| کد مطلب: ۵۸۰۶۹

معرفت‏‌دان نواندیش/گفتارهایی به مناسبت هشتادمین سالروز تولد عبدالکریم سروش در بررسی جهان فکری او

در سده اخیر کم نبوده‌اند متفکران و اندیشمندان علوم انسانی و روشنفکران حوزه دین که آثار، دیدگاه‌ها و نظریه‌های آنها چراغ راه دیگران بوده است. عبدالکریم سروش یکی از همین متفکرانی است که از چهار دهه پیش تا حالا که در آستانه ۸۰ سالگی قرار دارد، نام‌اش با کوشش‌های فکری، نوسازی معرفت دینی و گفت‌وگو میان سنت و مدرنیته و البته تحمل ناملایمت‌های بسیار گره خورده است.

معرفت‏‌دان نواندیش/گفتارهایی به مناسبت هشتادمین سالروز تولد عبدالکریم سروش در بررسی  جهان فکری او

در سده اخیر کم نبوده‌اند متفکران و اندیشمندان علوم انسانی و روشنفکران حوزه دین که آثار، دیدگاه‌ها و نظریه‌های آنها چراغ راه دیگران بوده است. عبدالکریم سروش یکی از همین متفکرانی است که از چهار دهه پیش تا حالا که در آستانه ۸۰ سالگی قرار دارد، نام‌اش با کوشش‌های فکری، نوسازی معرفت دینی و گفت‌وگو میان سنت و مدرنیته و البته تحمل ناملایمت‌های بسیار گره خورده است. سروش که تحصیلات دانشگاهی خود را در حوزه داروسازی آغاز کرد، در ادامه مسیر فکری‌اش به فلسفه علم، الهیات، عرفان و کلام جدید روی آورد و به یکی از مهم‌ترین روشنفکران کشور بدل شد.

تئوری قبض و بسط تئوریک شریعت را می‌توان نقطه‌عطف کارنامه فکری او دانست؛ نظریه‌ای که قرائت‌های ثابت و غیرتاریخی از دین را به چالش کشید و تحول‌پذیری معرفت دینی را امری ناممکن تلقی نکرد. سروش با این صورت‌بندی راه را برای گفت‌وگوی دین با علوم انسانی و دستاوردهای مدرن گشود.

عبدالکریم سروش04

در کنار بحث‌های معرفت‌شناختی، سروش در مقام یک کنشگر همواره بر اخلاق، تجربه دینی و معنویت تأکید کرده و به قرائت‌های ایستا از سنت، به‌ویژه بی‌توجهی به میراث آن، نقدهای جدی وارد کرده است. در آثار متأخرترش به مولوی، عرفان اسلامی و مسئله رنج، ایمان و آزادی انسان توجه بیشتری نشان داد و زبان‌اش نیز از چارچوب‌های صرفاً آکادمیک فاصله گرفته و رنگی وجودی‌تر یافته است.

سروش در این سال‌ها کم هزینه‌های سیاسی و اجتماعی دگراندیشی و استقلال فکری شجاعت اخلاقی خود را نپرداخته است. او که سال‌هاست دور از وطن به‌سر می‌برد، همچنان به تدریس، پژوهش، نوشتن و سخن‌گفتن ادامه می‌دهد؛ متکفری که حتی منتقدان‌اش هم اذعان دارند که او یکی از معماران اصلی گفت‌وگوی دین، عقلانیت و آزادی در ایران معاصر است.

به‌مناسبت هشتادمین زادروز او، نشستی به‌همت موسسه دیدگاه نو نشستی آنلاین با عنوان «در ستایش یک سلوک فکری- معنوی» برگزار شد. در این نشست که عبدالکریم سروش نیز حضور داشت و در پایان چنددقیقه‌ای صحبت کرد، مصطفی ملکیان، عبدالعلی بازرگان، سعید حجاریان، علی میرسپاسی، نوید بازرگان، حسین کمالی، سروش دباغ امیرمازیار، جواد حیدری و حسین کاجی سخنرانی کردند و پیام محمد مجتهدشبستری و سعید حجاریان، قرائت شد. در ادامه، گزیده‌ای را از سخنان حاضران به‌صورت گفتار‌های مجزا می‌خوانید.

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

سعید حجاریان

سعید حجاریان نویسنده و فعال سیاسی

گمانم حدود دو سال پیش بود که از طریق پلتفرم زوم، برای طرح بحث درباره یک مقاله، به جلسه‌ای دعوت شدم. در جریان همان گفت‌وگوها، یکی از حاضران یادآور شد که آن‌روز سالروز تولد دکتر سروش است. دکتر سروش توضیح دادند و به تاریخ تولد قمری خود ارجاع دادند و من ـ به مطایبه ـ گفتم: «العجب یا العجب، بین الجمادی و رجب». این روایت، دلالت آخرالزمانی خود را داشت که حضار از آن گذشتند. 

باری، اوقات‌مان خوش شد. زیرا از زمانی که ایشان به خارج از کشور عزیمت کرده بودند، جز در یک مورد، توفیق دیدار دست نداده بود. شاید بد نباشد به همان دیدار نیز اشاره کنم.

زمانی که بعد از ترور در مرکز ملی بازتوانی واشنگتن بستری بودم، منزلی بیرون اجاره کرده بودم. در یکی از آن روزها، دکتر سروش همراه دوستان نیویورکی و بوستونی، به عیادت من آمدند. سفری سریع‌السیر و هوایی. در زمان حضور ایشان به تعبیری کپسول‌وار، از هر دری سخن گفتیم و خاصه دکتر سروش از تغییرات و روندهای حوزه مطالعاتی خودش گفت و به‌قول حافظ؛ «بدین قصه دراز کردیم». البته دکتر سروش به حال بیمار تحت مداوا توجه داشت و از فرصت‌ها برای تلطیف فضا استفاده می‌کرد.

در آن سفر، پرستاری از «بیمارستان سینا» مرا همراهی می‌کرد به‌نام آقای قلندر. دکتر در میانه بحث‌ها تا نام‌اش را شنید، مصراعی از حافظ خواند: «قلندران حقیقت به نیم‌جو نخرند» و به پرستار گفت، این وصف حال توست، تو قلندر حقیقت شدی و پرستاری تو از سعید از صدها اطلس‌پوش باارزش‌تر است.

