گریز از بحران/ فهم غالب از دانش سیاسی در ایران، در پی ثبات و پیشبینی است
جنم این جهان با بحران ساخته شده است و به قول روایتهای مذهبی، نطفه آدمیزاد نیز با گناه نخستین بسته شده است. ازاینمنظر تنها دانشی که ظرفیتهایی در درون خود برای بهرسمیتشناختن این بحران، مستتر دارد، سیاست است.
28 آذرماه، روز علوم سیاسی هر سال بهانهای است برای پرداختن به مسائل این رشته. دانش سیاست در ایران دچار محدودیتهای بیرونی فراوانی است که کموبیش از آن اطلاع داریم و شاید مهمترین آنها را باید در بدبینی بنیادی حکومت به این علم جستوجو کرد که پیامدهای خود را در وضعیت استخدامی فارغالتحصیلان این رشته در نهادهای دولتی نشان میدهد. جز این، در بازار کار ایران نیز احساس نیاز چندانی به آوردههای دانش سیاسی نمیشود و این خود به بغرنجی وضعیت میافزاید. بااینهمه در کنار این مسائل، یکی از نقدهای درونی که میتوان به ذهنیتها و گفتمانهای حاکم بر علوم سیاسی ایرانی وارد دانست، چسبندگی شدید آنها به روایتهای ذاتگرایانه از سیاست و بیاعتنایی مفرط به خوانشهای ناذاتگرایانه از سیاست است.
طبق برداشت ذاتگرایانه، همواره سیاست بهمثابه امری عارضی تحتتاثیر کلان روایتهای اخلاقی، فلسفی، حقوقی، هنری، مذهبی، اقتصادی، فرهنگی و جامعهشناسانه مورد بررسی قرار میگیرد و حیثیت مستقل و شأن مجزای آن انکار میشود. در چنین وضعیتی واحد اصلی تحلیل سیاسی، یعنی مقوله «قدرت» به امری نفرینی بدل میشود که گویی همواره و به هر نحوی باید با آن از در مقابله درآمد و با تبیین «حقیقت» اعظم، نشان داد که سعادت جوامع در گروی طرد و حاشیهنشینی سیاست و دانش همبسته آن است.
در این تفسیر، خیر، حقیقت، قانون، زیبایی، حق، رفاه، فرهیختگی و عدالت اجتماعی همگی بر رقابت بر سر کسب قدرت ـ که اصلیترین محور سیاست است ـ ارجحیت دارد؛ زیرا از نظرگاه کثیری از اخلاقیون، فلاسفه، حقوقدانان، هنرمندان، مذهبیها، اقتصاددانان، فرهیختگان و جامعهشناسان، ریشه اغلب قریب به یقین نزاعهای سیاسی، طمع، نادانی، بدخویی و در یک کلام سیاستزدگی مذمومی است که بر سیاست سایه افکنده و دانش سیاسی نیز فقط در صورتی میتواند به لقب «دانش» مفتخر شود که از آنها بهکلی بری باشد؛ حال آنکه، آن سیاستزدگی در اصل چیزی نیست جز «تصمیم» که مفهومی بسیار مهم در تحلیل سیاسی باید باشد و متاسفانه نیست.
اصل حرف این متن اما این است که اگر سیاست را فن/ دانش ایجاد، کسب، حفظ و بسط قدرت بدانیم و بپذیریم که سیاست «اداره ادارهها» است، آنگاه چارهای از این نداریم که به روشی و دانشی متوسل شویم برای توضیح چگونگی نیل به خیر، حق، زیبایی و... از دل شر، باطل، زشتی و... زیرا در جهانی که آدمی بر آن استقرار یافته، قرار نیست نشانی از آرامش بر جای باشد.
جنم این جهان با بحران ساخته شده است و به قول روایتهای مذهبی، نطفه آدمیزاد نیز با گناه نخستین بسته شده است. ازاینمنظر تنها دانشی که ظرفیتهایی در درون خود برای بهرسمیتشناختن این بحران، مستتر دارد، سیاست است. این ظرفیتها اما قرنهاست به سد سکندر نگرشهای ذاتگرایانهای خورده که مدام میخواهند بحرانها را یا انکار کنند یا درمان؛ غافل از آنکه بحرانها هیچگاه پایان نمییابند و با فروکشکردن هر بحرانی، بحرانی نو نمودار خواهد شد.
درکی هاویهگونه از جهان، بیشترین قرابت را با آن درکی از سیاست میتواند داشته باشد که ماکیاوللی نیمهزاره پیش، آن را پیش چشم ما آورد. بههمیندلیل بود که او، نه در پی حقیقت بود، نه در پی اخلاق؛ بلکه آنچه جستوجو میکرد، چیزی بود که خود «حقیقت موثر امرواقع» در مناسبات قدرت و رابطه نیروها مینامیدش و طبق آن تناقضها، رقابتها، شرارتها و زشتیها، گاه میتوانند به خیری جمعی منجر شوند.
برای نمونه مرور کنیم، آنچه او در توجیه علل عظمت روم مینویسد: «هیچکس قادر نیست بههیچوجه، از راه خرد، یک جمهوری را بینظم بخواند، جایی که آنهمه مثال از فضیلت وجود دارد؛ زیرا مثالهای نیکو از تعلیم نیکو پدید میآیند، تعلیم نیکو از قوانین نیک و قوانین نیک از آن اغتشاشاتی که بسیاری با بیملاحظگی محکوماش میکنند.» زیرا «هرآنکه نتایج این اغتشاشات را بهخوبی آزموده باشد، درخواهد یافت که آنها موجب هیچگونه تبعید یا خشونتی نشدهاند که برای خیر عمومی مساعد نبوده باشد، بلکه فقط به ایجاد قوانین و فرامینی منجر شدهاند که بهنفع آزادیعمومی بوده است.»
چنین درکی را اینک مقایسه کنید با دانش سیاست در ایران کنونی که اغلب دور از آنچه در واقعیت رخ میدهد، تمام پدیدارهای سیاسی و پیامدهایش را با همان ترمها و اصطلاحاتی توضیح میدهد که دهههاست برای نمونه اقتصاددانان و جامعهشناسان نیز توضیح دادهاند و فیالمثل رسیدهاند به مفهومی بهنام «توسعه» همچون مکان ـ زمانی که در آن، آنچه خوبان همه دارند، یکجا محقق میشود.