| کد مطلب: ۵۳۶۷۶

بزرگا مرد نثر که تو بودی/دربارۀ ابوالفضل بیهقی؛ روزنامه‌نگاری در هزار سال پیش

«هر گاه روح جامعۀ ایرانی روی در سلامت و میل به نظامی خردگرا داشته از میل به استعاره‌ها و مجازهای افراطی و تجربه اندر تجرید کاسته و زبان در جهت اعتدال و هم‌نشینی طبیعی خانواده‌های کلمات حرکت کرده است. فردوسی و بیهقی و خیام در اعصار خود مظاهر این خردگرایی‌اند.»

بزرگا مرد نثر که تو بودی/دربارۀ ابوالفضل بیهقی؛ روزنامه‌نگاری در هزار سال پیش

«هر گاه روح جامعۀ ایرانی روی در سلامت و میل به نظامی خردگرا داشته از میل به استعاره‌ها و مجازهای افراطی و تجربه اندر تجرید کاسته و زبان در جهت اعتدال و هم‌نشینی طبیعی خانواده‌های کلمات حرکت کرده است. فردوسی و بیهقی و خیام در اعصار خود مظاهر این خردگرایی‌اند.»

با توصیفات دکتر شفیعی‌کدکنی می‌توان وجه و امتیاز اول ابوالفضل بیهقی را همین خردگرایی دانست و به این سبب توضیح داد که چرا مردی در دل سنت و متعلق به هزار سال قبل به کار امروز و عصر مدرن می‌آید و در مرتبۀ بعد سراغ فرم و نثر او برویم. استاد در جایی دیگر (با چراغ و آینه) هم وقتی به ادیب پیشاوری در عصر قاجار و مشروطه می‌رسد و وقتی او را «دانا به هندسۀ ترکیب الفاظ» توصیف می‌کند توضیح می‌دهد این وصف را از خود شاعر وام گرفته که خطاب به بیهقی می‌گوید: هندسۀ تالیفِ الفاظ، آن چنان دانی درست/ که اقلیدس را در این رَه خیره و حیران کنی.

بدین ترتیب به وجه دیگر و شاخص‌تر ابوالفضل بیهقی می‌رسیم که فرم و نثر زیبای اوست که بعد از هزار سال همچنان زیبا و با شکوه است.

اما قصه به لفظ هم تمام نمی‌شود و بیهقی را نمی‌توان در دو نکتۀ پیش‌گفته – خردگرایی همچون فردوسی و خیام و فرم نثر از حیث زیبایی و هندسۀ الفاظ- ستود و توصیف کرد بلکه در کلام بیهقی راز و رمز فراز و فرود ایران و ایرانی در این هزار سال را هم می‌توان شناخت و دریافت و باز سراغ «با چراغ و آینه» می‌رویم و آنجا که شفیعی‌کدکنی برای اثبات سخن خود تعبیری از بیهقی را می‌آورد و چه عجب که هر دو به یک سامان تعلق دارند ولو با هزار سال فاصله: « ما هنوز بنیادهای عقلانی و تاریخی رُمانتیسیسم را تجربه نکرده‌ایم و از پل اومانیسم – که شرط اصلی است- جرأت نکرده‌ایم که عبور کنیم؛ همان بهتر که بگویم به تعبیر ابوالفضل بیهقی: در همۀ کارها ناتمامیم. چندان که در آستانۀ مشروطیت بر لبۀ این پل ایستاده بودیم و چند گامی نیز روی این پل راه رفته بودیم و مصلحت ندیدند عبور انجام شود.»

پس بیهقی برای فهم ناکامی در مشروطیت هم به کار می‌آید و فراتر از نثر و خردگرایی می‌توان از او یاد کرد.

البته نثر او هم جلوه‌ای از همان نگاه مدرن و خردگرایی است چرا شعر در سنت ریشه دارد ولی نثر از جلوه‌های مدرنیته است و ما اگرچه با مشروطه و کمتر از 150 سال قبل پا به دنیای مدرن گذاشتیم یا خواستیم و کوشیدیم بگذاریم اما نثر و مشخصاً نثر بیهقی از نشانه‌هایی است که نشان می‌دهد زمینه‌های خردگرایی و انسان‌ستایی که مهم‌ترین پایه‌های مدرنیسم‌اند در فرهنگ ایران موجود بوده است و اگر شاعری چون احمد شاملو آشکارا از سبک و شیوۀ بیهقی مدد می‌جوید تنها به خاطر فرم آن نیست و به سبب جنبه‌های اومانیستی هم می‌تواند باشد.