گریزی به حوزه فکر و نظر بزنم و با آشنایی‌ام با دکتر سروش از این زاویه اشاره کنم. آشنایی من با ایشان به انتشار دو کتاب «نهاد ناآرام جهان» و «تضاد دیالکتیکی» بازمی‌گردد. مسائلی در این دو کتاب طرح شده بود که به هر تقدیر در پی موازنه قوای فکری موجود دغدغه جامعه مسلمان آن دوران بود. این دغدغه‌ها بعدها دچار پوست‌اندازی شد، اما هسته اصلی آن از بین نرفت. چه درسگفتار مسجد میرزاعیسی‌خان وزیر و مسجد اقدسیه و چه در نشریاتی که آمدند و نماندند.

در میان این نشریات «کیان» جایگاهی ممتاز داشت. به گمانم آن نشریه از نوعی روش تحقیق خاص بهره می‌برد که در جلسات آن متولد می‌شد، به این نحو که دکتر سروش قبلاً مطالبی را که می‌خواست در نشریه منتشر کند، در اختیار جمع می‌گذاشت و دوستان آن را نقد می‌کردند و ایشان نقدها را پاسخ می‌داد تا نوشته صیقل بخورد و بعد در صفحات نشریه منتشر شود. نقض و ابرام در آن جلسات زیاد بود اما گفت‌وگو پابرجا می‌ماند. اما در برخی مقالات دو طرف نمی‌توانستند یکدیگر را قانع کنند، بنابراین نوبت به نقد علنی می‌رسید.

به مواردی اشاره می‌کنم؛ اولین آن‌ها، استفاده کاربردی از دین بود که دکتر سروش مخالف آن بود. گویی برای او دیندارای جوهری بود که نباید با هر چیزی ترکیب شود. به‌عبارتی ایشان معتقد بود که ایدئولوژی، برداشتی گزینشی از دین است که به‌منظور خاصی استفاده می‌شود، حال آنکه نمی‌توان دریای دین را در کوزه ایدئولوژی ریخت.

من اما درمقابل اعتقاد داشتم که هر قرائتی از دین، لاجرم چارچوب‌مندی خاصی از آن به‌دست می‌دهد و ایدئولوژی راهی است میان سنت و تجدد؛ یعنی نمی‌توان از سنت به تجدد پرید بی‌آنکه از معبر ایدئولوژی گذشت. دومین آن‌ها، درباره عقلانیت حداقلی و عقلانیت حداکثری بود.

در جلسه سه‌نفره میان دکتر سروش، دکتر نراقی و من، بحثی درگرفت. دکتر سروش طرفدار عقلانیت حداقلی بود و دکتر نراقی، عقلانیت حداکثری را نمایندگی می‌کرد و من طرفدار مفهوم جدیدی بودم به‌نام «عقلائیت». بنا شد دکتر نراقی مجموعه‌ای از این درگیری‌های فکری را در مقاله منتشر کند، اما ایده من دست‌وپا شکسته منتشر شد. به‌تدریج دیدم که دکتر سروش به مفهوم عقلائیت گرائیده و خصوصاً تأکید کرده که در امور انشایی مانند اخلاق و قانون تنها راه، رجوع به عرف عقلا است و نمی‌توان صرفاً از عقل محض بهره گرفت.

سومین آن‌ها، مربوط می‌‌شود به گشودگی فضای نقد در نشریه کیان. من در دو نوبت، با نام مستعار، دو مقاله دکتر سروش را نقد کردم و میان ما گفت‌وگوی قلمی درگرفت؛ بی‌حذف و بی‌جدل. در همان فضا، یکی از اعضای جوان و پرقیل‌وقال شورای عالی انقلاب فرهنگی، نقدی بر دکتر سروش نوشت و زمانی که با پاسخ نشریه مبنی بر تلخیص نوشته مواجه شد، با سوءاستفاده از قدرت، از انتشار کتاب «مدارا و مدیریت» جلوگیری کرد. انتشار کتاب در دوره وزارت آقای میرسلیم، منوط شد به چاپ نقد ایشان در انتهای کتاب؛ که البته فونت ریز آن نقد نشانه‌ای است از تحمیل جوابیه به انتشارات «صراط».

دکتر سروش به چند شخصیت علاقمند بود؛ نصر حامد ابو زید، محمد آرکون، شاه ولی‌الله دهلوی و مولوی. در چارچوب ذهنی او، براساس آرای این شخصیت‌ها، نکاتی برجسته بود؛ مانند اینکه فقه، بخش کوچکی از دین اسلام را تشکیل داده است، حال آنکه حوزه‌های علمیه صرفاً به فقه می‌پردازند و دیگر موضوعات ازجمله کلام، عرفان، تفسیر و فلسفه را به بوته فراموشی سپرده‌اند.

من با این نقد، همراهی داشتم؛ با یک تبصره. به اعتقاد من، چنان‌که به دکتر سروش منتقل کرده‌ام، فلسفه و دین قابل پیوند نیستند و آنچه از امتزاج این دو حاصل می‌شود، «تئوسوفی» است و نمی‌توان آن را «فیلوسوفی» نامید. درواقع سخن من آن است که موجودیتی به‌نام فلسفه اسلامی وجود ندارد.

در خاتمه باید گفت این آمد‌ورفت‌های نظری و محتواهایی که تا به‌امروز از دکتر سروش عرضه شده و کماکان عرضه می‌شود، بخش مهمی از حیات فکری ما را شکل داده‌اند. امید دارم با برطرف‌شدن موانع چندبعدی گفت‌وگو، بیش‌ازپیش از ایده‌های ایشان بهره بگیریم.

