| کد مطلب: ۴۳۸۳۴

تداعـی خاصیت ادبیات است/گفت‌‏وگوی اختصاصی با دیمیتری دانیلوف نویسنده روس درباره کتاب «ساشا، سلام!»

ادبیات و آنچه به‌نام داستان خلق می‌شود، درنهایت یک منظومه است و می‌‏توان هر داستانی را خواند و در آن تداعی از یک اثر دیگر به دست آورد، این همان جایی است که دیگر از دست نویسنده خارج است.

تداعـی خاصیت ادبیات است/گفت‌‏وگوی اختصاصی با دیمیتری دانیلوف  نویسنده روس درباره کتاب «ساشا، سلام!»

دیمیتری دانیلوف؛ نمایش‌نامه‌نویس، شاعر و رمان‌نویس روس، همزمان با انتشار اولین رمانش در ایران به‌عنوان میهمان اتحادیه ناشران روسیه به تهران آمد. این حضور همزمان بود با انتشار اولین رمان دانیلوف به فارسی، رمان «ساشا، سلام!» که به‌تازگی با ترجمه‌ی زینب یونسی منتشر شده است.  رمان «ساشا، سلام!» در فهرست نهایی «جایزه‌ی کتاب سال روسیه» قرار گرفته و «جایزه‌ی یاسنایا پالیانا» را دریافت کرده است.

در پس سادگی ظاهری متن‌های دانیلوف، نگاه فلسفی انسانی ظریف، با‌احساس و نکته‌سنج پنهان است. او در توصیفات زندگی روزمره، پوچیِ هولناک واقعیت امروز را می‌نمایاند. «ساشا، سلام!» برای شوکه‌کردن خواننده، به او امان نمی‌دهد، تقریباً بلافاصله ضربه را وارد می‌کند. قهرمان اصلی کتاب تحت نظارتی همیشگی زندگی می‌کند، او محکوم به مرگ شده است.

اما چه جرمی مرتکب شده؟ جنایتی سنگین یا تخلفی جزئی؟ سرگئی فرولوف، زبان‌شناس شهیر، را به مرگ محکوم کرده‌اند. اما این محکومیت در دادگاهی ناعادلانه رخ نداده، بلکه با نزاکتی همچون بستن یک قرارداد سودمند، از او درخواست می‌شود صفحه‌به‌صفحه‌ی قراردادی محترمانه را امضا کند.  دانیلوف، متولد مسکو در سال 1969 است. او در دو دهه‌ی اخیر به‌واسطه‌ی نمایش‌نامه‌هایش مورد توجه کارگردانان به‌نام سینما و تئاتر روسیه قرار گرفته است. نمایش‌نامه‌های دانیلوف برای مدتی طولانی در بزرگ‌ترین سالن‌های تئاتر روسیه اجرا می‌شوند و خیل مشتاقان مدت‌ها منتظر می‌مانند تا به تماشای تئاتری از او بنشینند.

53788 copy

دانیلوف برای نخستین نمایش‌نامه‌‌اش، «مردی از پودولسک»، موفق به کسب جایزه‌ی «ماسک طلایی»، معتبرترین جایزه‌ی تئاتر روسیه شد. او کمی بعد، سراغ داستان‌نویسی رفت و منظومه‌ی فکری‌اش این‌بار در قالب ادبیات، مخاطبان بسیاری یافت. او با رمان‌هایی همچون وضعیت افقی، توصیف یک شهر و چیزهایی مهم‌تر از فوتبال وجود دارد، نظر منتقدان ادبی را جلب کرد.

