیه نگه می‌دارد.»

او از نوعی خشونت پنهان می‌گوید؛ خشونتی که جسم را نمی‌کُشد اما روح را فرسوده می‌کند: «اگر گلوله شما را نکُشد، جنگ راهی پیدا می‌کند که درون‌تان را بشکند. بسیاری از زنان مسن‌تر هنوز با ترومای روانی و احساس زندانی بودن در شهر زندگی می‌کنند، چون نمی‌توانند به خانه‌ها، زمین‌ها و باغ‌های خود در جنوب بازگردند. حس تعلق‌شان را با خشونت قطع کرده‌اند. اسرائیل انگار با کینه، تلاش می‌کند پیوند زنان با سرزمین‌شان را محو کند.»

مایا می‌گوید تا اوایل دهه ۲۰۰۰، حتی اجازه نداشته زادگاهش را از نزدیک ببیند. با چنین پیش‌زمینه‌ای، استفاده‌ بنیامین نتانیاهو از شعار «زن، زندگی، آزادی» برای توجیه حمله به ایران، برای مایا تنها نشانه‌ای دیگر از یک الگوی آشناست: «این همان تاکتیک کهنه‌ای‌ است که سال‌هاست دولت‌های قدرتمند به‌کار می‌برند؛ شست‌وشوی حقوق زنان. آنها وانمود می‌کنند دغدغه آزادی دارند اما درحقیقت، این شعار را سپری کرده‌اند برای مشروع‌ جلوه دادن جنگ، مداخله و گسترش نفوذ خود.»

مایا مثال‌های متعددی می‌آورد: افغانستان، عربستان سعودی، فلسطین و حالا ایران: «هرگاه پای تصمیم‌گیری واقعی به میان می‌آید، همین دولت‌ها زنان را کنار می‌زنند، مگر آن‌هایی که در خط سیاست‌های رسمی‌شان حرکت کنند. این استفاده‌ گزینشی از زنان، نشانه‌ای روشن از نیت واقعی‌شان است. آن‌ها از زنان استفاده می‌کنند، نه برای آزادی‌شان، بلکه برای پیشبرد اهداف سیاسی و نظامی.»

برای مایا، نتانیاهو نماد همین ریاکاری‌ است؛ سیاست‌مداری که خود یکی از مسئولان مستقیم کشتار زنان و کودکان در فلسطین، لبنان و سوریه است: «این‌که کسی مثل او، با آن همه جنایت، حالا نام مهسا امینی را بر زبان می‌آورد، نشانه‌ای است از ابتذال اخلاقی. اگر کسی هنوز باور دارد اسرائیل قرار است زنان ایرانی را آزاد کند، کافی ا‌ست به غزه نگاه کند یا به افغانستان پس از اشغال.» او برای زنان ایرانی هم پیامی روشن دارد: «تا زمانی که ماشین‌های جنگی روشن‌اند و مردان جنگ‌طلب آن را هدایت می‌کنند، رنج زنان دستمایه‌ سوءاستفاده خواهد بود. ما باید مراقب باشیم. مبارزه برای آزادی، نمی‌تواند با بمب آغاز شود.» 

«دیانا»، روزنامه‌نگار دیگر لبنانی هم معتقد است که تأثیر لایه‌های مختلف از درگیری و جنگ بر زندگی زنان لبنان را نمی‌توان دست‌کم گرفت؛ زنانی که نه‌تنها باید در جنگ برای بقا می‌جنگیدند، بلکه در «نظام مردسالارانه صلح» هم برای بقا تلاش می‌کردند. او می‌گوید این وضعیت به‌صورت بین‌نسلی قابل مشاهده است: «مادربزرگ‌هایی که زیر بمباران خانه‌ها را اداره می‌کردند، مادرانی که پس از آوارگی خانواده‌ها را دوباره ساختند و دخترانی که اکنون با فروپاشی اقتصادی و موج گسترده مهاجرت روبه‌رو هستند. با وجود همه این‌ها، زنان توانسته‌اند جوامع را سر پا نگه دارند اما تغییرات ساختاری چه در قانون، چه در سیاست، همچنان دست‌نیافتنی باقی مانده است.»

