حزب موسس/کارنامه حزب جمهوری اسلامی و وضعیت تحزب در ایران پس از انقلاب
جلسه «نقد وبررسی عملکرد حزب جمهوری اسلامی و آسیبشناسی فعالیت احزاب در ایران» با حضور فیضالله عربسرخی، عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حمیدرضا ترقی، عضو حزب جمهوری اسلامی برگزار شد. با انحلال هر دو تشکل، این دو چهره سیاسی فعالیت تشکیلاتی خود را در قالب احزاب دیگر ادامه دادند.
جلسه «نقد وبررسی عملکرد حزب جمهوری اسلامی و آسیبشناسی فعالیت احزاب در ایران» با حضور فیضالله عربسرخی، عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حمیدرضا ترقی، عضو حزب جمهوری اسلامی برگزار شد. با انحلال هر دو تشکل، این دو چهره سیاسی فعالیت تشکیلاتی خود را در قالب احزاب دیگر ادامه دادند.
عربسرخی بعد از آن در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران که بال چپ سازمان بود مشغول به فعالیت شد و با توقیف آن در سال 1389 ادامه فعالیت حزبی را با گذشت 7 سال در حزب توسعه ملی ادامه داد. ترقی نیز در همه این سالها در حزب مؤتلفه اسلامی به فعالیت خود ادامه داد. خلاصه این جلسه که به صورت دو بخش است در ادامه میآید. این دو بخش عبارتند از: 1- درباره موقعیت حزب جمهوری و بُعد تاریخی تحزب در سالهای ابتدای انقلاب. 2- آسیبشناسی تحزب در کشور.

موقعیت حزب جمهوری و تحزب در سالهای انقلاب
فیضالله عربسرخی: اگر حزب توده را کنار بگذاریم به طور واقعی ما در ایران حزب نداشتیم و نداریم. وقتی صحبت از ۲۵۰ حزب در کشور میکنیم یعنی ما حزب نداریم. چون حزب یعنی راهحل، یعنی راهحل آلترناتیو. به عبارتی اگر برای اداره کشور حزبی را تشکیل میدهیم، معنایش این است که راهکاری را عدهای انتخاب میکنند و وارد عرصهای میشوند که با آن راهکار مسائل کشور را حل و کشور را اداره کنند. حالا وقتی تعداد این احزاب به ۲۵۰ رسید، معنایش این است که حرف واقعی وجود ندارد. چنانچه اگر نگاه کنید اغلب این احزاب هیچ حرف متفاوتی ندارند و بیشترشان یک حرف مشترک میزنند و تفاوتشان در چهرهها و عناصر شناختهشدهشان است. بنابراین در انتخاباتها هم میبینیم که همه به چند چهره موثر میرسند و در نهایت همه پشت یک چهره میروند.
جمهوری اسلامی و سازمان بخشی از حکومت بودند
درباره حزب جمهوری اسلامی و احزاب در ابتدای انقلاب باید به این موضوع اشاره کرد که همزمان با این حزب، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم فعال بود و تقریباً مسائلی که ما در سازمان داشتیم همان مسائلی بود که در حزب جمهوری بود. بنابراین ما بیش از آنکه در جایگاه یک حزب باشیم مانند یک نهاد حکومتی عمل میکردیم. حزب سیاسی مبنایش رقابت است، به هر حال در آن زمان مبانی مورد بحث ما عمدتاً وحدت بود.
اگر شما حزب باشید باید بین راهکارهایتان رقابتی صورت بگیرد. دو تا حزب بودیم یعنی دوتا راهکار اما ما سعی میکردیم درباره همین دو تا حزب هم وحدت بکنیم. شعار، شعار وحدت بود. دوستان حتماً درباره گذشته سازمان این را شنیدهاند که بعد از ترور مرحوم مطهری رفتیم که مسئله فرقان را حل کنیم و بخش اصلیاش هم به دست نیروهایی که سازمان مشخص کرده بود و دادستانی مجوز دادهبود انجام گرفت یا به دنبال تشکیل پیشمرگان مسلمان کُرد به کمک سپاه در کردستان رفت. اینها وظایف یک حزب نبود و کار حکومت بود بنابراین ما عملاً حزب نبودیم بخشی از دستگاه حکومت بودیم. کمابیش در حزب جمهوری هم همین بود.
