«روند جدایی» جدی گرفته نشد
آدمی آرزو میکند ایکاش کتاب «روند جدایی»، جدی گرفته میشد و اعضای این سازمان میفهمیدند که ترکیب جاهطلبی رهبرانی که خود را به مقام «معصوم» ارتقاء دادهاند و احساس حقارت اعضایی که در جهانبینی سازمان موجوداتی خبیث، شیطانی و نیازمند بهراهآمدن، ولو با سرکوب و فریب، بازنمایی میشدند، چه فاجعهای را میتواند رقم بزند.
جمعهشب رضا رئیسطوسی، استاد بازنشسته روابط بینالملل دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، در 88 سالگی درگذشت و به همین مناسبت در همین زمان کوتاه، بسیاری از شاگردان و دوستان او درباره خصایل و دانشاش نوشتهاند. میدانیم که او در عین حال که در اصل، شخصیتی دانشگاهی بود و بهرسم معهود دانشگاهیان قدیم ایران، دوری از رسانه و شهرت را بیشتر میپسندید، اما به هر روی نزد پیگیران تاریخ معاصر ایران فعالی سیاسی نیز بهشمار میرفت؛ بهخصوصکه از اوان تاسیس سازمان مجاهدین خلق در آن عضویت داشت و با بنیانگذاران این سازمان مأنوس بود. بنابراین اگرچه در خارج از کشور بهسر میبرد، اما نمیتوانست نسبت به مسئله دورانساز تغییر ایدئولوژی سازمان در سال 1354 بیتفاوت باشد. بنابراین با بدعت تقی شهرام مخالفت کرد اما در عین حال از سازمان خارج نشد.
«روند جدایی» او به همراه حمید نوحی و حسین رفیعی که بعدتر در کتابی 225 صفحهای توضیح داده شد، به سال 1359 بازمیگردد؛ زمانی که این گروه متوجه سازوکار فاشیستی سازمان، مطلقاندیشی و تمامیتخواهی مسعود رجوی شدند، بنابراین با وجود مصائبی که بهخصوص باتوجه به شرایط آن روزگار متوجهشان بود، پرده از آینده شوم این فرقه تباه برداشتند. ذکر تمام مسائل بیانشده در آن کتاب البته اینجا مقدور نیست، اما از باب توجهدادن مخاطبان به بنیادهای خطایی که در سازمان وجود داشت و امروز بهعینه نتایج مخرب آن را میتوان دید، میتوان فرازهایی مهم از آن را مورد بحث قرار داد.
نویسندگان این کتاب میان رفتارهای تقی شهرام و مسعود رجوی، شباهتی بنیادی مییابند و آن از این قرار است؛ اسکات و سرکوب منتقدان و مخالفان. در چنین وضعیتی هر صدای پرسشگری در سازمان خفه میشود و اصلاً «تحقیر روحی و شخصیتکشی، اولین مراحل مختلف تربیت و آموزش کادرهاست». دلیل توسل سازمان به چنین راهکاری نیز مشخص است؛ قالبسازی، ترویج تقلید کورکورانه و انضباط تشکیلاتی، خودسانسوری و کشتن نطفه استقلال فکری در اعضاء تا بدینطریق، نخست افراد در سلسلهمراتب آهنین تشکیلات منضبط و درواقع منحل شوند، سپس تمام سازمان ذیل رهبری رجوی قرار بگیرد و در او نیست و نابود شود.
ناگفته نماند که بودند کسانی که از آغاز این انحرافهای اساسی را در سازمان مجاهدین خلق تشخیص میدادند، اما مروری تاریخی نشان میدهد اولاً در اقلیت بودند و ثانیاً شاید کمتر تصور میکردند ابعاد خودکامگی و جنون قدرت نزد رجوی از یکسو و بردگی محض نزد اعضای مجاهدین از سوی دیگر، شکل و ابعادی نظیر آنچه بعدتر در دهه 1360 و بهخصوص در «انقلاب ایدئولوژیک دوم» نمودار شد، پیدا کند.
اهمیت این کتاب اما این بود که از این لحاظ پیشبینی دقیقی از ماهیت توتالیتر و فاشیستی مناسبات سازمان عرضه کرد و این را بهصراحت تبیین کرد. برای نمونه به این نقلقول از کتاب بنگرید و ببینید نویسندگانش چگونه آینده سازمان را پیشبینی کردهاند: «طبعاً در چنین پدیدهای شیوه استکباری، فاشیستی و سرکوبگرانه «اول به من اعتماد کن»، «خود را مطلقاً در اختیار من قرار ده» و «پیچ و مهرههای مغزت را در اختیار من قرار ده تا مسائلت حل شوند»، از بالاترین تا پایینترین ردههای تشکیلاتی اعمال میشود... در این نظامها، هر مسئول برای فرد پایینتر از خود در هرم تشکیلاتی محور و مقتدا شده، «انضباط تشکیلاتی» مضمونی انحرافی و افراطی پیدا کرده، تبدیل به معیار ارزشها میشود و درنتیجه از انسان آزاد، سربلند و پویا بهتدریج موجودی مطیع و متحجر میسازد، بدون هیچگونه استقلال و ابتکار فکری و عملی.»
وقتی فیلمهایی را که این روزها در فضای مجازی از سرسپردگی بیچونوچرای اعضای مجاهدین به مسعود و مریم انتشار پیدا کرده است، میبینیم بیشتر به عمق فسادی پی میبریم که در سنگبنای این سازمان نهاده شد و درنهایت راه به تشکیل دادگاههای داخلی تفتیش عقاید و همکاری با دشمنان سیاهکار این مرز و بوم چون صدام حسین برد.
با این تفاسیر آدمی آرزو میکند ایکاش کتاب «روند جدایی»، جدی گرفته میشد و اعضای این سازمان میفهمیدند که ترکیب جاهطلبی رهبرانی که خود را به مقام «معصوم» ارتقاء دادهاند و احساس حقارت اعضایی که در جهانبینی سازمان موجوداتی خبیث، شیطانی و نیازمند بهراهآمدن، ولو با سرکوب و فریب، بازنمایی میشدند، چه فاجعهای را میتواند رقم بزند. متاسفانه اما «روند جدایی»، جدی گرفته نشد و شد آنچه نباید میشد.