دیانا می‌گوید در پی جنگ داخلی، اشغال جنوب لبنان و درگیری‌های بعدی نقش‌های زنان تغییر کرد، گاهی گسترش یافت، اما اغلب به‌شکل دردناکی: «در طول جنگ داخلی، زنان همه نقش‌ها را برعهده گرفتند: مراقبت‌کننده، رزمنده، قاچاقچی در ایست‌های بازرسی و مذاکره‌کننده برای آزادی عزیزان ربوده‌شده. در جنوب تحت اشغال، زنان نقش کلیدی در حفظ حیات اجتماعی داشتند و بسیاری از آن‌ها در شبکه‌های مقاومت، عمدتاً در محافل سکولار، فعال بودند اما این جنگ‌ها آن‌ها را در برابر خشونت آسیب‌پذیرتر هم کردند؛ هم از سوی «دشمن»، هم در درون جوامع خودشان. همان‌طور که سعاد جوزف می‌گوید، جنگ فقط بیوه و مادر شهید نمی‌سازد؛ بلکه قراردادهای مردسالارانه‌ای را تعمیق می‌کند که پس از خاموش‌شدن سلاح‌ها، آزادی زنان را محدود می‌کنند.»

دیانا می‌گوید حرف‌های نتاهیاهو درباره زنان ایران همان الگویی است که در لبنان و دیگر جاها هم دیده‌ است؛ قدرت‌هایی که زبان فمینیستی را قرض می‌گیرند تا خشونت‌شان را بپوشانند: «همان‌طور که بعضی از نهادهای خارجی یا سیاستمداران از حقوق زنان برای توجیه برنامه‌هایی استفاده کرده‌اند که هیچ ربطی به رهایی واقعی ندارند. وقتی فمینیسم ابزار تبلیغاتی می‌شود، بخشی از ماشین جنگ می‌شود، نه ابزاری برای صلح.»

به گفته دیانا این کار، فمینیسم را تهی می‌کند، مبارزه برای عدالت را به یک شعار بازاریابی تقلیل می‌دهد و صدای فمینیست‌های واقعی، کسانی را که در خط‌مقدم‌اند خفه می‌کند، چون زبان آن‌ها مصادره شده است. دیانا در پاسخ به این سوال که چه پیامی برای زنان در دیگر مناطق درگیر بحران مانند ایران دارید، می‌گوید: «شما تنها نیستید و شما فقط قربانی نیستید. مبارزه شما بخشی از چیزی جهانی است اما این شمایید که شرایط آن را تعیین می‌کنید. نگذارید کسی از رنج‌تان برای توجیه خشونت بیشتر استفاده کند.»

روایتی از سوریه: پدرسالاری در سوریه هم می‌جنگد

پاسخ «اولا»، فمینیست و پژوهشگر اهل سوریه، به این پرسش که چرا نیروهای خارجی و مسلح در دوران جنگ اغلب از زنان سخن می‌گویند، یک کلمه است؛ «پدرسالاری». «چه رژیم باشد، چه میلیشیا یا دولت، همه یک منطق مشترک را بازتولید می‌کنند؛ این تصور که آن‌ها بهتر از خود ما می‌دانند چه چیزی برای زنان خوب است، چه حقوقی داریم، با چه مشکلاتی مواجه‌ایم و آینده‌مان باید چگونه رقم بخورد.»

اولا، نویسنده پژوهش «مسیرهای جنبش فمینیستی پس از ۲۰۱۱»، بر این باور است که سخن گفتن درباره زنان ساده است، اما گوش سپردن به آنان مستلزم واگذار کردن قدرت است و پدرسالاری هیچ‌گاه داوطلبانه قدرت را واگذار نمی‌کند: «وقتی مردم سوریه در سال ۲۰۱۱ قیام کردند، خواستار کرامت، آزادی و حقوق بشر شدند. این یک انقلاب برای کرامت بود و کرامت بدون حقوق کامل زنان، بی‌معناست. با وجود جنگ و آوارگی، سازماندهی فمینیستی در سوریه شکوفا شد؛ زنانی که ابتکارات محلی را رهبری کردند، از بازماندگان حمایت کردند و فضاهای فمینیستی تازه‌ای در جامعه و تبعید بنا کردند. فضاهایی مبتنی بر همبستگی، مراقبت و مقاومت روزمره، نه وابسته به نهادهای سنتی.»

