از رنج جهان سوم و مکانیسمهای مختلف
گمانم فقط در خاورمیانه ممکن است در فاصلهی چاپ هفتگی دو ستون در یکروزنامه، اینهمه اتفاق بیفتد. مثلاً خبر برسد مکانیسم ماشه را فعال کردهاند و فکر کنیم ۳۰ روز دیگر وضعیت اقتصادیمان چه میشود. یا دلار ناگهان رشد ۱۵ هزارتومانی تجربه کند. روز تعطیل که در برنامهی خاموشیها نبوده، برق برود. رژیم اشغالگر اسرائیل، حملههای تروریستیاش را اینبار در یمن ادامه دهد.

گمانم فقط در خاورمیانه ممکن است در فاصلهی چاپ هفتگی دو ستون در یکروزنامه، اینهمه اتفاق بیفتد. مثلاً خبر برسد مکانیسم ماشه را فعال کردهاند و فکر کنیم ۳۰ روز دیگر وضعیت اقتصادیمان چه میشود. یا دلار ناگهان رشد ۱۵ هزارتومانی تجربه کند. روز تعطیل که در برنامهی خاموشیها نبوده، برق برود. رژیم اشغالگر اسرائیل، حملههای تروریستیاش را اینبار در یمن ادامه دهد.
یک بلاگر اینستاگرامی، مورد حملهی مردم قرار بگیرد و حتی در این مورد هم دودستگی ایجاد شود که اگر طرفدار آزادیبیان هستیم، باید با فردوسی هم شوخی کرد یا نه و درنهایت دادستانی ورود کرده و اعلامجرم کند که عفتعمومی جریحهدار شده و باز مردم به جان هم بیفتند که اگر دادستانی وارد شده، تقصیر آنهایی است که بلاگر را نقد کردند و طرف مقابل هم بگوید، مگر همیشه به حرف ما اتفاقی افتاده؟!
وسط اینهمه هیاهو در قلب تهران، خیابان زیبای نوفللوشاتو و پاتوق تئاترها و کافهها، یک رویداد فرهنگی زیبا برگزار شود که از ایران با عشق، محصولات ایرانی عرضه کند و استقبال از آن چنان باشد که بهنظرم شایسته بود نشریات خارجی در ایران هنوز نمایندگی داشتند و صفحهی یکشان از عکسهای این رویداد و پیر و جوانهای زیبایی که بهخاطرش صف کشیده بودند، پُر میشد؛ که ما چطور با ستایش زیبایی به زندگی ادامه میدهیم. اگر البته مثل رویداد تابستانی آن کافه بعد خبر تلخ از راه نرسد. اگر خبرهای تلخ نرسند، ما مردمی هستیم که حتی در قلب خاورمیانه و این اتفاقات، سعی میکنیم زیبایی را خلق و تحسین کنیم.
خلاصه اینکه در همین خیابان، هفتهپیش دو تئاتر دیدم. یکی اقتباس از فیلم ایتالیایی که سال ۲۰۱۶ در ایران خیلی سروصدا بهپا کرد؛ «غریبههای کامل». سوژهاش بیشتر از خود فیلم آن سال آدمها را درگیر کرد. در باب این بود که اگر رازهای آدمهای نزدیک بههم فاش شود، احتمالاً دیگر چندان نزدیک نخواهند ماند و اینکه چطور رازهای همهمان در موبایلها مخفی شده. عجیب است که گاهی میبینی سوژهای که مربوط به مشکلی در قلب اروپاست، مشکل اینجا هم هست. بههرحال پذیرش ما برای داشتن انواع و اقسام مشکلات واقعاً زیاد است.
آنیکی تئاتر، قصهاش انتخاب بود. تعاملی هم وسط کار از تماشاگران، نظرشان را میپرسیدند. داستان دو زوج که باید بین عشق و موفقیت فردیشان، یکی را انتخاب میکردند. بین عشق و مهاجرت. وقتی رسید به اینکه زن تصمیم بگیرد پای عشق بماند یا مهاجرت کند، خیلیها بغض کردند. بعد وقتی نوبت به تماشاگران رسید، یکی گفت، لعنت به شیوهای که ما را تربیت کردهاند که آدمهای احساساتی بار آمدهایم و با عقلمان تصمیم نمیگیریم. اگر اینجایی نبودیم و سر همهچیز منطقی عمل میکردیم؛ برای هر تصمیم، برای هر جدایی، برای هر رهایی و برای هر پشتسر گذاشتن تااینحد رنج نمیکشیدیم. میتوانستیم خوشبختی را انتخاب کنیم. موفقیت را، شادی را و حال خوش را.
راستش حرف درستی بود. چندنفر از عزیزانتان را میشناسید که مهاجرت کردهاند و میگویند، انگار همیشه مشکلات خاورمیانه با ماست؟ فقط مشکلات را بردیم به اروپا، کانادا و آمریکا. و راست میگویند. من باور میکنم که وقتی اینجا جنگ میشود یا آب و برق قطع است یا گرانی یا خودکشیها افزایش پیدا میکند، آنها واقعاً رنج میکشند.
اما راستش فکر میکنم همانقدر که این مکانیسم ماشهای است که گمان میکنیم خوشحالیمان را هدف میگیرد، مکانیسم دفاعیمان هم هست. همانچیزی است که باعث میشود در اوج ترس و اضطراب بهخاطر یک رویداد، دلمان شاد شود و در شبکههای اجتماعی بنویسیم: از قشنگیهای شهر، از قشنگیهای کشور.
فقط حواس دیگران هم باید باشد که این قشنگیها را از ما نگیرند و دریغ نکنند. چون این همانچیزی است که باعث شده ما از پس دو جنگ و مکانیسمهای مختلف بدبختی بربیاییم.