عکاسی و شاعرانگی در میانه ویرانی/درباره فواد الخوری عکاس پرآوازه لبنانی که تاریخ لبنان و فلسطین را عکاسی کرده است
الخوری در سال ۱۹۶۷، ۱۵ساله بود که اسرائیل کل فلسطین تاریخی و همچنین بخشهایی از سوریه و مصر را اشغال کرد. او میگوید: «ما احساس ضعیف بودن داشتیم. همسایهای داشتیم که خیلی قوی بود و از سمت قدرت شماره یک جهان حمایت میشد.
![عکاسی و شاعرانگی در میانه ویرانی/درباره فواد الخوری عکاس پرآوازه لبنانی که تاریخ لبنان و فلسطین را عکاسی کرده است](https://cdn.hammihanonline.ir/thumbnail/fgUlDYn3ju7s/Z0T8H9pYUbXo0sZ7HQQFz8DcMGJvkwMdwm6qBw3FUyZOXA7B_VFd8_-vW6wFWbMHpVXM8kqc1ARCeyo0woFaD79kLxmvcp_86atk84Zr3YNzcki0id_j_Q,,/Fouad+Elkoury.jpg)
«من هر روز از زندگیام را با اسرائیل بیدار شدهام و با اسرائیل خوابیدهام.» فواد الخوری عکاس لبنانی این جمله را میگوید و بعد تاکید میکند که «دیگر از این وضع خسته شده» است. پس از دو ماه بمباران شدید لبنان توسط اسرائیل، الخوری در نوامبر گذشته، با حال و احوال نزار، وارد پاریس شد. «در هر یک از جنگهایی که من تجربه کردهام - در سالهای 1967، 1982، 2006 و 2024 - هر بار سطح خشونت افزایش یافته است.»
الخوری در سال 1967، 15ساله بود که اسرائیل کل فلسطین تاریخی و همچنین بخشهایی از سوریه و مصر را اشغال کرد. او میگوید: «ما احساس ضعیف بودن داشتیم. همسایهای داشتیم که خیلی قوی بود و از سمت قدرت شماره یک جهان حمایت میشد. این مسئله باعث شد باور کنیم که زندگی در لبنان یا در واقع در جهان عرب ارزش چندانی ندارد.» در سال 1972 اسرائیلیها به بیروت حمله کردند و غسان کنفانی نویسنده و روزنامهنگار فلسطینی را کشتند. سال بعد، آنها سه افسر سازمان آزادیبخش فلسطین را در خانههایشان در محله وردون پایتخت کشتند. «ما در دهه 1970 متوجه شدیم که همه چیز میتواند نابود شود چراکه لبنان بر روی گل ساخته شده است.»
در همین زمین باتلاقی است که الخوری تقریباً به مدت 50 سال کار حرفهای عکاسی خود را ادامه میدهد و عکسهای خود را در مجموعههای مدون در موزههای بزرگ به نمایش میگذارد. الخوری در مجموع 40 کتاب تالیف کرده، تعدادی فیلم کوتاه ساخته و بنیاد تصویر عربی را بنا نهاده است. الخوری یکی از مهمترین عکاسان جهان عرب محسوب میشود. خیلیها او را کارتیه برسون لبنانی نام نهادهاند. الخوری تنها یک بار برسون را در یک مهمانی در آژانس عکس مگنوم در ساتل 1993 ملاقات کرده است. در آن ملاقات برسون به الخوری گفت:«عکسهایت را دیدهام. خیلی خوب هستند.»
یافتن موقعیتهای تعلیق در جنگ، ثبت پرتوی از نور یا ثبت لحظهای غیرمنتظره در قالب زمان، سبک منحصربهفرد الخوری در عکاسی است. این سبک عکاسی است که عکسهای الخوری را از زمان فراتر میبرد. او در یک سفر به مصر تاریخ این کشور را عکاسی کرد، به تنهایی به ترکیه سفر کرد و یک مستند ساخت و در میانه هرج و مرج و ویرانی روایتی شاعرانه کشف کرد.