اما همین زنان، در بزنگاه‌های حساس بار دیگر به حاشیه رانده شدند. اولا با نگاهی انتقادی به روند سیاسی در سوریه پس از شروع دوره گذار می‌گوید: «با وجود سال‌ها فعالیت و رهبری فمینیستی، از ۲۳ وزارتخانه در دولت انتقالی، تنها یکی به یک زن واگذار شد. این دستاوردها واقعی‌اند، اما شکننده‌اند. این پیروزی‌ها نتیجه جنگ نبودند، بلکه علی‌رغم آن به‌دست آمدند.» به گفته او، 14 سال جنگ و آوارگی، اگرچه برای همه مردم سوریه دردناک بوده، اما زنان با شکل‌های خاصی از خشونت روبه‌رو شدند: «از تجاوز و خشونت جنسی در بازداشتگاه‌ها گرفته تا ناپدیدسازی اجباری، مجازات‌های عمومی توسط گروه‌های افراطی و استفاده از بدن زنان به‌عنوان سلاح در میدان جنگ.» با وجود این واقعیت تلخ، روایت اولا از زنان سوری، روایتی از مقاومت در دل آتش است.

در مناطق تحت کنترل داعش، زنان در برابر ناپدیدسازی اجباری مقاومت کردند؛ مخفیانه تدریس می‌کردند، شبکه‌های حمایتی می‌ساختند و علیه شست‌وشوی مغزی ایستادگی می‌کردند. در مناطقی تحت سلطه نیروهای خارجی یا میلیشیاهای محلی، مستندسازی نقض‌ها، هدایت پاسخ‌های بشردوستانه و ایجاد فضاهای امن، حتی زیر بمباران، بخشی از تلاش روزمره زنان بود. از نگاه اولا، این فقط زنده‌ماندن نبود؛ بازآفرینی بود، ساختن بدیل‌هایی برای آینده‌ای بهتر: «مقاومت همیشه در قالب تظاهرات یا شعارهای بزرگ نبود. گاهی به‌شکل در کنار هم نگه داشتن جامعه و پافشاری بر حضور زنان در ترسیم آینده کشور متجلی می‌شد.»

در پاسخ به این‌که آیا میان نحوه استفاده از مسئله زنان در سوریه و بازنمایی مبارزات زنان ایرانی در جهان امروز شباهتی می‌بیند، پاسخ اولا قاطع است: «قطعاً. جنایتکاران جنگی و نیروهای اشغالگر، سال‌هاست مبارزات ما را دستمایه اهداف خود کرده‌اند. این موضوع تازه‌ای نیست. از فرانسوی‌ها در الجزایر تا آمریکایی‌ها در افغانستان، استعمار همیشه با شعار «نجات زنان» ظاهر شده و خشونت خود را مشروع جلوه داده است. امروز هم همین الگو تکرار می‌شود؛ وقتی مثلاً نتانیاهو از مبارزات زنان ایرانی برای توجیه تجاوز و سرکوب استفاده می‌کند، تنها ادامه همان تاریخ خشونت‌بار است.»

روایاتی از افغانستان: فقط رنگ زنجیرها تغییر می‌کند 

در سال ۲۰۰۱، ایالات‌متحده آمریکا با وعده‌ی «آزادی زنان افغان» به افغانستان حمله کرد؛ شعاری که به پرچم تبلیغاتی لشکرکشی بدل شد و تصویر زن افغان را در رسانه‌های غربی، نماد «نجات‌یافتگی» از تاریکی طالبان نشان می‌داد. اما روایت زنانی که خود در متن آن 20 سال «جمهوریت» زیسته‌اند، واقعیتی متفاوت و تلخ‌تر را به تصویر می‌کشد. مزدا، فعال حقوق زنان افغانستان، از درون این تجربه حرف می‌زند؛ از پشت ویترین‌هایی که براق‌شان کردند اما بوی کهنگی و خشونت را نمی‌شد از آن زدود.