استقلال و شجاعت اخلاقی تحسین‌برانگیز

عبدالعلی بازرگان

عبدالعلی بازرگان نویسنده، پژوهشگر قرآنی

در قرآن خداوند مقام مؤمنان و کسانی را که علم و دانش یافته‌اند، به درجات بالاتر ارتقاء می‌دهد. خوشبختانه دکتر سروش در هر دو زمینه به درجات بلندی دست یافته‌اند. ارتباط بنده با جناب دکتر سروش به دوران دانشجویی حدود 60 سال پیش، بازمی‌گردد. در سال‌های میانه دهه 40 تصمیم گرفته بودیم تا ارتباط میان انجمن‌های اسلامی دانشکده‌ها و دانشگاه‌های مختلف برقرار و به انتقال تجربه بپردازیم. جلساتی که تقریباً به‌صورت نیمه‌مخفی برگزار می‌شد.

دکتر سروش از دانشکده داروسازی و باقر لواسانی از دانشکده پزشکی، در این جلسات شرکت می‌کردند. حدادعادل نیز از دانشگاه شیراز می‌آمد. میرحسین موسوی، بنده و حسن آلاد‌پوش از دانشکده معماری بودیم. هماهنگی کلی وجود داشت. کار سیاسی به آن معنا انجام نمی‌دادیم، اما می‌خواستیم ارتباطمان برقرار بماند. به خاطر دارم که در یکی از آن جلسات، مجید شریف‌واقفی از دکتر سروش درخواست کرد که کلاس قرآن برای دانشگاه آن‌ها برگزار کند و آقای سروش هم این درخواست را پذیرفت.

ازهمان‌زمان، سروش روی مسائل قرآنی کار می‌کرد. حتی خارج از آن جلسات انجمن‌های اسلامی، نشست‌هایی با حلقه‌هایی 10 تا 20 نفره برگزار می‌کردیم. در این جلسات آقای سروش بحث‌های قرآنی را مطرح می‌کردند. شگفت‌آور بود که در آن زمان، ایشان مسائل علمی قرآن را با جدیت فراوان پیگیری می‌کرد.  توجه‌ها به سوره‌های کوچک، به‌ویژه به مباحث مربوط به نجوم و آفرینش، از همان زمان در کارهای مطالعاتی ایشان شاخص بود. با پایان دوران دانشجویی ما، به میدان ‌آمدن دکتر شریعتی در اواخر دهه 40 و تأسیس حسینیه ارشاد، فضا به‌کلی تغییر کرد. دکتر سروش نیز برای ادامه‌تحصیل به انگلستان رفتند.

با شروع ماجراهای سیاهکل و مبارزات مسلحانه چریکی شهری، فعالیت‌های دیگر نیز تحت‌الشعاع قرار گرفتند. سال ۵۲  به میرحسین موسوی، حسن آلاد‌پوش و من، به‌دلیل ارتباطاتمان که بیشتر از طریق شریعتی بود، حساس شدند. تصور می‌کردند که ما مثلاً یک گروه وابسته به مجاهدین هستیم. به‌هرحال ارتباطاتمان قطع شد و ما به زندان افتادیم. بعد از آزادی ما، شریعتی هم آزاد شد، سپس به انگلستان رفت و فضای دیگری شکل گرفت.

از آن جمعی که آن زمان عرض کردم نمایندگان انجمن‌های اسلامی بودند، جالب است که هرکدام به سرنوشتی دچار شدند. مجید شریف‌واقفی، کشته شد. حسن آلاد‌پوش نیز که به مجاهدین پیوسته بود، در درگیری‌ها کشته شد و آقای لواسانی نیز در آتش‌سوزی حزب جمهوری اسلامی زیر آوار کشته شد.

آقای دکتر سروش و بنده نیز هر یک، تبعیدی سیاسی خارج از کشور شدیم. پس از انقلاب، عرصه برای حضور آقای دکتر سروش باز شد. اطلاعات وسیع ایشان در ادبیات، عرفان، اسلام و قرآن، همچنین آشنایی‌شان با فیلسوفان در انگلستان، باعث شد که بعد از انقلاب شاهد مصاحبه‌ها، مناظره‌های تلویزیونی و حضور گسترده ایشان باشیم. اما دولت مستعجل بود و با تندترشدن فضا دکتر سروش به اجبار جلای‌وطن کردند. حالا حدود 60 سال از آن دوران گذشته است.

سرنوشت به‌گونه‌ای رقم خورده که فاصله جغرافیایی میان ما وجود دارد، اما گاه‌وبیگاه توفیق دیدار حاصل می‌شود. با وجود اشتراکات فراوانی که دست‌کم در 90 درصد مسائل اسلامی و قرآنی میان ما وجود دارد، در برخی مسائل اعتقادی، دینی، به‌ویژه قرآنی، تفاوت دیدگاه داریم. بااین‌همه استقلال فکری و شجاعت اخلاقی ایشان را که مطابق آموزه‌های قرآن است، تحسین می‌کنم. خداوند در آیات قرآن به روشنی نشان داده که آزادی اندیشه، پرسشگری و پرهیز از تعصب چقدر مهم است.

خداوند حتی زیر سؤال‌ بردن عالی‌ترین مسائل را تا آنجا که از سر صداقت و طلب حقیقت باشد، نه‌تنها مذموم نمی‌داند، بلکه می‌ستاید. دکتر سروش از نوعی آزادگی و استقلال فکری برخوردارند و آنچه را به ذهن‌شان می‌رسد، بی‌پرده بیان می‌کنند. این نظریات گرچه باب میل و طبع عده‌ای نیست، اما می‌تواند آن سکوت قبرستانیِ حاکم بر اندیشه دینی و مذهبی ما را در جامعه بشکند و به حرکت درآورد. این روند برای جامعه ما بسیار مفید است؛ اینکه کسانی بتوانند حتی مسائلی را که سال‌ها قطعی و مسلم تلقی شده‌اند، به پرسش بکشند.

طبیعی است این امر گاه با احساسات، علایق و باورهای افراد تعارض پیدا کند و باعث رنجش ‌شود، اما این وضعیت درمجموع برای جامعه ما سودمند است؛ چراکه مردم را به تفکر بیشتر وادار می‌کند و نوعی پویایی و حرکت ایجاد می‌شود. دکتر سروش پیوسته در حال پالایش دیدگاه‌های خود هستند، دائماً در افکار پیشین‌شان بازنگری می‌کنند و مسائل تازه‌ای را مطرح می‌سازند. این تلاش‌ها مفید و ثمربخش است. خداوند توفیق، سلامت و طول عمر بیشتری به ایشان عنایت فرماید.