چرا حزب جمهوری و سازمان تداوم پیدا نکردند
اساساً حزب بر محور یک چارچوب فکری خاص شکل میگیرد اما میبینید که اولین انشعاب بعد از پیروزی انقلاب در سازمان شکل میگیرد. دو طیف بودند که در بحثهای مختلف اختلافنظر داشتند اما مسئله اصلی این بود که به لحاظ اقتصادی دو دیدگاه مقابل هم را داشتند. عیناً همین وضعیت در حزب جمهوری اسلامی هم بود. هیچ انسجامی وجود نداشت و ضرورتهایی باعث شد اینها با هم جمع شوند. نیروهایی که در حزب جمهوری جمع شدند بر مبنای گذشتهشان که قبل انقلاب بود با هم جمع شدند. درحالیکه ما قبل از انقلاب برنامهمان به طور عمده برنامه تخریبی بود؛ تخریب یک حکومتی که فکر میکردیم نباید باشد و جایگزینی باید برای آن بیاید و فعالیتمان بر مبنای آنکه چه میخواهیم بسازیم نبود. بر همین اساس وقتی به این رسیدیم که چه میخواهیم بسازیم بین این نیروها اشتراک نظری وجود نداشت.

حزبی بودن هزینه دارد
در اینجا به این موضوع اشاره دارم که حزبی مانند حزب جمهوری اسلامی چه میشود که به این نقطه میرسد که تعطیل شود؟ در قانونگذاری ما نه قانون اساسی و نه قوانین دیگرمان بر اساس اداره کشور توسط احزاب نبوده و نیست. ما میگوییم حزب را قبول داریم اما شما ببینید در قانون انتخابات ما بین یک فرد با یک حزب هیچ تفاوتی نیست و قانون انتخابات ما قانون حزبی نیست.
یعنی ضوابط بر اساس اینکه یک فکر جمعی بیاید و کشور را اداره کند، سامان پیدا نکرده؛ در کشور ما هیچ کاری برای آموزش کار جمعی انجام نمیگیرد. پیچیدگیهای مسائل امروز به گونهای است که تصور اداره فردی کشور وجود ندارد. اینکه یک فرد بتواند کشور را اداره کند به نظر من منتفی است، جایگزین آن اداره جمعی است که مقدمات بسیاری نیاز دارد. اول اینکه باید کار جمعی شده باشد و برنامهای برای آن تدوین کرده باشند، کاری که امروزه دنیا با حزب انجام داده است و ما عملاً حزب را قبول نکردهایم. ما نه آموزش داریم، نه قانونمان بر اساس اداره حزبی شکل گرفته و نه اجازه میدهیم حزب درست و حسابی شکل بگیرد.
اساساً آنها که در فعالیت حزبی هستند هزینههای مختلف مادی و معنویشان از یک فرد عادی بیشتر است. همین حالا اگر در حکومت بخواهید یک انتصاب انجام دهید انتصاب یک فرد غیرحزبی بسیار آسانتر از یک فرد حزبی است. این را به عنوان فردی که از ابتدای انقلاب در فعالیت حزبی بودم عرض میکنم. شاهد آن هستیم که در هر دستگاه حکومتی وقتی بخواهی وارد شوی و سابقه حزبی داری و میخواهی فعالیت حزبی انجام دهی، با موانع بسیاری مواجه میشوی. حتی در اظهارنظر هم آدمهای غیرحزبی آزادترند؛ یعنی برخوردی که امروز در نظام جمهوری اسلامی با افرادی که اهل کارحزبی هستند درباره اظهارنظراتشان انجام میگیرد، با افراد غیرحزبی متفاوت است.