اگرچه الخوری مدتی را صرف عکاسی از کشورهای خارج از خاورمیانه کرده است، اما بیشتر به خاطر عکسهای نمادین خود از یاسر عرفات در قایقی که او را در طول جنگ داخلی لبنان از بیروت خارج کرد و تصاویری از مرکز بیروت ویران شده پس از پایان جنگ داخلی و پرترههای برجسته از فلسطینیها شناخته شده است. درگیری و ارتباط شخصی و حرفهای او با لبنان و همسایگانش پایه و اساس کار اوست. خانهاش هنوز در لبنان است. او میگوید: «فلسطین و سوریه در خانواده من مانند یک خواهر و برادر بودند. سوریه، فلسطین - یا آنچه از آن باقی مانده است - و لبنان اثری بسیار قوی را در ذهن من حک کردهاند.
زیرا ما زبان گفتاری یکسان، غذای مشابه، فرهنگ مشابه، آب و هوا و تاریخ مشابه داریم. من نمیدانم ما سه کشور چگونه میتوانیم با اسرائیل کنار بیاییم.» مادر الخوری به عرب بودن خود افتخار میکرد و در سال 1967 وقتی که اسرائیل دست به اشغال برخی کشورهای عربی زد، بسیار ناراحت بود. الخوری به یاد میآورد که خانواده او به سخنرانی استعفای جمال عبدالناصر رئیسجمهور مصر گوش دادند. الخوری میگوید: «جنگ ششروزه به احساسات او بسیار ضربه زد.»
اگرچه الخوری از کودکی شروع به عکاسی کرد، اما ابتدا راه پدرش را دنبال کرد و در رشته معماری تحصیل کرد و برای پایاننامه خود در مورد معماری محلی صنعا مدتی را در یمن گذراند. با در دست داشتن مدرک تحصیلی از بریتانیا، در سال 1979 به لبنان بازگشت و آماده ساختوساز در کشوری شد که جنگ داخلی و ویرانی در آن بسیار به چشم میآمد.
پارادوکس ساخت و ساز با ویرانی برای الخوری حل نشد. او به جای اینکه در شرکت معماری کار کند، تصمیم گرفت با دوربین خود به خیابانهای بیروت برود و زندگی روزمره شهر و مردم شهر را ثبت کند. «مردم من را عکاس جنگ میخوانند، فقط به این دلیل که اولین کار مهمی که انجام دادم عکاسی از جنگ بود. اما من عکاس جنگ نیستم.»
برخلاف خبرنگاران خارجی که با بودجههای هنگفت وارد بیروت شدند و در هتلهایی که برق و آب لولهکشی داشت اقامت کردند، الخوری از بیروت غربی که خانه او بود، عکس گرفت و زمانی که درگیریها کمتر بود به مناطق دیگر رفت. او هنوز نمیدانست که عکاسی قرار است به حرفهاش تبدیل شود. ارتباطی با هیچ آژانس مطبوعاتی نداشت و ضربالاجلی هم در کار نبود. او به تنهایی کار میکرد و هرگز به خط مقدم جنگ که اکثر عکاسان در آنجا بودند نرفت. چون میترسید. علاوه بر این معتقد بود که جنگ صرفاً در خط مقدم جریان ندارد. بلکه اصل جنگ در پشت خط مقدم در جریان است.
«خارجیها در مورد چشمانداز صحبت میکنند. سریع متوجه شدم که این مسئله هیچ معنایی ندارد. بنابراین من به پشت صحنه اکتفا کردم و هر روز عکسی میگرفتم که نشاندهنده زندگی مردم باشد. یک آرایشگر بود که کارش را از دست داده بود و هر چه لازم بود از صندلی و آینه گرفته را برداشت و در خیابان قرار داد. یا مردی که صندلی راحتی را گرفت و با مسلسلی در دست روی آن نشست و شاید منتظر اسرائیلیها بود.»