هر رمان این نویسنده یا نامزد نهایی شده است یا برنده‌ی نهایی جوایزی همچون «کتاب سال روسیه»، «جایزه‌ی ادبیNos» » و «آندری بیه‌لی.» در حاشیه‌ی مراسم رونمایی از این رمان در نمایشگاه کتاب تهران با او به گفت‌وگو نشستیم:

‌نوشتن درباره‌ی لحظه‌های پیش از مرگ و حس‌وحال یک محکوم به اعدم در ادبیات کلاسیک به‌نظر، سنتی دیرینه است. ما ایرانی‌ها رمان هفت نفری که به دار آویخته شدند، اثر لئونید آندریف را در این حال‌وهوا خوانده‌ایم و البته یادداشت‌های داستایفسکی در زندان و متن بازجویی‌هایش پیش از اعدام با عنوان کتاب استنطاق به فارسی ترجمه شده است. آیا نوشتن رمان «ساشا، سلام!» یک‌جور ادای دین به این ادبیات کلاسیک بوده است؟

هیچ نویسنده‌ی امروزی نیست که بتواند بگوید وام‌دار ادبیات کلاسیک نیست، من هم از این قاعده مستثنی نیستم. درست است که برای یک نویسنده‌ی روس، امروزی طبیعی است که بگوید با داستایفسکی عجین بوده و از او آموخته، چرا؟ چون اوست که شاکله‌ی زبان داستانی روسی را ساخته است، حتماً من هم به‌شکل ناخودآگاه وامداراش هستم، اما راستش را بخواهید آنچه من را به نوشتن این رمان واداشت، نه داستایفسکی که ویکتور هوگو بود.

ایده‌ی یک اعدام به‌ظاهر بشردوستانه را در ذهن داشتم، ایده‌ی اینکه قانون امری است قراردادی و آنچه دیروز سبوعانه جلوه می‌کرد، می‌تواند روزی انسان‌دوستانه به‌نظر برسد، تا اینکه خیلی اتفاقی در جریان مطالعه‌‌ی داستان‌های ویکتور هوگو، به کتاب آخرین روزهای یک محکوم برخوردم و احساس کردم این همان چیزی است که می‌خواستم. درواقع هوگو بود که مرا به نوشتن این رمان سوق داد و خب اشاره‌ی شما به اینکه این اثر وامدار کلاسیک‌هاست را به‌جا یافتم. 

‌در رمان شما، حال‌وهوای شخصیت و نگاه هستی‌شناسانه‌اش تا حدودی یادآور پچورین، قهرمان اثر لرمانتوف است. آیا آگاهانه به این الگوها رجوع داشته‌اید یا آن‌ها به‌طور ضمنی در ذهن شما حضور داشته‌اند؟

نه واقعاً من چندان به رمان لرمانتوف توجهی نداشتم، در روسیه هم یکی، دو منتقد دنبال چنین شباهت‌هایی میان این رمان و اثر لرمانتوف بودند و در نشست‌های مطبوعاتی درباره‌اش از من سوال شده است، اما برای من چنین تداعی وجود نداشت. هرچند ادبیات و آنچه به‌نام داستان خلق می‌شود، درنهایت یک منظومه است و می‌توان هر داستانی را خواند و در آن تداعی از یک اثر دیگر به دست آورد، این همان جایی است که دیگر از دست نویسنده خارج است. خواننده ممکن است در حین خواندن این رمان یاد داستان کوتاهی از یک نویسنده‌ی فارسی‌زبان بیفتد و صحنه‌ای در ذهنش تداعی بشود که من حتی از وجودش خبر ندارم. این خاصیت ادبیات است. 

‌انتخاب فرم روایی که گاه به نمایشنامه و فیلمنامه نزدیک می‌شود، از کجا آمد؟ آیا می‌خواستید خواننده را در موقعیت تماشاگر یک اجرا قرار دهید؟

به‌هرحال نمایشنامه کم ننوشته‌ام، بیشتر از 100 نمایشنامه در این سال‌ها داشتم که اغلب‌شان بارها و بارها اجرا شده است، پس باید بگویم چندان تشنه‌ی ایجاد موقعیت تماشاگر هم نبودم، راستش اصلاً علاقه‌ای به اینکه بروم، بنشینم و تئاتری را که براساس نمایشنامه‌ام روی صحنه رفته را تماشا کنم هم ندارم. برای اینکه من نمایشنامه را نوشته‌ام و با باقی‌اش کار ندارم، کار من همان متن بوده و بس. اینجا هم رسیدن به این فرم ادبی برای نوشتن یک رمان، ناشی از سبک شخصی‌ام بود. در رمان‌های قبلی‌ام هم سراغ این فرم روایی نرفته بودم، در عین‌حال «ساشا، سلام!» صددرصد یک رمان است، شاید رمانی که در آن گفت‌وگو نقش پررنگی دارد.