حقی بزرگ بر گردن ملت ایران دارد

محمد مجتهد شبستری

محمدمجتهد شبستری فقیه و پژوهشگر الهیات

دوستی پرخاطره و پرمباحثه من با جناب دکتر عبدالکریم سروش، قدمتی تقریباً 50 ‌ساله دارد. در سفر و حصر بسیار با هم بوده‌ایم و سخنان گوناگون با یکدیگر گفته‌ایم. اکنون که به‌علت دوری طولانی‌مدت ایشان از وطن و ازطرف‌دیگر سفر نکردن من به خارج از کشور، دیری است که این دوست گرامی و عزیزم را ندیده‌ام، دلتنگ ایشان هستم.

امیدوارم این فراقت، سال‌های طولانی دیگری به‌طول نیانجامد و در آینده‌ای نه‌چندان دور علاقه‌مندان ایشان جمال ایشان را در ایران زیارت کنند. دکتر سروش پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، خدمات بسیار پرارزشی به فرهنگ علمی و سیاسی کشور ما ارائه کرده است. ایشان که استاد فلسفه است، در مقابله با استبداد دینی و ترویج آزاداندیشی، گرامیداشت حقوق انسان و پروراندن خیل عظیمی از آزادیخواهان در ایران، حقی بزرگ بر گردن ملت ایران دارند.

ولادت باسعادت دکتر عبدالکریم سروش را به خود ایشان و همه علاقه‌مندان به فرهنگ، علم و فلسفه کشور تبریک عرض می‌کنم و امیدوارم سال‌های طولانی دیگر، ایشان با کمال صحت، سلامت، نشاط و شادکامی به تلاش‌های علمی خود ادامه دهند. 

هیچ نخواهم جز آنکه دیر بپایی

مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان فیلسوف و پژوهشگر فلسفه

در این دقایق اندک خوش دارم که بدون هیچ‌گونه مجامله و مداهنه آنچه را که واقعاً و از صمیم قلب به آن عقیده دارم بدون کم‌وکاست درباره شخصیت و منش علمی و روشنفکرانه جناب آقای دکتر سروش بیان کنم. بدون شک و مسلماً دکتر سروش مؤثرترین روشنفکر ایرانی بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ است.

من با دقت تعبیر مؤثرترین روشنفکر ایرانی را به‌کار بردم، نه روشنفکر مسلمان ایرانی؛ چراکه دکتر عبدالکریم سروش در سال‌های پس از انقلاب ـ چه میان روشنفکران دینی، چه روشنفکران غیردینی ـ بیشترین نفوذ و تأثیر را داشته است. جهات این تأثیر فارغ از ویژگی‌های شخصی ایشان مثل؛ تیزهوشی، قوت حافظه، قدرت بیان، کثرت مطالعه و همین‌طور بافت ظهور ایشان است. سلسله‌ویژگی‌هایی در دکتر سروش وجود داشت، در دیگران دیده نمی‌شد و همین قوت تأثیر ایشان را بیشتر می‌کرد.

دکتر عبدالکریم سروش از نظر تاریخی، نخستین روشنفکر دینی کشور است که مخالفان او اعم‌از روحانی و غیرروحانی نمی‌توانستند او را به ضعیف‌بودن معلومات دینی و مذهبی متهم کنند. دکتر سروش با همان اولین سخنرانی‌ها و نوشته‌هایشان نشان دادند که لااقل در چهار باب؛ قرآن و  احادیث، فلسفه به‌اصطلاح اسلامی و عرفان به‌اصطلاح اسلامی ید طولا دارند و میان حوزویان نیز کمتر کسی قابل قیاس با ایشان بود. بنابراین روحانی‌ها نمی‌توانستند ایشان را به ضعف در معلومات اسلامی متهم و با شعار «عالم را با جاهل بحثی نیست» از میدان حذف کنند.

ویژگی دومی که دکتر سروش داشتند این بود که جوانان، به‌ویژه طلاب علوم اسلامی یا جوانان علاقمند به خود دین و مذهب اسلام را متوجه یک نکته کردند و آن اینکه، چنین نیست که معلومات اسلامی را فقط باید از دهلیز روحانیت کسب کرد. یعنی چنین نیست که اگر کسی بخواهد متخصص در علوم اسلامی شود، حتماً باید حضور فیزیکی در مجالس، محافل، مدرسه‌ها و مجالس روحانی داشته باشد. یعنی ممکن است فرد حضور فیزیکی هم نداشته باشد و با‌این‌همه بتواند تسلطی بر معلومات اسلامی کسب کند.

این نکته کم‌اهمیتی نیست. پیش از دکتر سروش، هر جوانی گمان می‌کرد که اگر بخواهد علوم اسلامی تحصیل کند، راهی جز این ندارد که وارد حوزه‌های علمیه شود. تسلط دکتر سروش نشان داد که این راه، راه منحصر‌به‌فردی نیست و می‌توان بدون حضور فیزیکی در حوزه‌های علمیه هم دانش کافی و وافی از علوم اسلامی به‌دست آورد.

نکته سوم این است که دکتر سروش، علاوه بر مطرح‌کردن نقد معرفتیِ بسیاری از آموزه‌های رایج در حوزه‌های علمی که پیش ایشان در سال‌های قبل از انقلاب گاه‌وبیگاه صورت می‌گرفت، نقد اخلاقیِ حوزه را هم به‌جدّ پی گرفتند. نقد اخلاقی حوزه به این معناست که مسئله فقط درباره آموزش‌ها نیست، بلکه بر سر پرورشی است که در حوزه‌ها صورت می‌گیرد. اینکه طلاب به شیوه‌ای خاص پرورش داده می‌شوند، خود به‌طور مستقل محل نقد اخلاقی دکتر سروش قرار گرفت.