در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980، الخوری از شرایط و موقعیت سخت مردم در طول جنگ داخلی عکاسی کرد: زنی با لباس سفید و کفش پاشنهبلند که کیسههای سنگینی را در گذرگاهی بین دو نیمه شهر حمل میکرد، یک پیکنیک در طبیعت بعلبک آنهم زمانی که بچههای خیابانی در حال بازی کردن در نزدیکی بندرگاه بودند، کمی بعد او به عنوان عکاس فیلم فیلمساز آلمانی Volker Schloendorff در سال 1981 با عنوان «Circle of Deceit» استخدام شد که در مرکز شهر بیروت با ثبت صحنههایی از جنگ واقعی در پسزمینه فیلمبرداری شد. این تصاویر از بیروت قبل، حین و بعد از تهاجم اسرائیل در اولین کتاب عکاسی الخوری، در سال 1984 به نام «رفت و برگشت بیروت» منتشر شد.
تهاجم اسرائیل به لبنان در سال 1982 چرخشی شدید در جنگ داخلی ایجاد کرد و در پایان تابستان نقطهعطفی غیرمنتظره در حرفه الخوری بود. در 6 ژوئن، اسرائیل با هدف بیرون راندن سازمان آزادیبخش فلسطین و ایجاد یک دولت مسیحی مارونی طرفدار اسرائیل به لبنان حمله کرد. ارتش اسرائیل به سرعت به سوی بیروت پیشروی کرد و نیمه غربی شهر را به مدت دوماهونیم محاصره کرد. جهان در صفحههای تلویزیون شاهد حمله اسرائیل از هوا، زمین و دریا با استفاده از گلولههای فسفری و بمباران بیمارستانها بود. برق قطع شد و آب و غذا کمیاب بود.
حدود 5 هزار و 500 نفر در بیروت جان باختند. بیشتر کشتهها و زخمیها غیرنظامیان بودند. الخوری در آن زمان در خیابان بلیس در نزدیکی دانشگاه آمریکایی بیروت با برادرش مروان، جوسلین صعب فیلمساز فقید و سلیم نسیب روزنامهنگار و نویسنده زندگی میکرد. هر سه در آن زمان در راستای تبلیغ آرمان آزادی فلسطین فعال بودند. صعب برای تلویزیون فرانسه گزارش میداد و نسیب برای روزنامه فرانسوی لیبراسیون مینوشت.
صعب در مصاحبهای در تلویزیون سوئیس در سال 1999 احساساتی را که دوستانش در هنگام ثبت وقایع داشتند را توصیف کرد. این روش آنها برای دفاع از شهرشان در برابر اسرائیلیها بود. او گفت که اگرچه محاصره بیروت وحشتناک بود، اما آنها احساس میکردند در طریق مقابله با بیعدالتی و عدم مدارا با اشغالگر، با ایدههای خود به یک هارمونی رسیدهاند. صعب به یاد میآورد که به جز پنیر فرآوریشده و ساردین، چیز زیادی برای خوردن وجود نداشت. الخوری به یاد میآورد که فقط تُن ماهی میخورد و چای مینوشید.
چند روز قبل از پایان آگوست 1982، الخوری و هماتاقیهایش شایعهای شنیدند مبنی بر اینکه توافقی صورت گرفته است و فلسطینیها که از بیروت غربی محافظت میکردند، خواهند رفت. او با برادر و یکی از دوستانش در گرمای تابستان به سمت باربیر، محلهای که مقر سازمان آزادیبخش در آن بود، راه افتاد. او به خاطر میآورد که بیش از یک ساعت طول کشید: «تخریبهای بسیار، اجساد بسیار و بوی بدی وجود داشت.»