از طرفی فرهنگ کار حزبی اصلاً شکل نگرفته است. حتی آنها که در احزاب هستند به دلیل اینکه فعالیتهای حزبی جدی نیست؛ در آنها هم فرهنگ کارحزبی شکل نمیگیرد. یعنی فقط حکومتمان نیست که آن دموکراسی و شفافیت واقعی را ندارد در احزابمان هم کمابیش همین واقعیت است. آموزش حتی در احزاب هم آن گونه که حق مطلب است ادا نمیشود. من صحبتم را با نقل یک جمله طنزآمیز از یکی از وزرای کشور بعد از انقلاب نقل کنم:«حزب خیلی خوب، لازم و ضروری است؛ به شرطی که سیاسی نباشد.» هیچ کسی هم از او نپرسید، حزب سیاسی نباشد یعنی چه؟
تا سقوط رژیم پهلوی ما دعوایی نداریم

حمیدرضا ترقی، عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه: همانطور که میدانید بخش قابل توجهی از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در دوران قبل از انقلاب هم در کار تشکیلاتی و حزبی بودند و بسیاری از آنها عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی بودند و زندان رفتند و هزینههای حزبی فراوانی را دادند و معتقد به کار تشکیلاتی و حزبی بودند. آن زمان در قالب هیئتهای مؤتلفه اسلامی بود و بعد از انقلاب در واقع قالبش حزبی شد اما این باور که بدون کار تشکیلاتی نه میشود و نه میتوان انقلاب کرد و نه میتوان انقلاب را تثبیت کرد و ادامه داد، باور بسیاری از شخصیتها بود. مرحوم شهید بهشتی، شهید باهنر، آقای هاشمی، آقای انواری و آقای ناطق و... همه باورهای تشکیلاتی از پیش از انقلاب داشتند.
شهید بهشتی برای تشکیل حزب همانطور که در رابطه با براندازی رژیم گذشته همه معتقد بودند که اختلافات فکری و سیاسی خود را نباید دخیل در مبارزه برای براندازی شاه کنیم، درباره تثبیت نظام جمهوری اسلامی هم باز چنین اعتقادی بود. قبل از انقلاب در سال ۱۳۵۳ که من در زندان بودم و با مهدی ابریشمچی و حنیفنژاد بحث بسیار داشتیم، آنجا امثال شهید هاشمینژاد و آقای هاشمی معتقد بودند که الان ما با اینها دعوایی نداریم تا رژیم ساقط شود. این مسئله در نقطه نظرات امام کمی متفاوت بود و همین نزدیکی فکری را هم خیلی به مصلحت نمیدانستند اما در عین حال معتقد بودند که باید با وحدت و انسجام رژیم را سرنگون کنیم.
بعد از سرنگونی رژیم بحث استقرار و تثبیت نظام جمهوری اسلامی از اهمیت بالایی برخوردار بود. دعواها از مرحله تثبیت شروع شد؛ اینکه چه چیزی تثبیت شود و چه نوع حکومتی باشد و قانون اساسی چگونه باشد. اینها بحثهایی بود که بین آنهایی که برای براندازی رژیم گذشته همنظر بودند، موجب اختلافنظر شد. در واقع اینکه ما همان جریانهایی که قبل از انقلاب با هم و کنار هم برای براندازی رژیم گذشته مبارزه میکردند بتوانیم در یک حزب مجدداً برای تثبیت و نظاممند کردن انقلاب جمع کنیم، کار دشواری بود که شهید بهشتی معتقد بود میتوان آن را انجام داد و با مدیریت ایشان انجام گرفت.
امام زودتر از حزب جمهوری سازمان را منحل کرد
در آن زمان جلسات متعددی برای رفع اختلافات برگزار میشد. مثلاً دوستان سازمان مجاهدین انقلاب با آقای هاشمی جلساتی داشتند برای کاهش اختلافات و وحدت و ایجاد ائتلاف درون حزب. بحثهای ایدئولوژیکی و اقتصادی بود و آنجا آقای هاشمی موضع مخالفی گرفت. یکی از دلایل اختلاف این بود که دوستان مجاهدین انقلاب هنوز میخواستند اسلحه داشته باشند و از نظر اقتصادی هم اختلاف داشتند و نظر آقای هاشمی کاملاً متفاوت از آنها بود.
دوستان مجاهدین انقلاب بعد از آن به دنبال گرفتن مجوز برای تعیین نماینده امام در سازمان رفتند. اول امام فرمودند آقای بهشتی باشند و چون با ایشان به توافق نرسیدند آقای راستیکاشانی تعیین شد. ایشان هم بعد از آن دچار اختلاف درون سازمان مجاهدین انقلاب شد و عدهای او را پذیرفتند و عدهای هم او را نپذیرفتند در نهایت امام زودتر از حزب جمهوری آنجا را منحل کرد. این اختلافات هم در سازمان و هم در حزب جمهوری بود؛ چون در درون هر دو حزب دیدگاههای متفاوتی بود.