‌گویی نوعی تئاتر بی‌رحمانه در جهان رمان شما در حال اجراست، نمایشی دقیق و کنترل‌شده، اما به‌شدت غیرانسانی. آیا این صحنه‌پردازی خود به‌نوعی نقد جهان معاصر است؟

شاید، ببینید یک روزی در این دنیا برده‌داری یا فرستادن اقلیت‌ها غیرقانونی نبود. آدم‌ها را به جرم رنگ پوست‌شان از حقوق انسانی محروم می‌کردند، همین حالا هم سر خط خبرها پر است از اتفاق‌هایی که جلوی چشم همه در این دنیای به‌ظاهر قانونمند می‌افتد، خب پس دور از انتظار نیست که یک روز اعدام محترمانه و شرافتمندانه‌ی یک استاد دانشگاه، به جرم اینکه فقط چندروز پیش از 22 سالگی یک دختر با او وارد رابطه شده، توجیه‌پذیر باشد.

‌محکومیت شخصیت اصلی، نه در دادگاهی ناعادلانه، بلکه در فضایی مؤدب و قرارداد‌گونه اتفاق می‌افتد. آیا این برخورد محترمانه و در عین حال مرگبار، کنایه‌ای به شیوه‌هایی‌ است که جهان مدرن خشونت را در زرورق احترام می‌پیچد؟

قبول ندارید؟ مگر همین حالا شاهد همین اتفاق نیستیم! پشت تریبون‌های رسمی و درحالی‌که عده‌ای کت‌وشلوارپوش، دست می‌دهند همه‌چیز در عین احترام پیش می‌رود، اما آیا این به‌معنای برقراری عدالت است. برای همین هم خیلی با اینکه بگویند «ساشا، سلام!» زیادی پادآرمانشهری است، موافق نیستم.

‌فکر می‌کنید در جهانی که نظم حقوقی‌اش تغییر کرده و ارزش‌ها وارونه شده‌اند، آیا ممکن است مرگی «انسان‌دوستانه» وجود داشته باشد؟ یا این صرفاً فریبی ا‌ست که قانون به خود می‌دهد؟

فکر می‌کنم خود شما این جواب را دادید، ممنونم. 

‌در جهانی که قوانین مدام در حال بازتعریف مرزهای رابطه، آزار و رضایت‌اند، شما از رابطه‌ای نوشته‌اید که ظاهراً قانونی ا‌ست، اما مجازاتش از قتل هم سنگین‌تر است. آیا این داستان، بازتاب دغدغه‌تان درباره‌ی اخلاق و قانون در عصر #MeToo است؟

چنان‌چه می‌دانید جنبش #MeToo، جنبشی برای آشکارسازی شیوع گسترده تجاوز، تعرض و آزار جنسی، به‌ویژه در محیط کار و محکوم‌کردن آن است. این جنبش تلاش می‌کند چهره پنهان اجبار به برقراری رابطه‌ای را آشکار کند که یک‌سوی آن مایل به برقراری این ارتباط نیست. این درحالی‌است که اتفاق رخ‌داده در «ساشا، سلام!» به اجبار صورت نگرفته است. چراکه ایلونا، با برقراری رابطه‌ای که شکل گرفته موافق بوده است. رابطه او با استادش، فرالوف سرگئی پترویچ، استادتمام دانشگاه دولتی هنروادبیات معاصر مسکو که ما در طول اثر، سریواژ خطابش می‌کنیم براساس توافقی دوطرفه بوده است.