هنگامی که به آنجا رسیدند، او از محمود لابادی، سخنگوی ساف پرسید که اگر ساف بیروت غربی را که تا این لحظه در جنگ داخلی در کنترل آنها بود، رها کند، برای او و هماتاقیهایش، چه مسیحی و چه یهودی، چه اتفاقی میافتد؟ لبادی به حرفهایش گوش داد و بعد برای چند ساعت ناپدید شد. پس از بازگشت، به الخوری گفت که برای او، برادر و دوستانش لباسهای نظامی، چکمه و چفیه درمیآورند و باید در کنار دیگر مبارزان فلسطینی آماده حرکت باشند. لبادی به قولش عمل کرد.
به دنبال ترکیبی از فشار نظامی اسرائیل و دیپلماسی ایالات متحده، بیش از 14 هزار مبارز فلسطینی پیشتر بیروت را ترک کرده بودند، اما صبح روز 30 آگوست، ساکنان آپارتمان خیابان بلیس خود را در آتلانتیس یافتند؛ کشتیای که آندریاس پاپاندرئو، نخستوزیر یونان برای آوردن یاسر عرفات و 60 نفر از نزدیکانش به آتن، اعزام کرده بود.
الخوری میگوید که هنوز نمیداند چرا او، برادرش و دوستانش از معدود افراد خوششانسی بودند که در خروج خاطرهانگیز عرفات از بیروت، او را همراهی کردند. صعب که قبلاً در سال 1978 از عرفات در مستند «نامهای از بیروت» فیلمبرداری کرده بود نیز گفت که نمیدانست چطور شد که همراه عرفات شدند. لابادی، که ریاست روابط عمومی ساف در بیروت را بر عهده داشت و همه روزنامهنگاران خارجی و داخلی را میشناخت، مطمئناً از عرفات، که در یک نبرد بزرگ شکست خورده بود و به دنبال دوستانی بود که با هدف او همدل بودند، چراغ سبز دریافت کرده بود.
الخوری، یک عکاس با استعداد با یک پیشینه ممتاز بود. صعب، فیلمساز و گزارشگر تلویزیون فرانسه و نسیب، روزنامهنگار یهودی بود که برای یک روزنامه فرانسوی چپگرا گزارش میداد. بدون شک میشد به گزارش صادقانه این افراد درباره خروج تاریخی ساف از بیروت اعتماد کرد.
44 ساعتی که آنها در آتلانتیس گذراندند لحظاتی بود که در زمان معلق شده بودند. ناوشکنهای آمریکایی و فرانسوی کشتی را در دو طرف همراهی میکردند و جتهای جنگنده بالای سرشان پرواز میکردند اما در کشتی، برای مسافرانی که تازه از محاصره بیرون آمده بودند، زمان استراحت بود.
الخوری شروع به عکس گرفتن کرد و هشت رول فیلمی را که با خود آورده بود جیرهبندی کرد. نسیب برای روزنامه لیبراسیون با عرفات مصاحبه کرد. مروان به صعب کمک کرد و او مستندی ساخت که بعداً به «کشتی تبعید» («Le Bateau de l’Exil») معروف شد. عکسهای مهیج الخوری از عرفات و همراهانش در آتلانتیس، تاریخی شد. وقتی آنها در بندر پیرئوس پیاده شدند، همه آژانسهای عکس آنجا بودند و همه میخواستند عکسهای الخوری را بخرند. الخوری که از نظر روحی و جسمی خسته شده بود، به یک کار ثابت و سابقه کاری نیاز داشت. آژانس عکس فرانسوی Sygma او را استخدام کرد. او میگوید: «حالا دیگر من عکاس شده بودم.»
مجلات پاریس مچ و لایف از الخوری خواستند تا حقوق انحصاری عکسهای آتلانتیس را به آنها بفروشد، اما وقتی دو هفته بعد گریس کلی بازیگر و شاهزاده موناکو درگذشت، این رویداد بر اخبار غالب شد و عکسهای آتلانتیس هرگز منتشر نشدند.