تحزب غربی یا تحزب در نظام مبتنی بر ولایت فقیه
با شهادت شهید بهشتی این موارد پررنگتر شد و علتش هم این بود که آن انتظاری که حزب از دولت منتخب حزب داشت، تحقق پیدا نمیکرد. آقای موسوی اگرچه مسئول روزنامه حزب و عضو دفتر سیاسی حزب بود اما وقتی که در آن دوران که نظام پارلمانی بود، با رای اکثریت نمایندگان که از اعضای حزب جمهوری بودند روی کار آمد، برخلاف انتظاری که بود و تصور میشد، ایشان هم مانند بعضیها که بعد از روی کار آمدن میگویند ما مستقل هستیم، ایشان هم همان ادعای استقلال را میکند.
یعنی من کاری به حزب ندارم و خودم میخواهم برای دولت تصمیم بگیرم. عدم تبعیت ایشان از حزب در تصمیمگیریها، گزینشها و انتخابها، عامل اصلی اختلاف بین حزب و دولتی شد که خود حزب آن را روی کار آورده بود. لذا در دور دوم که آیتالله خامنهای ریاستجمهوری کشور را برعهده گرفته بودند از معرفی آقای موسوی صرفنظر کرده بودند. بحث جنگ در میان بود و مجدداً آقای موسوی در شرایطی ریاست دولت را برعهده گرفت که فاصله جدی میان او و حزب شکل گرفته بود. این اختلاف درون حزب ناشی از چند موضوع بود:۱- نوع نگاه به تحزب در کشور. برخی معتقد بودند که حتی در سیاستگذاریهای کلان هم باید حزب دخالت کند.
برخی چنین اعتقادی نداشتند و معتقد بودند سیاستگذار خود رهبری است و ما باید در ذیل آن سیاستها روش و مشی مطلوبی برای اجرای آن سیاستها دنبال کنیم نه اینکه وارد عرصه سیاستگذاری شویم. ۲- اختلاف دیگر درباره شیوه اداره کشور بود که باید حزبی اداره شود یا بر اساس یک روند جدیدی که در آن گرایش حزبی متعصبانه دخالت نداشته باشد، این اتفاق بیفتد. یعنی اختلاف بین دیدگاه قبول تحزب غربی یا دیدگاه قبول تحزب در نظام مبتنی بر ولایت فقیه بود. برخی معتقد بودند حزب ابزاری برای به قدرت رسیدن آنهاست و برخی معتقد بودند که به قدرت رسیدن نباید هدف اصلی باشد بلکه باید در جهت اهداف انقلاب حرکت کرد ولو اینکه، آنکه در قدرت است نیروی ما نباشد.
آموزش در حزب جمهوری بسیار قوی بود
اختلافات درون حزب، خیلی به تدوین قانون اساسی کشیده نشد و در دهه اول کارهای بسیار عظیمی انجام داد که جزو موفقیتهای کار حزبی است. پیشنویس قانون اساسی، تدوین قانون اساسی و تصویب آن در مجلس خبرگان کاری بود که حزب در آن حوزه بسیار تلاش کرد و زحمت کشید. حزب در کادرسازی که انجام داد و آموزش حزب بسیار قوی بود. مدرسه رفاه خیلی از نیروهای انقلاب را تربیت کرده بودند، یعنی با آنچه مرحوم شهیدبهشتی و مرحوم شهید باهنر و ... در این مدرسه انجام داده بودند، خیلی خلأیی برای مدیریت در ابتدای انقلاب نداشتیم.
به عبارتی حزب در این زمینه فعالیت داشته است و روی کادرسازی کار زیادی شد. بیشتر نیروهایی که تقریباً تا دهه سوم انقلاب مسئولیت اجرایی در کشور را داشتند، اکثراً کسانی بودند که در حزب تربیت شدند، در حزب آموزش دیدند و دوره دیدند و از نظر سیاسی و فکری رشد کردند و مسلط بر مسائل مختلف کشور بودند. با توجه به این کارکرد من فکر میکنم اگر این اختلافات درونی حزب نبود و سران حزب که مجبور شدند مسئولیتهای اجرایی مهمی در کشور بگیرند و از کار حزبی فاصله بگیرند، اگر چنین نمیشد قطعاً حزب دوام مناسبی پیدا میکرد.