چراکه واقعاً این دو، دو مقوله متفاوت‌اند. آموزش در حوزه‌های علمیه، مجموعه‌ای از عیوب و نواقص دارد و پرورش در حوزه‌های علمی نیز مجموعه‌ای دیگر از عیوب و نواقص. این عیوب و نواقص را می‌توان از این واقعیت آغاز کرد که معیشت روحانیان متوقف بر شریعت‌مداری مردم است و تا سایر مسائل ادامه داد. نقد اخلاقی روحانیون از نقد معرفتی آنان کم‌اهمیت‌تر نیست و این کاری بود که دکتر سروش انجام دادند.

اینها مربوط به ساحت روشنفکری دکتر سروش است. باید به شخصیت دکتر سروش به‌عنوان آکادمیسین نیز توجه کرد. گرچه آکادمیسین ‌بودن و روشنفکری دو ساحت متفاوت‌اند، اما می‌توانند در یک شخص واحد به‌طور هم‌زمان تحقق پیدا کنند. در باب آکادمیسین بودن دکتر سروش، به‌نظر می‌رسد منصفانه است که بگوییم سه شاخه از شاخه‌های فلسفه، در سال‌های پس از انقلاب در ایران، با ابتکار و آغازگری ایشان شکل گرفت.

نخست، شاخه فلسفه دین است که خود ایشان در درس‌هایشان همواره از آن با عنوان «کلام جدید» یاد می‌کردند، اما درواقع آنچه بیان می‌کردند، بیشتر فلسفه دین بود تا کلام. به‌هرحال فلسفه دین برای نخستین‌بار به‌صورت جدی در محافل فرهنگی ایران به‌دست ایشان وارد شد، ترویج یافت و تعمیق پیدا کرد. شاخه دوم، فلسفه اخلاق است. نخستین آثاری‌که به زبان فارسی در باب فلسفه اخلاق در قالب کتاب‌های کوچک و بزرگ یا مقاله به‌دست دکتر سروش نگاشته شد. شاخه سوم نیز فلسفه علم است.

درست است که بعدها افرادی آمدند و در هریک از این شاخه‌ها، چه‌بسا تحقیقات و مطالعات گسترده‌تری انجام دادند، اما مسئله اصلی، مسئله ابتکار عمل و آغازگری است. ازاین‌منظر باید گفت که دکتر سروش در این سه‌شاخه از فلسفه بی‌رقیب بودند.  البته دکتر سروش مباحثی را در شاخه‌های دیگری از فلسفه نیز گاهی مطرح کرده بودند، اما درجه اهمیت چندانی نداشت.

برای مثال بحث‌هایی در باب فلسفه، منطق یا حتی معرفت‌شناسی نیز گاه‌وبیگاه از سوی ایشان ـ به‌عنوان یک آکادمیسین ـ طرح شده بود. موضوع دیگر، ترویج نوعی نگرش عرفانی است. من البته نگرش عرفانی را با وجود تمام نقدهایی که به آن شده، مطرح می‌کنم و کاملاً به آن نقدها توجه دارم، اما به‌هرحال معتقدم که نگرش عرفانی، فی‌حد ذاته، نگرشی است قابل تحسین و ستایش. این نگرش عرفانی به‌دست دکتر سروش به‌ویژه با تأکید بر نگرش عرفانی مولانا جلال‌الدین بلخی رواج یافت. فکر می‌کنم این تلاش‌ها در تهذیب فضای اخلاقی کشور ما ـ به‌ویژه در میان جوانان ـ تأثیرگذار بوده است.

همه کسانی‌که پس از انقلاب علاقمند به مطالعه عرفان به‌طور عام و عرفان اسلامی به‌طور خاص، به‌ویژه عرفان مولانا شده‌اند، ازاین‌حیث وامدار ایشان ‌هستند. واقعیت این است که با وجود تمام اهمیتی که برای ایشان قائلم و اینکه به‌هیچ‌وجه نمی‌توانم بپذیرم که شأن و حرمت ایشان در جایی مورد تردید یا خدشه قرار گیرد، به دو جهت با آرای ایشان موافق نیستم.

نخست اینکه، برای پروژه روشنفکری دینی، مجموعه‌ای از پرسش‌های بی‌پاسخ، مسائل لاینحل و مشکلات غیرقابل رفع قائلم. ازاین‌رو صریحاً معتقدم که پروژه روشنفکری دینی به جایی نخواهد رسید. از جزئیاتی که روشنفکران دینی مطرح می‌کنند، بصیرت‌هایی حاصل می‌شود، اما کلیت پروژه روشنفکری دینی، دفاع‌پذیر نیست. در باب آرای خاص و متأخر ایشان نیز، صادقانه بگویم که در سال‌های اخیر، آرائی که از ایشان شنیده‌ام یا مطالعه کرده‌ام، برای من قابل پذیرش نبوده است.

البته اختلاف‌نظر میان دو انسان، امری طبیعی است. از نظر من، اینکه قرآن را «روایت رؤیاهای رسولانه» بدانیم، پذیرفتنی نیست. مباحثی‌که ایشان در باب دین و قدرت مطرح کرده‌اند نیز چنین است. از همه این‌ها مهم‌تر، ربط و نسبتی است که دکتر سروش در دو سال اخیر میان حقیقت و اجماع مطرح کرده‌اند؛ نسبتی‌که به‌نوعی به نسبی‌گرایی می‌انجامد. این نسبی‌گرایی، معرفت و ارزش‌ و تکلیف‌ را در معرض قرار می‌دهد.

اگر کسی این نسبی‌گرایی را به‌طور جدی بپذیرد، از حیث معرفتی و ارزشی و وظایف اخلاقی، دچار مجموعه‌ای از مشکلات خواهد شد؛ مشکلاتی که نه ازمنظر حق‌بودن و نه از منظر مصلحت‌داشتن، آن‌گونه نیستند که برخی گمان کرده‌اند. آرزوی طول عمر برای ایشان دارم و واقعاً به زبانی دیگر، تنها درخواستی که دارم ـ به تعبیر شاعر ـ این است که: «من از تو هیچ نخواهم، جز آنکه دیر بپایی.» 