الخوری در پاریس اقامت گزید، اما پس از یک سال از سیگما استعفا داد، زیرا فهمید که برای خبرنگاری ساخته نشده است. او آژانس دیگری به نام رافو پیدا کرد که احساس میکرد به کاری که میخواست انجام دهد نزدیکتر است. او دوست داشت عکسهایی که تفکربرانگیز بودند و احساسات را منتقل میکردند، ثبت کند. رافو یکی از قدیمیترین آژانسها در فرانسه بود و عکاسان افسانهای نظیر روبرت دویزنو، سابین وایس و ویلی رونیس برای رافو کار میکردند.
در اواخر دهه 1980، الخوری از کتابخانه ملی فرانسه برای یک پروژه عکاسی در مصر کمک مالی دریافت کرد تا سفری را که عکاس فرانسوی ماکسیم دو کمپ و نویسنده گوستاو فلوبر در سالهای 1849 و 1850 انجام دادند، تکمیل کند. الخوری به مدت دو سال به مصر سفر کرد و در امتداد رود نیل رانندگی کرد. به سختی یکی از دهکدههایی را که فلوبر زیبا توصیف کرده بود، پیدا کرد. در آن زمان بود که او متوجه شد حتی تخریب میتواند زیبا باشد؛ مفهومی که از آن زمان او را پریشان کرده است.
هنگامی که او به پاریس بازگشت، آثارش به نمایش گذاشته شد و تبدیل به کتابی شد به نام «سریال مصر» («Suite Egyptienne») که در سال 1999 منتشر شد. اگرچه عکاسی الخوری شهرت قابل توجهی پیدا کرده بود، اما «همیشه شکی در میان بود سوال همیشگی این بود که آیا در موقعیتی هستید که بتوانید کارتان را روز به روز نمایش دهید یا نه. هر روز یک مبارزه بود. شما باید منابعی را در درون خود پیدا میکردید تا ادامه دهید، و این یک نبرد دائمی با خود بود. بسیاری از عکاسان این حرفه را ترک کردند. اما من آنقدر عکاسی را دوست داشتم که نمیخواستم آن را ترک کنم.»
درست زمانی که الخوری در این فکر بود که بعداً چه کاری انجام دهد، دومینیک اِد، نویسنده لبنانی، از او برای یک پروژه عکاسی در بیروت، مشاوره خواست. جنگ داخلی 15 ساله به تازگی به پایان رسیده بود و اِد میخواست عکاسان برجسته مرکز ویرانشده شهر را مستند کنند. سه عکاس مگنوم، به نامهای جوزف کودلکا، رنه بوری و ریموند دپاردون، به همراه گابریل باسیلیکو و رابرت فرانک به این پروژه دعوت شدند.
الخوری فکر نمیکرد که در این گروه قرار بگیرد، اما او ششمین عکاس پروژه شد. در آن زمان، او به طور قابل توجهی جوانتر از برخی از عکاسان بود و تنها عکاسی بود که اهل بیروت بود. اِد یک آپارتمان برای عکاسان اجاره کرد و در طول روز این آپارتمان به کافه و دفتر مرکزی عکاسان تبدیل شد. الخوری به یاد میآورد که مردمی که به واسطه جنگ آواره بودند، افراد بیپول و بیپناه از مشتریان کافه بودند.
او میگوید: «وقتی رسیدم، بیشتر از همه عکاسهای خارجی وحشت داشتم.» در ابتدا، او از شدت وحشت فلج شد و از اینکه باید در کنار این عکاسان بزرگ شروع به کار کند، وحشت داشت. پس از چند هفته، او طرحی را ارائه کرد که شبیه نحوه عکاسی او در جنگ داخلی بود. «طرح در مورد ثبت چگونگی جریان داشتن زندگی در بیروت بود. من میخواستم راهی برای نشان دادن ویرانی بدون اینکه فقط زیبا باشد پیدا کنم.»