چنانچه در کنگره دوم که در مدرسه شهید مطهری برگزار شد، اگرچه در نظر مقام معظم رهبری و آقای هاشمی در اصل تحزب اختلافی نبود اما در شیوه تحزب چون اختلافنظر بود در دو سخنرانی که آنجا انجام گرفت، این اختلاف مشخص شد. همین هم منجر شد که با نظری که امام دادند شورای مرکزی در کنگره انتخاب نشد و انتخابش به بعد موکول شد و همان شورای مرکزی تمدید شد تا آقایان با امام صحبت کنند و نظر امام را درباره ادامه روند کار جویا شوند. بهطور مرتب این چالشها به اطلاع حضرت امام میرسید تا از نظرات ایشان برای ادامه کار استفاده شود تا اینکه آیتالله خامنهای و آقای هاشمی برای امام نامه نوشتند و خواهان آن شدند که افراد دیگری مسئولیت اداره حزب را بر عهده بگیرند؛ امام در پاسخ به آن گفتند:«اگر شما در حزب نباشید، حزب دیگر نمیتواند ادامه پیدا کند و به مصلحت باشد.»
لذا تصمیم بر این شد فتیله حزب را پایین بکشند. جلسه بعدی که در سراسر کشور تشکیل شد، چنین تصمیمی با توجه به وضعیت جنگی کشور و مشکلات مختلف اعلام شد. بعد هم که حزب با مشکلات مالی مواجه شد و نگهداری و ساماندهی حزبی که در ابتدای انقلاب جمعیت کثیری عضو گرفته بود و بالای صدها هزار عضو فرم پر کرده بودند (چون فکر میکردند، حزب با جمهوری اسلامی یکی است) کار بسیار دشواری بود.
به هر حال شیوه اداره حزب هم نقاط مثبت و هم نقاط عبرتآموز داشت. اگر قرار باشد این ۲۵۰ حزبی که آقای عربسرخی به آن اشاره کرد به ۲، ۳ یا ۴ حزب قدر و توانمند بدل شود که این ضعفها را نداشته باشد و بتواند برنامه ارائه دهد و با برنامه، کشور را اداره کند و مردم هم به برنامه آن حزب رای دهند، حتماً نیاز است به چنین مواردی توجه کرد.
آسیبشناسی تحزب در کشور
داستان تعیین نماینده امام در سازمان
فیضالله عربسرخی: ابتدا این را بگویم؛ آنچه که به خود سازمان مربوط است و ترتیب شکلگیری و بحث تعیین نماینده امام و انحلال جزئیاتش با آنچه آقای ترقی گفتند کمی متفاوت است. در بحث انتخاب نماینده از سوی مرحوم امام مسئله این بود که ما یکسری نیازها داشتیم که میبایستی مجوز میگرفتیم. سازمان در اعلام موجودیت و اساسنامهاش خود را یک تشکیلات نیمهعلنی - نیمهمخفی اعلام کرده بود و فرضش بر این بود که شرایط انقلاب هنوز شرایط تثبیتشدهای نیست و باید بخش غیرآشکاری برای روز مبادا داشته باشد.
باید سلاح داشته باشد و میخواهد هزینههایی انجام دهد که باید مجوز داشته باشد. برای این امور از امام تقاضا شد که نمایندهای در تشکیلات داشته باشند. مرحوم امام پس از آنکه گروه منصورون اشاره کردند که ما از پیش از انقلاب با آقای راستی ارتباط داشتیم، امام گفتند که ایشان باشند و برای مسائل فکری سازمان هم آقای مطهری را معرفی کردند.
منتها آقای مطهری خیلی زود شهید شدند و ما نتوانستیم بهره لازم را از حضورشان ببریم و در این بخش دوم عملاً آقای راستی ورود کردند و رسیدیم به نقطهای که مرحوم امام به آقای راستی پیام دادند که دیگر بنا ندارم در احزاب نماینده داشته باشم و گفتند: شما به هر شکلی که صلاح میدانید کنارهگیری خود را اعلام کنید. ایشان نامهای به امام نوشتند و توضیحاتی دادند و به امام پیشنهاد دادند که با انحلال موافقت کنند که آن اتفاق افتاد. این هم زمانی بود که دیگر جناح چپ سازمان همراه با سازمان نبود. جمعی از ما در سال ۱۳۶۱ از سازمان رفته بودیم و انحلال سال ۱۳۶۴ اتفاق افتاد.