 متفکر حامل روایت امید 

علی میرسپاسی

علی میرسپاسی نویسنده و استاد مطالعات خاورمیانه دانشگاه نیویورک

جامعه فکری ایران در دهه‌های اخیر از نوعی جریان مخرب، متکبر و گاه خودشیفته آسیب‌دیده و می‌توان آن را «جامعه فکری زخمی» یا به‌تعبیر انگلیسی Wounded Intellectual Society نامید. این مفهوم برای توصیف وضعیت تاریخی و روانی روشنفکری ایران، پس از شکست‌ها و سرخوردگی‌های سیاسی و فکری، به کار می‌رود.

در برابر این وضعیت، با ایده‌ای مواجه‌ایم که می‌توان آن را «مهمان‌نوازی فکری» یا Intellectual Hospitality نامید؛ ایده‌ای که دست‌کم من الهام آن را از لویی ماسینیون، اسلام‌شناس فرانسوی، گرفته‌ام. به‌نحوی، این دو مفهوم مکمل یکدیگرند. مفهوم مهمان‌نوازی فکری نزد ماسینیون بر گشودگی به «دیگری»، شنیدن روایت‌های متفاوت و پذیرش امکان دگرگونی در گفت‌وگوهای میان‌فرهنگی، به‌ویژه در سنت‌های دینی تأکید می‌کند. درمقابل مفهوم جامعه فکری زخمی بیشتر ناظر به انسدادها، ضعف‌های تاریخی و بی‌اعتمادی‌های ساختاری درون یک سنت‌فکری است.

پیوند این دو ایده به‌نظر من، در پروژه فکری عبدالکریم سروش اهمیت ویژه‌ای دارد. دکتر سروش ازیک‌سو، رنج‌های تاریخی روشنفکری ایرانی و زخم‌هایی را که ناشی از شکست آرمان‌های مدرن بوده‌اند به‌رسمیت می‌شناسد و ازسوی‌دیگر، با الهام از ایده مهمان‌نوازی فکری، می‌کوشد افقی اخلاقی و گفت‌وگومحور برای عبور از این زخم‌ها و بازسازی امید ترسیم کند. این رویکرد تلفیقی، امکان نگاهی انتقادی و درعین‌حال سازنده به سنت و مدرنیته را در زمینه فکری ایران فراهم می‌آورد.

انعکاس این جراحات و زخم‌ها را می‌توان در برخی از نامه‌های تند دکتر سروش مشاهده کرد؛ نامه‌هایی که یادآور وسعت درد و رنج جامعه فکری زخمی‌اند. بااین‌حال برداشت من از جایگاه سروش و تحولات فکری او در چهار دهه گذشته این است که او در میان جریانی نسبتاً کوچک اما مهم از متفکران ایرانی قرار دارد؛ جریانی که می‌توان آن را «حاملان روایت امید» نامید. برای فهم افق فکری سروش، به‌ویژه در نسبت با دغدغه‌های اخلاقی و معنوی او، می‌توان از همان چارچوب مفهومی ماسینیون، یعنی ایده مهمان‌نوازی فکری، بهره گرفت؛ چارچوبی که سروش تا حد زیادی در بافتار ایران به شکل‌گیری و تقویت آن یاری رسانده است.

در اندیشه ماسینیون، مهمان‌نوازی فکری بر سه اصل استوار است؛ نخست، پذیرش «دیگری» به‌مثابه سوژه‌ای زنده و دارای حق شنیده‌شدن، دوم، تلاش برای تعلیق پیش‌داوری‌های فرهنگی و الهیاتی و مواجهه با سنت دیگری از درون آن و سوم، آمادگی فرد برای تغییر و تحول درنتیجه این مواجهه. این رویکرد ـ به‌ویژه در مطالعات میان‌دینی ـ در نقطه مقابل نگرش‌های استعماری و شرق‌شناسانه قرار می‌گیرد که «دیگری» را صرفاً ابژه‌ای منفعل برای مطالعه و قضاوت می‌دانند. پیوند این مفهوم با اندیشه عبدالکریم سروش از چند جهت اهمیت دارد که دفاع از علوم انسانی و بازخوانی اندیشه و شخصیت امام محمد غزالی دو محور اصلی آن است.

در این دو محور می‌توان گونه‌ای از مهمان‌نوازی فکری را در اندیشه و عمل دکتر سروش مشاهده کرد. دکتر سروش در مواجهه با سنت اسلامی، به حذف، انکار و تقدیس بی‌چون‌وچرا گرایش ندارد، بلکه با گشودگی و نقدی همدلانه وارد گفت‌وگو می‌شود. همین رویکرد را نسبت به دستاوردهای مدرنیته و علوم انسانی هم اتخاذ می‌کند؛ آن‌ها را نه تهدیدی برای ایمان، بلکه فرصتی برای تعمیق اخلاق و معنویت می‌داند.

برخلاف بسیاری از قرائت‌های تقابلی میان سنت و مدرنیته، سروش همچون ماسینیون بر «همدلی انتقادی» تکیه دارد. او می‌کوشد هر دو سوی این گفتمان را بشنود و ظرفیت‌های اخلاقی و معنوی هر یک را در خدمت بازاندیشی دینی و نیز جامعه به کار گیرد. ازاین‌منظر مفهوم مهمان‌نوازی فکری ماسینیون چارچوبی نظری فراهم می‌آورد که جایگاه سروش را در فضای فکری ایران معاصر روشن می‌کند و نشان می‌دهد که اندیشه او را باید در سنتی گسترده‌تر از آنچه صرفاً به «گفت‌وگوی میان‌فرهنگی» یا «گفت‌وگوی میان‌دینی» مشهور است، فهمید.

در این رابطه، دو نکته در تفکر سروش که به‌نوعی نقطه تلاقی این مباحث‌اند، اهمیت دارد؛ ازیک‌سو، تلاش سروش برای احیای علوم اسلامی و فلسفی در ایران پس از انقلاب، آن‌هم در سال‌هایی که این علوم با خطر حذف کامل مواجه بودند و ازسوی‌دیگر، پروژه نواندیشی دینی که با رجوع به منابع کلاسیک اسلامی، در پی پاسخ‌هایی تازه به بحران‌های مدرنیته بود. به‌نظر من، بخش مهمی از روشنفکران یا نواندیشان دینی، این وجه از کار دکتر سروش را تا حد زیادی به سکوت برگزار کرده‌اند.

