| کد مطلب: ۵۶۸۸۸

آیا می‌توانیم جلوی جنگ را بگیریم؟

لزوم سیاست‌ورزی یک سیاستمدار این است، پرهیز از خیالپردازی و رویابافی. فرقی هم نمی‌کند که روبه‌رویت طالبان ایستاده باشد که از تو ضعیف‌تر است یا قدرتمندترین کشور تاریخ، این ما هستیم که نباید بگذاریم جنگ شود و بزرگترین وظیفه سیاستمدار همین است.

آیا می‌توانیم جلوی جنگ را بگیریم؟

من معمولاً عنوان یادداشت‌هایم را تا مطلبم به انتها نرسد انتخاب نمی‌کنم و به عبارتی، تا پایان نمی‌دانم که تیتر یادداشتم چه باشد بهتر است، برای همین عادتم در نوشتن آن است که عنوان یادداشت را از جملات پایانی متن استخراج کنم، اما این‌بار از همان ابتدا عنوان را انتخاب کردم و قصد دارم مستقیماً در مورد این عنوان صحبت کنم.

عنوان یادداشت را دوباره بخوانید؛ نوشته‌ام «آیا می‌توانیم جلوی جنگ را بگیریم یا اینکه باید جلوی جنگ را بگیریم؟» که انتخاب آن هم برمی‌گردد به سخن اخیر جناب حسن روحانی در کسوت ریاست‌جمهور اسبق کشورمان که گفته «در جنگ ۱۲ روزه ضربه دیدیم اما ایستادیم؛ تکرار نشدن جنگ دست خود ماست».

به گمان من فهم این سخن، نکته کلیدی برای آینده کشورمان است، اینکه چه چیزی را برای آینده کشورمان بخواهیم و این خواستن، بسیار به فهم ما از مسائل برمی‌گردد. بگذارید چند دهه به عقب بازگردم.

در 31 شهریور سال 59، عراق به ایران حمله کرد و ایران در جنگ هشت‌ساله خسارات بسیاری دید و عاقبت هم با پذیرش قطعنامه 598 که ما در تدوینش نقشی نداشتیم، آن جنگ به پایان رسید؛ پایانی که در ذهنیت بسیاری از ما که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم با آن درگیر بودیم، با آن تصویری که برای پایان دادن به جنگ برای خودمان تصویر کرده بودیم، نه‌تنها متفاوت، بلکه حتی متضاد بود.

برای همین تفاوت و تضاد هم بود که در مخیله بسیاری از کسان، این پرسش پدید آمد که، اصلاً چرا هشت سال جنگیدیم؟ پرسشی که با وجود گذشت چند دهه، هنوز پاسخ روشنی به آن داده نشده. دقت کنید؛ پرسش این نیست که چرا در مقابل تجاوز دشمن به سرزمین‌مان، به دفاع برخاستیم که اگر دفاع نمی‌کردیم، الان ایرانی وجود نداشت که دیگر چنین پرسشی طرح شود یا نه، بلکه پرسش برمی‌گردد به ادامه یافتن هشت‌ساله آن.

در کنار این پرسش جواب داده نشده اما به مرور پرسش دیگری هم طرح شد، پرسشی مهمتر از پرسش اول و آن هم اینکه «آیا می‌شد جلوی بروز آن جنگ را گرفت؟» و سوال اصلی همین است که آیا می‌‌شد جلوی بروز آن جنگ یا هر جنگ دیگری را گرفت یا خیر؟ و پاسخ به این پرسش نیازمند آن است که بدانیم به جهان و به خود چه نگاهی داریم و مهمتر از آن، آیا جلوگیری از جنگ (به هر شکل ممکن) برای کشورمان ضروری می‌دانیم یا خیر؟

خب در این یادداشت، روی سخنم قطعاً با کسانی که بر این باور نیستند که به هر شکل ممکن باید جلوی بروز جنگ را گرفت نیست، ولی از آنجا که رخدادهای پس از جنگ هشت‌ساله نشان داد که ذهنیت مدیریت کلان کشور بر این باور است که به هر شکل ممکن باید جلوی بروز جنگ را گرفت، به یادآوری دو نمونه می‌پردازم.

حتماً به خاطر دارید که پس از سلطه طالبان در اولین دوره حکومت‌شان بر افغانستان، به کنسولگری ایران در مزار شریف حمله و دیپلمات‌های ایرانی به شهادت رسیدند. متعاقب آن بود که نیروهای نظامی کشورمان در مرز با افغانستان صف کشیدند و بعد از جنگ هشت‌ساله، ایران در جدی‌ترین وضعیت جنگی ممکن قرار گرفت و حتی در گفته برخی از مسئولان نظامی، ضرورت ورود به جنگ با طالبان هم بیان می‌شد.

اما آنچه در عمل رخ داد چیز دیگری بود. شکی نیست که به‌عکس جنگ با عراق که به دلیل آشفتگی‌های پس از انقلاب، این عراق بود که در آغاز جنگ، دست بالا را داشت، در آن مرحله که نظامیان ایران و نیروهای طالبان در کنار مرز در مقابل هم صف‌آرایی کرده بودند، ما با هر برآوردی، کاملاً در موضع برتر قرار داشتیم، اما مدیریت کلان کشور، با وجود این برتری آشکار، به یک امر کاملاً واقف بود، جنگ در هر شکل آن و حتی با پیروزی قطعی هم به ضرر کشور خواهد بود و وجود این عقلانیت بود که جلوی ورود ایران به جنگی دیگر را گرفت.

این اتفاق مدتی بعد دوباره و در شکلی دیگر تکرار شد. پس از واقعه یازده سپتامبر بود که جورج بوش، ایران را یکی از سه کشور محور شرارت اعلام کرد و دوباره کشورمان در آستانه جنگی دیگر و این بار با قدرتمندترین کشور تاریخ که برای فهم این قدرت کافی است بدانیم قدرت نظامی آمریکا از مجموع قدرت 18 کشور پس از خودش نیز بزرگتر است، باقی کشورهای پس از این 18 کشور که هیچ؛ اما چگونه شد که ایران به این جنگ نیز که دیگر قطعی به نظر می‌رسید داخل نشد، آن هم وقتی عده‌ای حتی می‌گفتند آمریکا برای استقرار دموکراسی در خاورمیانه به جای حمله به عراق باید به ایران حمله کند؟

در هر دو این وقایع که من در چندین یادداشت در سال‌های قبل نوشتم و آنها را به فرار ایران از تله جنگ تشبیه کردم، فقط و فقط یک چیز در ذهنیت مدیریت کلان کشور وجود داشت؛ «باید جلوی جنگ را بگیریم» نه اینکه «آیا می‌توانیم جلوی جنگ را بگیریم». 

لزوم سیاست‌ورزی یک سیاستمدار این است، پرهیز از خیالپردازی و رویابافی. فرقی هم نمی‌کند که روبه‌رویت طالبان ایستاده باشد که از تو ضعیف‌تر است یا قدرتمندترین کشور تاریخ، این ما هستیم که نباید بگذاریم جنگ شود و بزرگترین وظیفه سیاستمدار همین است.

مهم نیست نادرشاه باشی، وقتی با آن همه فتوحات، پس از مرگت ایرانی باقی نماند، اما مهم است که ناصرالدین‌شاه باشی و با وجود دو ابرقدرت دندان تیز کرده، پس از مرگت، ایران باقی مانده باشد. خیالپردازان به نادرشاهی می‌نازند که بعد از مرگش، ایران باقی نماند. برای باقی ماندن ایران، ناصرالدین شاه باشیم.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه تیتر یک
پربازدیدترین
آخرین اخبار