چرا مردم اقبالی به احزاب ندارند
در دهه ۶۰ امید و خوشبینیها به انقلاب و اصل نظام موجب شد که مردم نسبت به فعالیت حزبی استقبال نشان دهند چنانکه الان هم اگر اتفاق مثبتی بیفتد مردم سطح مشارکتشان در انتخابات بالا میرود و همین که وضعیت بد میشود اقبال و استقبال از انتخابات کاهش پیدا میکند. درباره نگاه به احزاب هم وضعیت همین است. دلیل عدم اقبال همانطور که در بخش اول توضیح دادم به کلان عملکرد مربوط است تا به عملکرد احزاب. ما با جامعه برای فعالیت حزبی کار نمیکنیم.
احزاب در کشور در حوزه رسانه حداکثر یک روزنامه دارند، رسانه فراگیر در کشور صداوسیما است که اگر به موضوعی بپردازد رسانههای مکتوب میتوانند مکملش باشند اما اگر نپردازد آنچه باید پیش نمیآید. در صداوسیمای ما بیش از آنکه کار حزبی تشویق شود نگاه منفی نسبت به فعالیت حزبی ترویج شده و جامعه ما به شدت به کار حزبی بیاعتماد است و یک چهره سیاسی که حمایت حزبی را برای آنکه سر کار بیاید دارد؛ در سخنانش میگوید من عضو هیچ حزبی نیستم و این را به عنوان نقطه مثبت از خودش مطرح میکند.
چرا باید جامعه به احزاب امید ببندد
با توجه به نوع کار حزبی، فرصتی که صرف میشود و هزینههایی که افراد حزبی میدهند انتظار این است که مهره حزبی بیشتر مقبولیت داشته باشد. در طول تاریخ ما هم وضعیت همین بود. وقتی حزب جمهوری یا سایر احزاب در جامعه مقبولیتی دارند، مقبولیت خود انقلاب و چهرههای آن است. ما نه قبل از انقلاب و نه بعد از آن حزب برنامهمحور که به برنامهاش متکی باشد نداریم.
در آمریکا بین برنامه حزب دموکرات و حزب جمهوریخواه تفاوت بسیاری وجود دارد. برنامه مالیاتی، نگاه به اقلیتها، نگاه به دین و... بین دو حزب متفاوت است. همینها موجب شده که آنها رقیب باشند و نظرسنجیهای پیش از انتخابات با نتایج آن چندان تفاوت ندارد. چون نظام حزبی در آنجا وجود دارد، اساساً کشور بر اساس برنامهای که حزب میدهد و رایی که میگیرد اداره میشود. در حزب جمهوری، دعوای آقای مهندس موسوی و آقای عسگراولادی بر سر نگاه اقتصادی بوده، فکر نمیکنم درباره دیانت و چنین مواردی اینها خیلی با هم بحث داشته باشند. مگر میشود حزبی دولتی تشکیل بدهد و بین حزب و دولت اختلاف باشد؟ این به دلیل نبودن پایههای لازم است.
حزب مفهومی وارداتی است یعنی ما از تجربه دیگران در این زمینه استفاده کردهایم.حزب باید رکنی از دموکراسی باشد و اگر آن مفهوم از دموکراسی را قبول نداشته باشیم حزب دیگر جایگاهی پیدا نمیکند. همین حالا رئیسجمهور با حمایت یک جریان آمده و الان میگوید وفاق و میبینیم از جریان رقیبش افراد بیشتری در دولتش وجود دارد تا جریان حامی. ما حزب نداریم، کار حزبی نمیکنیم، آموزش حزب و کار جمعی نداریم، حکومت حزب را رواج نمیدهد و اینکه مردم میبینند حزب در جامعه کارهای نیست بنابراین چرا باید به آن امید ببندند. ژاپن صدها سازمان با عمر بیش از ۱۰۰ سال دارد که به نوعی عرق سازمانی دارند. یعنی همان رقابتی که در عرصه سیاسی وجود دارد در عرصه اقتصادی هم هست. جامعه سازمانمحور، انجمنمحور و حزبمحور است اما اینجا اینگونه نیست. چون نه میخواهیم و نه در جهتش فعالیت میکنیم و نه جامعه را به آن تشویق میکنیم.