مزدا می‌گوید که آزادی در افغانستان، معنایی توخالی و متورم یافته بود؛ فضای پُری که با سوزنی می‌ترکید. در آن 20سال، فقط گروهی محدود از زنان در کلان‌شهرها به دانشگاه‌ها و بازار کار راه یافتند، اما همان جامعه‌ای که آن‌ها را به درون کشید، با نگاه جنسیت‌زده‌ای از آن‌ها استقبال می‌کرد: «ظواهر تغییر کرده بود؛ دیگر زنان به دلیل نپوشیدن چادری در خیابان‌ها شلاق نمی‌خوردند اما کنایه‌ها، آزارهای کلامی، دست‌درازی‌ها و لمس‌های ناخواسته همچنان بخشی از تجربه‌ی روزمره زنان بود؛ تجربه‌ای که از خیابان تا کاخ ریاست‌جمهوری امتداد داشت. قوانینی که به‌ظاهر از حقوق زنان حمایت می‌کردند، در عمل اجرایی نبودند و ساختاری که زیر آن این قوانین وضع می‌شد، همان‌قدر ضدزن بود که پیش‌تر.»

به تعبیر مزدا، آمریکایی‌ها فقط ریش طالب را از خیابان‌ها جمع کردند، اما نظام همچنان همان نظام زن‌ستیز باقی ماند: «صدای واقعی زنان افغان، هرگز در اولویت اشغالگران نبود. نه در میدان سیاست، نه در طرح‌های بازسازی.» مزدا می‌گوید که صدای مردم، چه زن و چه مرد، برای قدرت‌های اشغالگر ارزشی نداشت؛ آن‌ها فقط صدای خودشان را می‌شنیدند و بقیه را با بمب، گلوله و خشونت خاموش می‌کردند: «ما اعتراض کردیم، تظاهرات کردیم، ولی پاسخ همیشه یک‌چیز بود؛ خشونت.»

اما آنچه تفاوتی بنیادی میان فمینیسم بومی افغانستان و نسخه‌ی وارداتی آن پدید می‌آورد، به باور مزدا، مسئله‌ عاملیت بود: «در فمینیسم بومی، زنان خود سوژه‌اند؛ تصمیم‌گیرنده‌اند، نه موضوعاتی که نهادهای بین‌المللی و ارتش‌ها برایشان تصمیم بگیرند. آمریکا و ناتو، در بسته‌ وارداتی دموکراسی‌ای که در کنفرانس بن به افغانستان تحمیل کردند، تعریف مشخصی از حقوق زنان را جا دادند؛ تنها تفاوت در این بود که آن روزها، زنان را با ظاهری سمبولیک در صحنه نگه می‌داشتند، تا مشروعیتی ساختگی برای اشغال بتراشند.» مزدا با نیشخندی تلخ می‌گوید: «چیزی به‌نام رهایی وجود نداشت، فقط رنگ زنجیرهایمان را عوض کرده بودند.»

او از تجربه‌ شخصی و جمعی بدن زن افغان به‌عنوان میدان نبرد و نمایش قدرت می‌گوید؛ جایی که زن همیشه باید خودش را مقصر بداند، حتی اگر به او تعرض شود: «جامعه، او را به خاطر نوع پوشش‌اش سرزنش می‌کرد، قانون هم حمایت‌اش نمی‌کرد. پلیس به‌جای حمایت، خود در قامت آزارگر ظاهر می‌شد. در فضایی که هیچ سازوکار قانونی‌ای برای مقابله با زن‌کشی و آزار جنسی وجود نداشت، هر مردی در خیابان می‌توانست مأمور گشت باشد. نظام جمهوریت شاید گشت‌ حجاب رسمی نداشت، اما مردسالاری در بافت جامعه، جاخوش کرده بود و کنترل بدن زن، مسئله‌ای عمومی بود.»