یک روز بارانی، او با رابرت فرانک تنها بود و از او پرسید کجا میخواهد برود. فرانک گفت که میخواهد به دنبال ردپای عشق بگردد. «او با این جمله مرا کشت. اما ما به دنبال ردپای عشق رفتیم.» آنها از محیطی که اِد به آنها اختصاص داده بود فراتر رفتند و خود را در خیابان دمشق یافتند. «همه چیز ویران شده بود. پسری با عصا آمد به ما سلام کند، چون دیدن یک خارجی یا هر انسان دیگری در آن زمان برایشان خوشایند بود. وقتی به رابرت سلام کرد، رابرت دستش را گرفت و باز کرد.
روی کف دستش خالکوبی بود که روی آن نوشته شده بود «عشق». مجموعه کارهای خارقالعادهای که این عکاسان تولید کردهاند، لحظاتی بینظیر را به تصویر میکشیدند. این مجموعه در سال 1992 در کتاب «مرکز شهر بیروت» منتشر شد و شامل 40 صفحه چهار رنگ و 90 صفحه سیاه و سفید بود. این کتاب حالا نایاب است و دیگر چاپ نمیشود. فروشندگان اغلب کتاب را 2000 دلار قیمت میگذارند.
زمانی که قرارداد اسلو در سال 1993 امضا شد، به الخوری چندین مأموریت داده شد. از جمله یکی از آنها از طرف پاریس مچ - معتبرترین مجله فرانسه برای عکاسی خبری - برای عکاسی از فلسطینیها. او به مدت دو سال به کرانه باختری و غزه رفت و آمد کرد. او نمیدانست که دنیای فلسطینیها چقدر محصور و محدود است و امیدوار بود عکسهایش مردم را متقاعد کند که فلسطینیان را از دریچه جدیدی ببینند. «وقتی با عکسهای فلسطینیها در مدارس یا خانه برگشتم، آنها افراد این عکسها را بهعنوان مردم عادی دیدند و تصمیم گرفتند عکسها را منتشر نکنند. حتی با وجود توافق اسلو، من فکر میکنم که آنها نمیخواستند فلسطینیها را به عنوان مردم عادی ببینند.»
در سال 2019، الخوری فیلم کوتاهی به نام «هیچ چیز برای از دست دادن» ساخت که در آن به داستان فلسطین، از دست دادن مادرش، از دست دادن معشوقهاش و از دست دادن اعتقاداتش میپردازد. او در این فیلم چنین روایت میکند:
سرزمین آنها توسط شهرکهای یهودینشین سوراخ سوراخ شده است. فلسطینیها سرزمینشان را از دست دادند. پس از دههها اشغال، استعمار، طرد و دروغ، آنها محصور در خشکی رها شدهاند. در دیوارها محصور میشوند. مقاومت شجاعت میخواست. تماشای مرگ فرزندانشان شجاعت میخواست. پذیرش شکست به شجاعت بسیار بیشتری نیاز دارد. غزه ماشینی است که رویاها را محو میکند. حتی مبارزه آنها غیرممکن شده است. آنها سنگ پرتاب کردند، لاستیک سوزاندند و تونل حفر کردند. فقط میبینم که طناب اشغال در هر لحظه سفتتر میشود. بنابراین، معاهدات صلح را امضا کردند که چیزی بیشتر از جوهر روی کاغذ نبود. هنگامی که آنها در راهپیمایی بازگشت به مرز رسیدند، اسرائیل با شلیک گلوله از آنها استقبال کرد.»
این بدبینی ریشه در ناامیدی او از قدرت عکاسی داشت. هنگامی که او شروع به عکاسی در کرانه باختری و غزه کرد، با این ایده که میتواند دید مردم نسبت به فلسطینیان را تغییر دهد، انگیزه داشت. اما وقتی متوجه شد که عکسهایش قدرت تغییر افکار عمومی را ندارند، ناامیدی بزرگی برایش ایجاد کرد.