دراین‌میان قرائت سروش از اندیشه امام محمد غزالی، نقشی دوگانه و بسیار مهم ایفا می‌کند. غزالی ازیک‌سو، برای سروش الهام‌بخش نقد فقه‌گرایی و برجسته‌سازی اخلاق است. ازسوی‌دیگر، اندیشه این متفکر برای سروش نمونه‌ای تاریخی از مواجهه سنت با چالش‌های فلسفی زمانه خویش به‌شمار می‌رود. در اینجا تنها به‌اختصار به دو نکته اشاره می‌کنم. نخست آنکه، دفاع سروش از علوم انسانی و اجتماعی در ایران ـ به‌ویژه در دو دهه نخست پس از انقلاب ـ ارتباط مستقیمی با تفسیر او از غزالی دارد؛ تفسیری که در نوشته‌ای مفصل به آن پرداخته‌ام.

دراین‌زمینه حتی مناظره مشهور سروش و رضا داوری، همچنین اثر مهم «قبض و بسط تئوریک شریعت» را نه‌صرفاً از زاویه دفاع از دموکراسی یا تمام‌خواهی فکری، بلکه به‌مثابه مقاومتی در برابر امواج ضدروشنگری و خصومت سازمان‌یافته با علوم انسانی می‌دانم؛ امواجی که در یکی، دو دهه نخست پس از انقلاب، به‌شکلی خطرناک جامعه ایران را فرا گرفته بود. در آن مقاله به‌تفصیل نشان داده‌ام که چگونه برخی افراد مثل فردید، به جدال با سروش برخاستند و حتی نامه معروفی هم به آقای خمینی نوشت. به‌باور من، شناخت روایت سروش از اندیشه امام محمد غزالی، کلیدی اساسی برای درک پیچیدگی‌های فکری سروش و دستیابی به نگاهی ژرف‌تر نسبت به دین و جهان امروز است.

سروش با الهام از سنت غزالی می‌کوشد تا نسبت میان سنت اسلامی و مدرنیته را ازمنظر اصلاح دینی و بازسازی اخلاقی اندیشه اسلامی، صورت‌بندی کند. اهمیت این مقایسه در آن است که هر دو متفکر ـ یعنی غزالی و سروش ـ در بستر بحران‌های معرفتی و اخلاقی زمانه خود، تلاشی آگاهانه برای پیوند میان عقل، معنویت و تجربه دینی داشته‌اند؛ پیوندی که می‌تواند الهام‌بخش مواجهه امروز ما با چالش‌های جهان مدرن باشد.

سروش در آثار خود تلاشی نظام‌مند برای آشتی‌دادن عقلانیت، اخلاق و معنویت سازمان داده است؛ پاسخی به بحران معرفتی و وجودی دین در جهان مدرن. بحرانی که در ایران معاصر، نه‌تنها حوزه معرفت دینی، بلکه عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و کلیت فضای فرهنگی جامعه را با چالشی بسیار جدی روبه‌رو کرده است.

من در آن نوشته به‌تفصیل به تفسیر دکتر سروش از اندیشه امام محمد غزالی پرداخته‌ام، اما در پایان سه دستاورد کلیدی سروش از این قرائت را به‌صورت فشرده جمع‌بندی کرده‌ام که مایلم در اینجا نیز با شما در میان بگذارم. نخستین دستاورد، برجسته‌سازی اخلاق و تجربه دینی در برابر فقه‌محوری سنتی است؛ رویکردی که به‌جای تمرکز انحصاری بر احکام، بر ساحت‌های درونی، اخلاقی و زیسته دین تأکید می‌کند.

دومین دستاورد، پذیرش تحول‌پذیری معرفت دینی و تأکید بر ضرورت گفت‌وگوی مستمر میان دانش دینی و علوم انسانی است؛ گفت‌وگویی که امکان فهم پویاتر و تاریخی‌تر از دین را فراهم می‌کند. سومین و آخرین نکته، گسترش امکان اصلاح دینی در افقی است که در آن سنت و مدرنیته، نه در تقابل، بلکه در گفت‌وگویی انتقادی و سازنده با یکدیگر قرار می‌گیرند.

دموکراسی و آزادی بدون علم ممکن نیست

عبدالکریم سروش01

عبدالکریم سروش نویسنده و پژوهشگر فلسفه

چه دارم بگویم جز یک‌ دنیا تشکر همراه با یک دریا خجلت و شرمندگی و البته امتنان از همه عزیزان، از گردانندگان، مدیران و مبتکران این گردهمایی و از یکایک اساتید بسیار بزرگواری که در جلسه حضور داشتند و با سخنان نیکوی خودشان و نقدهایشان، مرا مرهون منت و رحمت و معرفت خود کردند. 

این جلسه بر من سخت نگذشت به‌این‌دلیل که لطف عزیزان تنها تجلیل نکردند، بلکه معرفت‌ورزانه و آموزنده سخن گفتند، بر نقاط‌قوت انگشت نهادند، بر نقاط‌ضعف اشاره کردند، مرا راهنمایی کردند و نکته‌هایی که در کار من کاستی دارد، بازنمودند و ارشاد نمودند تا در بقیت عمرم، اگر باشد، توجه و اهتمام بیشتری داشته باشم و کاستی‌ها را در حد توان جبران کنم.  سخن بسیاری برای گفتن ندارم. ابتدا باید بگویم که «۸۰ سالگی و ماادراک ۸۰ سالگی». امیدوارم عزیزان به این سنین برسند و از آن هم درگذرند و در تجربه بنده هم مشارکت کنند. 

خدا را حقیقتاً شاکرم، به‌هرحال در این مدتی که به من فرصت داده شد تا در این دیار فانی جولانی داشته باشم و گردش و چرخش کنم، بحمدالله مجال داشتم که با نیکوان، نیکوکاران و اندیشمندانی مصاحب و مجالس باشم و از آن‌ها بیاموزم. این مصاحبت‌ها بوده که در من اثر گذاشته و مرا پرورده و به وضعیت کنونی درآورده که جای شکر دارد. شکر است هم از پدر و مادرم، هم از معلمان پیشینم در دبستان، دبیرستان، دانشگاه و مخصوصاً کسانی که مرا تشویق کردند، اهتمام ورزیدند و حتی دغدغه مالی مرا زدودند و باعث شدند که به خارج از کشور بروم. رفتن به انگلستان و تحصیل در آنجا نقطه‌عطف عظیمی در زندگی‌ام بود.