«بدن زنان»، به گفته مزدا، پرچم نظام‌ها شد، جمهوریت آن را نماد دموکراسی جا زد، طالبان امروز از آن پرچم «اسلام سیاسی» ساخته‌اند اما در هر دو حالت، زن به‌مثابه ابژه‌ای نمادین و ابزار مشروعیت‌سازی نظام‌ها باقی مانده است. چرا دولت‌ها در جنگ‌ها این‌همه از زنان حرف می‌زنند، اما صدای واقعی آن‌ها را نمی‌شنوند؟ پاسخ مزدا روشن است: «چون زن به چشم «ناموس» دیده می‌شود، نه انسان. چون قدرت‌ سیاسی همواره به‌دنبال ابزاری برای تثبیت سلطه‌ است، نه سوژه‌ای مستقل و کنشگر که معادلات را برهم‌بزند.»

وقتی امروز بنیامین نتانیاهو از شعار «زن، زندگی، آزادی» برای توجیه حمله به ایران استفاده می‌کند، مزدا آن را ادامه‌ همان سناریویی می‌بیند که زنان افغانستان را ابزار توجیه اشغال کرد: «خنده‌دار است که فکر می‌کنیم آزادی با بمب می‌آید؛ با جسدهایی که روی دست‌مان می‌ماند. خنده‌دار است که کودک‌کشان را فرشته نجات فرض کنیم.» او تجربه‌ «آزادی وارداتی» را با گوشت و پوست لمس کرده است: «امروز میلیون‌ها زن افغان از آن دموکراسی صادراتی، سهمی جز افسردگی، انزوا و ممنوعیت ندارند. خطر این سوءاستفاده از جنبش‌های زنان، چیزی بیش از بی‌حرمتی به رنج آن‌هاست.» به گفته‌ او، این استفاده ابزاری از «رنج زنانه» برای توجیه جنگ و کشتار، جنبش‌های زنانه را بی‌اعتبار می‌کند، بهانه به دست خشونت‌طلبان می‌دهد و درنهایت خشونت علیه زنان را عادی و مشروع می‌سازد.

مزدا در پایان، پیامی برای زنان ایران و دیگر کشورهایی دارد که صدایشان ممکن است روزی ابزار توجیه جنگ‌ها شود: «مراقب باشید ابزار نشوید. صلح از آگاهی می‌آید، نه از بمب. هیچ کشوری با بمباران آزاد نشده. آن‌چه تغییر می‌کند، فقط رنگ زنجیرهاست.»

روایت «زویا»، یکی از اعضای(Afgactivistcollective) هم شنیدنی و خواندنی است؛ عضوی از گروهی خودسازمان‌یافته از نسل‌های اول و دوم افغان‌ها که خود را بخشی از جنبش‌های جنوب جهانی می‌دانند. گروهی که هم با اشغال آمریکا و ناتو مخالفت دارد، هم با رژیم طالبان و در تلاش است صدای خشم و امید مردم افغانستان را با سایر مبارزات منطقه‌ای پیوند بزند.

زویا با لحنی آرام اما پر از اطمینان سخن می‌گوید؛ زنی که در میانه جنگ بزرگ شده و صدای انفجار و سقوط را هم‌زمان با زمزمه آواهای مادرش شنیده است. او با تلخی یاد می‌کند از روزی که غرب با شعار «نجات زنان افغان» به کشورش حمله کرد، و با طعنه می‌گوید: «۲۰ سال جنگ برای این بود که طالبان، دوباره با طالبان جایگزین شود.» از نگاه زویا، وعده نجات، چیزی نبود جز بهانه‌ای برای مداخله‌ای اقتصادی و ژئوپلیتیک؛ نه برای حقوق زنان، بلکه برای منابع طبیعی و موقعیت استراتژیک افغانستان. زویا معتقد است، ریاکاری غرب نیازی به افشاگری ندارد: «همه‌چیز جلوی چشمان‌مان اتفاق افتاد.» توافق دوحه برایش سند روشنی است از اینکه پشت نقاب آزادی، فقط منافع نهفته بود.