باید نسبت فعالیت احزاب با ولایت فقیه مشخص شود
حمیدرضا ترقی: چالشهای کنونی پیش روی احزاب در کشور را باید در ابعاد مختلف مورد توجه قرار داد. اگر دوام و بقا در احزاب کشورهای غربی را مشاهده میکنیم ناشی از این است که این احزاب با اصل نظامشان درگیر نمیشوند و با آرمانهای اصلی تعارض پیدا نمیکنند بلکه در شیوه اداره کشور با هم اختلاف دارند. اینجا هم ما باید نسبت فعالیت احزاب با ولایتفقیه را مشخص کنیم وقتی حزبی با اصل ولایت فقیه مقابله میکند، دوامش کاهش پیدا میکند وقتی در شعارش با اصل ولایت وفقیه مخالف است نمیتواند در کشوری که نظامش بر این اساس طراحی شده است و تعهد اولیه که برای احزاب میگیرند همین التزام عملی به ولایت فقیه است فعالیت کند.
ما در قانون اساسی اصلی که مشوق تحزب باشد نداریم و از آن طرف منع هم نکرده است. البته همین انتخابات تناسبی که برای شورای شهر تهران در نظر گرفته شده در همین مسیر است. این اولین گامی است که بعد از ۴۷ سال برای جدی گرفتن احزاب برداشته شده است البته که نواقصی هم دارد تا به آن مرحله برسد.
میخواهیم بسترساز حکومت حضرت ولیعصر باشیم
به هر حال احزاب باید در جهت تثبیت نظام قانونی کشور گام بردارد نه در جهت تضعیف نظام و اگر در جهت تضعیف حرکت کنند، هیچ دولتی با آنها همراهی نمیکند و دولتها فاصلهشان را با آنها حفظ میکنند که اتهام اپوزیسیون و همراهی با آنها به آن زده نشود.
دوم، رابطه احزاب با مردم است؛ وقتی حزبی خود را نماینده بخشی از جامعه میداند بدون آنکه با مکانیزم مشخصی از درون آن شکل گرفته باشد، طبیعی است که اینها نمیتوانند ادعای مردمسالاری داشته باشند. کشور ما مبتنی بر مردمسالاری دینی است و امام هم بر این اعتقاد بود که مردم باید انتخاب کنند اما در چارچوب اسلام. ما در حرکت نظام، آرمانی را دنبال میکنیم که جامعهمان بسترساز حکومت جهانی حضرت ولیعصر باشد نه جامعهای بسازیم مانند آمریکا یا ژاپن. چنین آرمانی با آنچه احزاب دنبال میکنند، متفاوت است. نکته بعدی، تربیت نیرو است. احزاب از امکانات مالی برای این کار برخوردار نیستند؛ بر همین اساس میبینیم نه در مجلس و نه در دولت وقتی فردی روی کار میآید نیروی لازم را ندارد و مجبور است از نیروهای سابق استفاده کند.
جایگاه تحزب در نظام مبتنی بر ولایت فقیه
نکته بعدی احزاب، احزاب انتخاباتی شدهاند. نزدیک انتخابات سروصدا میکنند بعد از آن هم نه حزب نه آن فردی که با نام آنها به مسئولیتی رسیده پاسخگو نیست. همه اینها دلزدگی ایجاد میکند و زمینه تحزب را هم از بین میبرد. به نظر من هنوز آداب تحزب از سوی نیروهای سیاسی در کشور به طور کامل پیاده نشده و جایگاه تحزب هم در نظام مبتنی بر ولایت فقیه نتوانستهایم تعریف کنیم. البته مقام معظم رهبری چنین تعاریفی را داشتهاند اما این نوع تحزب در کشور شکل نگرفته است. مردم اگر احساس کنند که حزبی مطالبات آنها را پیگیری میکند و حلقه وصلی بین آنها و دستگاههای اجرایی و دولت است، قطعاً رغبت پیدا میکنند.