حقیقتاً اگر در ایران می‌ماندم با همان تعلیمات و آموزش‌های سنتی سر می‌کردم، خواه درون دانشگاه و خواه بیرون از دانشگاه، واقعاً احساس می‌کردم چیزی کم دارم. رفتن به فرنگ و چندسال در آنجا ماندن و به اندازه طاقت و توان درس‌خواندن و آشناشدن با مفاهیم جدید، برایم بسیار مهم بود و در ساختن شخصیت من تأثیر بسزایی داشت.

از کسانی که دراین‌زمینه مرا تشویق و تجهیز کردند، حقیقتاً سپاسگزارم. پاره‌ای از آن‌ها اکنون از دنیا رفته‌اند، پاره‌ای دیگر هنوز هستند و من در دعاهایم آن‌ها را یاد می‌کنم و رحمت خداوند را برایشان می‌خواهم. بدون آن کمک‌ها و بدون آن نیکخواهی‌ها کار من به اینجا نمی‌رسید و من اگر قطره مرکبی بر کاغذ فشانده‌ام یا اگر کلامی از دهان من بیرون آمده، حال مدیون کمک‌های دیگران است.

از پدر و مادر گرفته تا بزرگان بعدی که با آن‌ها مصاحب بودم یا از آن‌ها مستمد و مستفید بودم.وقتی چشم من به جهان جدید باز شد، درواقع با مدرنیته آشنا شدم و از همه مهم‌تر یکی از اضلاع آن یعنی علم جدید از طریق فلسفه علم و تاریخ علم آشنا شدم، برایم سرنوشت‌ساز بود. علم برایم همواره یک رکن، یک الگو و یک معیار بوده که چیزهای دیگر را با آن بسنجیم و هیچ‌گاه به حریم این امر مهم و مقدس تجاوز نکردم. دموکراسی را نیز از طریق علم فهمیدم؛ اگر جایی دموکراسی باشد، علم در آنجا آزاد است و اگر علم آزاد نباشد، دموکراسی و آزادی هم نیست.

اندیشه آزاد و امثال آن زمانی پدید می‌آید که فضای آزادی داشته باشیم، فضای آزاد سیاسی داشته باشیم. همیشه از زور بدم می‌آمد؛ چه در خانواده کسی به من زور بگوید، چه زور معرفتی و چه زور سیاسی. به‌همین‌دلیل واقعاً در عالم معرفت دنبال این بودم که یک حرف زور را نپذیرم؛ و این زور اگر ازطرف دین بود، ازطرف یک اتوریته بود، ازطرف مقام بالاتر بود یا ازطریق جو، سعی می‌کردم که عقل نظری و عقل عملی را چنان به‌کار بیاندازم که زور را رفع کند. زورناپذیری در عرصه سیاست نیز مرا به همین سمت برد.

تحمل جفای بر خلق و ستم بر دیگران را نداشتم و به‌همین‌سبب نیز با قدرت حاکم درگیر شدم، البته هزینه‌هایم را هم پرداختم و از این بابت خیلی هم مشعوفم. اما ضدزور بودن، همچنان در من زنده است. وقتی زورگویی‌های اسرائیل را می‌بینم بر غزه و فلسطینیان، واقعاً بی‌تاب می‌شوم از اینکه قومی بی‌پناه خونشان ریخته شود و پناهی نداشته باشند؛ بی‌تابم می‌کند.

زور گفتن گاهی لطیف‌تر و رقیق‌تر است و شکل‌های رقیق سیاسی یا معرفتی می‌گیرد. همه این‌ها برای من اهمیت دارند و همین رانه من بوده است.  در روشنفکری دینی نیز مایلم به یک نکته کوتاه توجه کنم. در کشور ما سخن از سنت و تجدد بسیار رفته است و دائماً هم گفته شده که سنت باید فعال شود، سنت باید با تجدد آشتی کند و چنین و چنان. متاسفانه به این نکته توجه نمی‌کنند که یکی از عناصر فربه سنت ما، دین ماست.

اگر می‌خواهید سنت را فعال کنید، دین باید فعال شود. آشتی‌دادن سنت با تجدد نیز با آشتی دین و سنت ممکن است. بسیاری از روشنفکران ما که لاف روشنفکری می‌زنند، از این عنصر کلان و فربه سنت پاک غافل‌اند و عده‌ای هم پاک جاهل‌اند. همین‌ها فکر می‌کنند که برای آینده این کشور می‌توانند کاری بکنند و طرح بریزند.

حرف من این است که روشنفکری دینی همان پروژه سنت- تجدد و فعال‌کردن سنت است. خواهش می‌کنم که افراد به کلمه‌ها حساس نباشند. اگر عبارت «روشنفکر دینی» را نمی‌پسندند، کلمه دیگری جای آن بگذارند. به عبارات گیر ندهید.  باید قبول کنیم مجموعه‌ای از افراد هستند که درد دین دارند، سنت دینی را مهم می‌شمارند و برای فعال‌کردنش کار می‌کنند، استخراج می‌کنند و درعینحال با مدرنیته نیز آشنا هستند.

به‌گمانم پلی که این‌ها می‌سازند، استوارتر است از پلی که با یک‌وجهی‌نگری ساخته می‌شود. درعین‌حال این موضوع، پروژه‌ای ایرانی است. چراکه ایرانیت ما با اسلامیت ما عجین شده و کسانی که دراین‌زمینه کار می‌کنند، درآن‌زمینه هم کار می‌کنند. راه البته بسته نیست، هر کسی می‌تواند مراد و مقصد خود را دنبال کند.

سخنانم را علاوه بر تشکر با این رباعی خیام به پایان می‌برم:

یک چند به کودکی به استاد شدیم/ یک چند به استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ما را چه رسید/ از خاک در آمدیم و بر باد شدیم

 

طرح: هادی حیدری/هم‌میهن

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

مطالب ویژه
دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار