شعبدهباز لبخند باشیم در شبکلاه درد
سریال «استودیو» بهگمانم کاملترین اثر ست روگن تا امروز است و بهشدت منتظر دیدن فصل دومش هستم. داستان مرد عشقِ سینمایی که در یک استودیوی بزرگ فیلم و سریال کار میکند.
جمعهی پیش به مناسبت صدمین سالروز احمد شاملو، رفتم گالری دنا تا 100پرترهای را که بهزاد شیشهگران از سال ۱۳۷۶ شروع به کشیدنشان کرده بود، ببینم. صورتهایی از احمد شاملو که در برخی از آنها چهرهی شاعر واضح بود و در برخی دیگر حالت دست و سرش یادآور بامداد خسته. کتابی هم از این پرترهها منتشر شده بود. همانروز دوستی سر ستونهایم اینجا پیشنهاد درستی داده بود. گفت، زشتیها را که میبینیم دائم و هر روز و میدانیم که وجود دارند؛ در ستون تو دنبال هنر و چیزهای زیبا بودیم.
گفتم آخر شرایط تاریک است، هیچ چشمانداز و امیدی هم ندارم و حس میکنم اگر از این چیزها بنویسم شاید دروغین یا بیمزه از کار دربیاید. ولی راست میگفت که اگر من و او هنوز زندهایم و میتوانیم در میهمانی دور هم جمع بشویم، گپ بزنیم و بخندیم، لابد که هنوز باید دنبال زیبایی بگردیم. گیرم الان در حد سوسوی شمع باشد در یک چاه. چیز دیگری که مطمئنم کرد باید تغییر رویه بدهم، همان نمایشگاه شاملو بود. یادم آمد که رسالتم را در زندگی شعر شاملو گذاشته بودم: «شعبدهباز لبخند در شبکلاه درد». بهنظرم خیلی باشکوه است.
اینکه بهرغم همهی رنجها و دردها، راهی برای نفسکشیدن و حتی تحسین زندگی پیدا کنی. یافتن معنا در پی بیمعنایی. خود شاملو این فضیلت را داشت. اینکه انسان زادهشدن را دشواری وظیفه میداند، از همینجا میآید. اینکه در تاریکیها توان خندیدن، گریستن و حسکردن را در وجودت حفظ کنی.
با این دست فرمان برویم سراغ یک سریال که دیدم در انتخابهای مجلههای تایم و نیویورکر، جزو بهترینهای سال ۲۰۲۵ است. «استودیو» شاهکار سریالسازی ست روگن است. ست روگن را احتمالاً در کمدیهای جاد آپاتو دیده باشید. خودش بعدتر خالق انیمیشن «سوسیس پارتی» و کارگردان کمدیهای آخرالزمانی مثل «این آخرشه» و «مصاحبه» شد. سریال «استودیو» بهگمانم کاملترین اثر ست روگن تا امروز است و بهشدت منتظر دیدن فصل دومش هستم. داستان مرد عشقِ سینمایی که در یک استودیوی بزرگ فیلم و سریال کار میکند.
فرصتی پیش میآید که رئیس کل او را بهعنوان مدیر استودیو و تصمیمگیرندهی پروژهها منصوب میکند اما این مقام که در ابتدا هیجانانگیز بهنظر میرسد، خیلی هم خوشحالکننده نیست. وقتی مدیر میشوی خیلی اوقات لازم است تصمیماتی بگیری که لزوماً به آنها اعتقاد نداری یا حتی با علاقهات سازگار نیست.
مدیر ما حتی مجبور میشود سر فیلمساز محبوبش، مارتین اسکورسیزی کلاه بگذارد! شاید فکر کنید این سریال فقط بهدرد کسانی میخورد که عشق سینما هستند یا با سازوکار استودیویی آشنایند. اما واقعیت اینجاست که سریال بیشتر دربارهی دنیای تجارت است. دربارهی بازاریابی و فروش. دربارهی اینکه چطور در جهان سرمایهداری گاهی باید زیباییشناسی را فدای درآمد یا تقاضای بازار کرد و خب خیلی خندهدار است.
از دل این تناقضها سکانسهای بامزهای درمیآید که حتی میتوانید سرشان قهقهه بزنید. یک جاهایی البته ست روگن زیادهروی هم میکند. مثلاً آن سکانس سر فیلم سارا پولی واقعاً زیادی دستوپا چلفتیبازی درمیآورد. اما درکل، این سریالی است که میشود دیدنش را توصیه کرد؛ بامزه، انسانی و هوشمندانه.
راستش سر یک سریال دیگر هم هفتهی پیش خیلی خندیدم. «بامداد خمار» نرگس آبیار عجیب کمدیناخواسته شده. از تفریحاتم این شده که آخر شبها قبل از خواب، بخشهایی از هر اپیزود را ببینم. عجیبترین زیمووی این سالها میتواند لقب بگیرد. بعد نمیدانم چطور در رمان حاجسید جوادی انقدر دست بردهاند و عاقبتاش قرار است به کجا برسد. چطور نقش عصمت ـ زن مخفی بصیرالملک ـ انقدر پررنگ شده یا اصلان ـ خواستگار اول محبوبه ـ یا این عموی سیاسی قرار است در ادامه چه کنند.
ولی فارغ از اینها فرانسه حرفزدن علی مصفا در قسمت نهم با لیندا کیانی در نقش عصمت ـ زن صیغهایاش ـ جزو بامزهترین چیزهایی بود که امسال دیدم. واقعاً ناگهان و از ناکجا شروع کرد بیربط فرانسه حرفزدن و بعد هم گفت حالوهوای ما به زبان فرانسه بیشتر میخورد! یک سکانس خندهدار دیگر هم دوئل به سبک قهوهی قجری، بین دو خواستگار محبوبه است. بیاغراق یکربع دو نفر جلوی هم نشستهاند و برای هم چشم و ابرو میآیند که ببینیم جرأت میکنند فنجان قهوهشان را سر بکشند یا نه.
اول کار عصبانی بودم. گفتم به شعور مخاطب چطور توهین میشود. الان ولی انقدر خامدستانه است کارگردانی و فیلمنامه که میتوانم با آن تفریح کنم. شاید هرهفته اصلاً یکی از این سکانسهای بامزهاش را رو کردم که دور هم بخندیم.