ایلونا در اپیزود ۱۵ اشاره می‌کند که برایش تحقیرآمیز است که مردم این گزینه را هم در نظر می‌گیرند که رابطه این‌دو با هم ممکن است برخلاف خواست او اتفاق افتاده باشد. پس نمی‌توانیم بگوییم تجاوز، تعرض یا آزار جنسی رخ داده است و نمی‌توانیم اتفاق رخ‌داده را در پیوند با جنبش #MeToo قلمداد کنیم. فرالوف سرگئی پترویچ، مرتکب برقراری رابطه با دختری زیر سن قانونی به‌نام ایلونا ـ سنی که طبق قوانین حاکم بر رمان ۲۱ سال در نظر گرفته‌ایم ـ شده است. درحالی‌که ایلونا از یک‌سو، خود مشتاق به برقراری این رابطه بوده و از سوی‌دیگر، تا ورودش به ۲۲ سالگی و رسیدن به سن قانونی، تنها چندروز باقی مانده بوده است. درنهایت این‌که مسئله من در «ساشا، سلام!» نه تجاوز به عنف که جرمی است که با مجازاتش متناسب نیست.  

‌آیا در حین نوشتن این رمان، به گفت‌وگوهایی که در سال‌های اخیر درباره‌ی تعریف «رضایت» و مرزهای آن در جریان بوده، فکر می‌کردید؟ و اینکه قانون چطور گاهی از اخلاق عقب می‌ماند یا برعکس، از آن پیشی می‌گیرد؟

نمی‌توانم بگویم اصلاً به این مسئله فکر نکردم، من هم مثل شما اخبار را دنبال می‌کردم و می‌دیدم چطور در قانونمندترین سرزمین‌ها زن‌ها قربانی خشونت و آزار شده‌اند، پس شاید این تاثیر ناخودآگاه بوده است. 

‌هتل شبه‌زندان در رمان شما، محیطی منزوی و مهار شده است. آیا این فضا، بازتابی از تجربه‌ی قرنطینه و انزوای انسان مدرن، به‌ویژه پس از همه‌گیری کروناست؟

در مورد تاثیر قرنطینه در دوران کرونا بر شکل‌گیری محیط منزوی و مهارشده‌ی هتلِ شبه‌زندانِ «ساشا، سلام!» باید بگویم که چنین چیزی درست است. من آن زمان کلاس‌هایم را با استفاده از نرم‌افزار Zoom برگزار می‌کردم و از تجربه‌ی شخصی‌ام در این زمینه در رمان بهره بردم. درنتیجه می‌توانم بگویم پاسخ این پرسش، حدوداً مثبت است. «هتلِ شبه‌زندان» نیز درواقع حاصل بازی با واقعیت است. در این بازی، حضور در زندان نه با دشواری‌ها و تلخکامی‌های معمول برای زندانی، که با راحتی و آسایش همراه است.

‌شهر پیش از انتقال شخصیت به هتل، با توصیفی منسجم و یکپارچه ظاهر می‌شود. آیا می‌خواستید تضادی بین نظم جمعی شهر و انزوای نظم‌مآبِ هتل ایجاد کنید؟ یا اینکه هردو، وجوه متفاوتی از یک واقعیت کنترل‌شده‌اند؟

مسکو برای من در رمان «ساشا، سلام!» بیشتر از یک شهر بود، هرچه جلو می‌رفتم احساس می‌کردم به یک کل و به یکی از شخصیت‌های داستانم بدل شده است. یک‌جور واحد کل که انگار قد علم کرده است.

‌زبان و سکوت در رمان شما نقش مهمی دارند. شخصیتی که زبان‌شناس است اما حرف نمی‌زند، در هتلی بی‌صدا ساکن می‌شود و در پایان شاید بیش از همه، قربانی واژه‌هاست. آیا این انتخاب نشان می‌دهد که زبان، در عین حال که ابزار ارتباط است، می‌تواند ابزار قدرت یا سرکوب هم باشد؟

زبان همیشه ابزار قدرت و سرکوب هم بوده است، درواقع هروقت که سیاست توجیه لازم دارد، زبان به کمک‌اش می‌آید.