آثار الخوری، چه در عکاسی و چه در نویسندگی، همیشه شاعرانه بوده است و او سالها عکاسی را با نوشتن ترکیب کرده است. در سوژههای چالشبرانگیزی که به عهده گرفته است، او همیشه آگاهانه به دنبال زیبایی در تصویر و شیوه بیان بوده است. او اغلب از ترس خود میگوید؛ ترسش از پلیس مخفی سوریه هنگام عکاسی در دهه 1980 یا 1990. اما این ترسها هرگز او را متوقف نکرده است. او از ابراز احساسات خود هراسی ندارد. هر لحظه ممکن است ناگهان لبخند بزند یا گریه کند.
اگرچه او به شدت درونگرا است، اما در فیلمها و کتابهایش موضوعات خصوصی زندگی خود مانند جدایی، فرزندان، بیماری یا عاشقشدنش را فاش میکند. الخوری میگوید: «نمیدانم که چرا صمیمیت باید شخصی باشد» و میافزاید: «خیلی چیزها در زندگی وجود دارد که توسط والدین یا معلمانم در مدرسه به من داده شده است، که وقتی به آن فکر میکردم، باور نمیکردم که در مورد من هم رخ بدهند.»
در طول جنگ 33روزه اسرائیل علیه لبنان در سال 2006، که شامل تهاجم زمینی و بمباران بیامان حومه جنوبی بیروت بود، زنی که الخوری دوستش داشت به ترک او فکر میکرد. عکسها و فیلمهای او «درباره جنگ و عشق» بحرانهای سیاسی و شخصی را در کنار هم قرار میدهند: شبهای بیخوابی در هنگام بمباران، سفر او به خارج از لبنان، ملاقات بعدی او با این زن در استانبول، اشکهایشان، لحظاتی که در کنار هم اخبار مربوط به لبنان را تماشا میکنند، در خاطرات و فیلمها و عکسهایش ثبت شدهاند.
الخوری همچنین در زندگی فرهنگی بیروت و خاورمیانه حضور داشته است. در سال 1997، الخوری با سامر محداد و اکرم زعتری، عکاسان و هنرمندان دیگر، بنیاد تصویر عربی را تأسیس کرد که هدف آن حفظ، نمایش و مطالعه عکسهای منطقه شامات و دیاسپورای عرب از قرن 19 تا امروز است. در سال 2008، الخوری همچنین یکی از بنیانگذاران مرکز معماری عرب بود که بر برنامهریزی شهری، معماری و طراحی در جهان عرب تمرکز دارد. در سال 2017، پس از بازگشت از فرانسه به لبنان، مرکز تصویر مینا را تأسیس کرد که به عکاسی در خاورمیانه اختصاص داشت. الخوری امروز دیگر با این سازمانها ارتباطی ندارد و مرکز تصویر مینا تعطیل است.
انفجار بندر بیروت در اوت 2020 یک مقطع حساس برای الخوری، هم از نظر شخصی و هم از نظر حرفهای بود. مرکز تصویر مینا در کنار بندر بود و ویران شد، خانه او در نزدیکی بندر تقریباً ویران شد. الخوری به زمینی که متعلق به خانوادهاش در کوهستان بود نقل مکان کرد و اکنون در حال کشاورزی است. او یک الاغ خریده است زیرا 20 دقیقه طول میکشد تا از یک سر ملک تا آن سر دیگر برود. او میگوید:«من در میان گلها و صخرهها و درختان و درهها و پرندگان زندگی میکنم و دریافتهام که طبیعت میتواند آرامشبخش باشد و آسیبها را از بین ببرد. دوربینم را برای ثبت پرتو نور روی درخت یا شاخه نشانه میروم و دیگر از مردم عکس نمیگیرم. انگار به این آرامش نیاز داشتم تا زندگی گذشتهام را که پر از خطر و خشونت بود متوازن کنم.»
الخوری به کوهستان خود در لبنان باز خواهد گشت، اما نگران است که اسرائیل اکنون این قدرت را داشته باشد که هر زمان که بخواهد در سوریه، فلسطین یا لبنان مداخله کند. او معتقد است که اسرائیل تا زمانی که تاسیسات هستهای ایران را نابود نکند، بمبارانهای خود را متوقف نخواهد کرد.
عکس: فواد الخوری