زویا می‌گوید: «سرزمین ما پر از منابعی است که برای تداوم ماشین جنگی سرمایه‌داری ضروری است؛ و بدن زنان، فقط یک ابزار تبلیغاتی بود.» در روایت او، مقاومت زنان افغان هرگز از بیرون نیامد. هرچه بود، از درون بود؛ از خانه‌هایی که مخفیانه کلاس درس شدند، از دستانی که بدون بودجه و حمایت، مسیر پیشرفت را ساختند: «با آن‌همه پولی که وارد افغانستان شد، آنچه دیده شد، تلاش خود ما بود، نه نهادهای بین‌المللی.» زویا به تلخی از ساختارهای فاسدی می‌گوید که با نام توسعه، زمین‌ها را از کشاورزان گرفتند، خانه‌ها را خریدند و مردمی را وابسته به بسته‌های غذایی کردند که پر از مواد افزودنی سمی‌اند. بسته‌هایی که نیاز به دارو ایجاد می‌کنند و همان شرکت‌های بین‌المللی دوباره سود آن را می‌برند. زویا می‌گوید: «بحران امروز افغانستان، نتیجه همین منطق بازار و سود است.»

با ورود طالبان، سرکوب‌ها شکل جدیدی گرفت؛ محدودیت‌هایی به‌اسم دین، که هیچ‌گونه پایه شرعی ندارند: «از تعطیلی مدارس دخترانه بعد از کلاس ششم گرفته تا ممنوعیت حمام زنانه و حتی پنجره‌هایی که باید تغییر شکل دهند تا آشپزخانه از بیرون دیده نشود. این‌ها فقط بهانه‌اند برای منحرف کردن ما از موضوع اصلی؛ غارت کوه‌ها و استخراج منابع.» زویا با عصبانیت پنهانی می‌پرسد: «چه کسی به طالبان سلاح می‌دهد؟ چگونه طالبان در طول ۲۰ سال «مبارزه» این‌قدر قدرت گرفت؟ همان نیروهایی که شعار آزادی می‌دهند، هم‌زمان در صنعت دارویی، نظامی و الکترونیکی از مصیبت افغان‌ها سود می‌برند.»

در این میان، «فمینیسم سفید» هم از تیغ نقد او در امان نیست. او سیاست روابط خارجی فمینیستی کشوری مثل آلمان را به سخره می‌گیرد: «زنان افغانستان نادیده گرفته می‌شوند، زنان فلسطین اصلاً وجود ندارند و زنان ایران باید نجات داده شوند.» برای زویا، این نسخه فمینیسم همان بازتولید استعمار است؛ با زبانی زیباتر و لباسی مترقی‌تر: «این‌ها مفاهیمی نادرست از فمینیسم ارائه می‌دهند؛ فمینیسمی که نه با پدرسالاری می‌جنگد، نه ساختارها را به چالش می‌کشد.» اما راه‌حل چیست؟ زویا می‌گوید: «تقویت صداهای زمینی. فقط با روایت‌های واقعی می‌توان در برابر شست‌وشوی بنفش ایستاد؛ یعنی استفاده از شعارهای فمینیستی برای پوشاندن سیاست‌های جنگ‌طلبانه.» 

زویا پیامی هم برای زنان ایران یا هر زن دیگری دارد که مبارزات‌شان ممکن است توسط قدرت‌ها مصادره شود: «ما در افغانستان، فلسطین، ایران، کردستان، کنگو، سومالی و بلوچستان، همگی در مبارزه‌ای مشترکیم؛ علیه پدرسالاری، علیه امپریالیسم و علیه سرمایه‌داری.»

روایت‌های زنان جنگ‌زده از نقاط مختلف منطقه، در جزئیات شاید متفاوت باشد اما در معنا هم‌صداست: آزادی نه با اشغال می‌آید، نه با بمب و شعارهایی مانند «زن، زندگی، آزادی» نباید ابزار دست قدرت‌هایی شود که خود از عاملان نقض این سه‌گانه‌اند. در جهانی که خشونت ساختاری و امپریالیسم همچنان با ماسک «رهایی» سراغ جوامع جنوب می‌آیند، شنیدن صدای زنان واقعی، از درون جوامع، بیش از همیشه ضروری ا‌ست. آن‌ها نیازی به ناجی ندارند.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه جامعه
پربازدیدترین
آخرین اخبار