‌آیا رمان شما واکنشی ا‌ست به شرایط معاصر روسیه؟ آیا برخی نشانه‌ها و فضاهای قانونی-اداری در رمان، بازتابی از موقعیت فعلی جامعه‌ی روسیه‌اند؟

در پاسخ به این سوال می‌توانم بگویم که رمان «ساشا، سلام!» واکنشی به شرایط معاصر تمام کشورها، نه صرفاً روسیه است. درواقع من فضاهای قانونی- اداری کل جهان و زیر نظر بودن مداوم یک شهروند جهانی نوعی را در نظر داشتم، نه الزاماً یک نقطه جغرافیایی خاص و شهروندان یک کشور خاص را. چراکه این مشکل، مشکلی جهانی ا‌ست و در همه‌‌جا ازجمله روسیه قابل مشاهده است. «ساشا، سلام!» واکنشی به مسئله‌ای بین‌المللی است، نه مسئله‌ای ملی. ضمن این‌که اگرچه در رمان، حکم صادرشده برای فرالوف سرگئی پترویچ متولد مسکو، اشد مجازات یعنی اعدام است ولی در روسیه، مجازات اعدام برای همه جرائم منسوخ شده است و امیدواریم قانون تعلیق این حکم هیچ‌گاه لغو نشود. درنتیجه صدور حکم اعدام برای یک شهروند روس، زاده‌ی تخیل من است، نه دال بر واقعیتی بیرونی. 

‌در رمانی که در آن حرف نزدن، سکوت و امضای بی‌چانه اهمیت دارد، نویسنده چطور با مرز خودسانسوری و صداقت نویسنده‌بودن کنار می‌آید؟ آیا سکوت شخصیت اصلی، نوعی بیانیه‌ درباره‌ی جایگاه نویسنده‌ی امروز است؟

گذر از مرز میان خودسانسوری به صداقت، گذری نیست که دغدغه فکری من باشد. چراکه عملاً خودسانسوری نمی‌کنم و هرچه می‌خواهم، می‌نویسم. درواقع من هرچه می‌خواهم، می‌نویسم و منتظر می‌‌مانم تا ببینم در فرآیند چاپ و انتشار اثر چه اتفاقاتی رخ می‌دهد. ضمن این‌که نمی‌توانم سکوت شخصیت اصلی را نوعی بیانیه درباره‌ی جایگاه نویسنده‌ی امروز بدانم. درواقع اگرچه خواننده می‌تواند این‌گونه برداشت کند اما این‌دو در ذهن من ارتباطی با یکدیگر ندارند.  

‌در جایی از رمان، صفحه‌به‌صفحه از محکوم خواسته می‌شود تا قراردادی را امضاء کند. آیا این بازنمایی دقیق جامعه‌ای‌ است که افراد را نه با اسلحه، بلکه با قلم و رضایت صامت وادار به تسلیم می‌کند؟

فرالوف سرگئی پترویچ ناچار به امضاء‌کردن آن اوراق به‌عنوان حکم صادرشده برایش است. درواقع آن اوراق، نه قراردادی دوطرفه که حکمی دربردارنده اشد مجازات برای اوست که راهی جز امضای آن پیشِ رویش وجود ندارد. هرچند شیوه ابلاغ این حکم کاملاً برخلاف شیوه رایج ابلاغ این‌قبیل احکام است. 

‌حضور شما در ایام برگزاری سی‌وششمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب، چگونه در ایران فراهم شد و باتوجه به این‌که می‌دانیم نشر برج اقدام به خرید کپی‌رایت اثرتان کرده است، از رعایت‌نشدن این مسئله در بسیاری از موارد در ایران مطلعید یا خیر؟ 

من در قالب اتحادیه ناشران روسیه به ایران سفر کردم و همه شرایط لازم از طریق این اتحادیه برایم فراهم شد و با هیچ مشکل خاصی مواجه نشدم. رعایت قانون کپی‌رایت در مورد اثر من، از طریق آژانسی که با آن کار می‌کنم صورت گرفت. هرچند می‌دانم که این قانون به‌درستی در ایران رعایت نمی‌شود. امیدوارم ایران هم به کنوانسیون برن بپیوندد، ارتباط با نویسندگان ایرانی هم به این ترتیب بیشتر شود و ما هم به‌عنوان خواننده‌ی این نویسندگان، بتوانیم با ترجمه‌ی آثارشان مواجه بشویم. 

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار