قدرت و اقتدار در سیاست خارجی
قدرت و اقتدار در سیاست خارجی از مفاهیم بنیادی روابط بینالملل است که هم به توانایی اثرگذاری و هم به مشروعیت اعمال آن توانایی اشاره میکند.
جان مرشایمر، دانشمند بزرگ علوم سیاسی آمریکا که نظریه «رئالیسم تهاجمی» را مطرح کرده، معتقد است: «قدرت وجه رایج سیاست خارجی است و قدرتخواهی در میان دولتها ریشه در ساختار نظام بینالملل دارد.» هر کشوری برای ادامه حیات در جامعه بینالملل، نیاز به قدرت و حفظ اقتدار خود دارد.
قدرت و اقتدار در سیاست خارجی از مفاهیم بنیادی روابط بینالملل است که هم به توانایی اثرگذاری و هم به مشروعیت اعمال آن توانایی اشاره میکند. قدرت یعنی توانایی واداشتن دیگران به انجام یا ترک کاری که در حالت عادی انجام نمیدادند. قدرت در سیاست خارجی، به دو بخش حمایت مردم از برنامهها و سیاستهای دولت و بخش دوم ابزارهای اعمال سیاست خارجی است.
در اعمال سیاست خارجی، قدرت 3 لایه دارد: اول حفظ حاکمیت در مرزها و سپس انجام خواستهها در منطقه و جهان. اما اقتدار، مرحلهای فراتر از داشتن قدرت است. اقتدار یعنی پذیرفتهشدن قدرت بهعنوان حق مشروع و پذیرفتن حاکمیت و حقوق یک کشور توسط دیگر کشورها، نهلزوماً از روی ترس بلکه از نوعی تبعیت و پیروی. سیاست خارجی موفق است که قدرت نظامی، سیاسی، فرهنگی و.. را تبدیل به اقتدار نموده و به دیگر کشورها دیکته نماید. مراحل شکلگیری اقتدار (قبل از اعمال قدرت تا پایان) به شکل زیر است:
مرحله اول باید مردم و خواست آنها را در مسیر حمایت از دولت قرار داد. در این صورت است که هر اقدامی مفهوم و تعبیر درست خود را پیدا خواهد کرد. تصور کنید دولتی یک هدفی را در سیاست خارجی خود تعریف کند در حالیکه مردم آن کشور آن را نمیخواهند یا نمیپذیرند. در انجام و عملیاتی شدن این هدف، واکنشها و اصطکاکها شکل میگیرد و مانع از رسیدن به آن میگردد. حتی اگر فرض گرفته شود که این خواسته عملیاتی گردد، هزینه بسیاری را به وجود میآورد.
دومین مرحله، ایجاد زمینههای اعمال قدرت است. در دنیای امروز، هر حرکتی نیاز به زمینهسازی دارد. دیپلماسی عمومی وظیفه دارد قبل از هر اقدامی با استفاده از قدرت نرم، شرایط اعمال آن را آماده سازد. قدرت اگر به شکل صریح و بدون زمینه لازم، وارد گردد ممکن است با مانع برخورد نماید یا هزینه بالایی را تحمیل کند.
سومین مرحله، اجرای قدرت به صورت کامل است. هر اقدامی در سیاست خارجی، حتی مواردی ساده و تشریفاتی، اگر با پشتوانه قدرت همراه نباشد، میتواند به شکست منجر گردد. اعمال سیاست بدون قدرت، معنا و مفهومی ندارد.
چهارمین مرحله، تثبیت قدرت و اجرای اقتدار است. این بدان مفهوم میباشد که قدرت شکل مشروعیت خود را توسط عرف بینالمللی، حقوق بینالملل یا هژمونی حاکم دریافت کرده و میتواند نهادینه شود. در این شرایط طرفهای مقابل خواسته یا ناخواسته مجبور به پذیرش میگردند و مقاومتها شکسته میشود.
با فرضیات بالا، باید گفت هر مقام و مسئول کشوری، در هر شرایطی که باشد برای دخالت در مسائل سیاست خارجی، میبایست براساس میزان قدرت و نفوذ کشور عمل کند. این به معنای آن است که برآوردی از قدرت و اقتدار کشور داشته و سپس براساس آن، سخن بگوید. در غیر این صورت، هر حرکت سیاست خارجی بدون قدرت، تحقیر و بعضاً توهین از سوی طرف دیگر را به همراه خواهد داشت. از سوی دیگر، داشتن قدرت بدون اقتدار، همراه با شکنندگی خواهد بود و در جایی «بلوف قدرت» خود را نشان خواهد داد.
البته داشتن اقتدار بدون قدرت هم اگر به وجود آید، محدود خواهد بود. هر اقدام سیاست خارجی از جمله دیپلماسی، با ترازوی قدرت سنجیده میشود. کشورهای کوچک که توان سیاسی و نظامی کافی برای خودنمایی در عرصه بینالملل ندارند، با وارد شدن به نهادهای بینالمللی و بلوکهای قدرت، توانشان را برای بازی بالا برده و سعی میکنند با اهرمهایی غیر از فاکتورهای داخلی به ایفای نقش بپردازند؛ البته همین کشورها نیز، به حمایت مردم خودشان نیاز دارند.
مهمترین وظیفه مسئولان، افزایش قدرت یک کشور در عرصه داخلی و بینالمللی است، اما مهمتر از آن، دانستن حد و اندازه تواناییهایشان در مقابل کشورهای دیگر است. هر اقدامی اگر در حد و اندازه قدرت کشور نباشد (چه کمتر و چه بیشتر)، ضربه خود را به پرستیژ و آینده آن کشور خواهد زد و هزینههای سنگینی را به مردمشان وارد میکند. در نتیجه جا دارد همگان به این مهم توجه کنند تا موجب سرافکندگی وطن خود نشوند.