شیوۀ تاریخ‌نگاری او هم با معیارهای عصر مدرن سازگار است زیرا اگرچه دبیر و نزدیک حاکمان بوده اما به مردم گرایش داشته است و باز اگر بخواهیم ابوالفضل بیهقی را از دل سنت در هزار سال قبل به جهان مدرن بیاوریم همان است که پاره‌ای نوشته‌های او با اسلوب‌های روزنامه‌نگاری مدرن هم سازگار است درحالی‌که در آن دوران نه رسانه به مفهوم امروزین بوده نه روزنامه‌نگار و به همین خاطر استادِ روزنامه‌نگاری - علی‌اکبر قاضی‌زاده- در ترجمۀ کتاب بسیار خواندنی و دوست‌داشتنیِ «تجربه‌های ماندگار در گزارش‌نویسی» - جان کری*- نوشتۀ مشهور بیهقی را به آن افزوده و در آغاز کتاب و به عنوان نخستین «گزارش» آورده و به عبارت دیگر او را «روزنامه‌نگار» دانسته است.

با این همه جای تأسف است که چندان که باید و شاید بیهقی را نمی‌شناسیم یا در حد «حسنک وزیر» توقف کرده‌ایم و اگر چرایی آن را از زبان یک نویسندۀ برجسته بدانیم نیکوتر است.

جعفر مدرس‌صادقی می‌نویسد: «شاید یکی از علل قهر بودن خوانندۀ روزگار ما با متون کهن، جنبۀ صرفاً آموزشیِ تحمیل‌شده به این متون باشد. وقتی فقط استادان و پژوهش‌گران با متون کهن، سر و کار داشته باشند و همان‌ها این متون را در دانشگاه‌ها و مدارس تدریس کنند و برگزیده‌هایی از این متون را به سلیقۀ خود برای خوانندگان مُتفنّن به چاپ برسانند، هیچ خوانندۀ آزاد و فارغ‌البالی تصور طبیعی و درستی از این متون نخواهد داشت و صرفاً به درد کسانی می‌خورد که اهل تحقیق و تفحص‌اند یا می‌خواهند «چیزی یاد بگیرند».

حال آن که ادبیات، «چیزی یاد نمی‌دهد» و فراتر از این حرف‌هاست و هیچ کس نمی‌خواهد با خواندن رُمان و داستان کوتاه «چیزی یاد بگیرد.» خواندن ادبیات، تجربه‌ای است فراتر از آموختن. ادبیات، حدود را در هم می‌شکند و نگاه تازۀ ما به جهان، ابعاد گم‌شده و بکری را در برابر ما می‌گشاید».

این جمله هم جان کلام اوست: «مخاطب ادبیات، یک خوانندۀ آزاد است که با رغبت و شوق، سراغ کلام مکتوب می‌آید و متن، هیچ‌گاه برای او تجلی‌گاه آرا و عقاید انتزاعی و آموختنی نیست و در درجۀ اول می‌خواهد از خواندن متن، لذت ببرد.»

جعفر مدرس‌صادقی با همین نگاه پروژه‌ای به نام «بازخوانی متون» را شروع کرد که موجب آشنایی با متون کلاسیک  و از جمله تاریخ بیهقی شد که در واقع تاریخ مسعودی است ولی به نام نویسندۀ آن – ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی- شهرت دارد.

باری، اول آبان که پشت سرگذاشتیم روز بیهقی بود و چنان که اشاره شد سه وجه او پررنگ‌تر است:

نخست طبعاً نثر اوست و «اصطلاحات زنده و متنوع زبان گفتاری» چنان که ویراستار «بازخوانی متون» چنین اشاره کرده است: ترکیباتی از قیبل «گرگ آشتی» به معنی «صلح آبکی»، «درخط شد» به معنی «خشم‌گین شد»، «از جای بشد» به معنی «از کوره در رفت»، «نان خوردن» به معنی «غذا خوردن»، «یال برکشیدن» به معنی «بزرگ شدن»، «سرد کردن» به معنی «سرزنش کردن»، و نیز این تعابیر:

لشکری در پَرِ کلاغ انداخت (لشکری را به مهلکه فرستاد)، بادی در این میان جُست (فاصله‌ای در این میان پیش آمد)، خاک و نمکی بیختند (‌به اصطلاح امروز، ظاهر‌سازی یا سَمبَل کردند)، چون خر بر یخ بماند (‌همان که امروز می‌گوییم مثل خر توی گل ماند)، موی، در کار نتوانستی خزید (مو، لای درزش نمی‌رفت)، چون خاک یافت، مراغه دانست کرد (اگر آب پیدا کند شناگر قابلی است)، دست بر رگ او نهاد (‌رگ خواب او را پیدا کرد)، خرما به بصره بردن (زیره به کرمان بردن)، خشت از جای خویش برفت (کار از کار گذشت) و نمونه‌های فراوان دیگر.

وجه دوم، شیوۀ متفاوت روایت تاریخی است و از زبان خود او:

«در دیگر تواریخ، چنین طول و عرض نیست؛ که احوال را آسان‌تر گرفته‌اند و شِمَّتی بیش یاد نکرده‌اند. اما من چون این کار پیش گرفتم، می‌خواهم که دادِ این تاریخ به تمامی بدهم و گردِ زوایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نمانَد... در تواریخ، چنان می‌خوانند که فلان پادشاه، فلان سالار را به جنگ فرستاد و فلان روز، صلح کردند و این، آن را یا آن، این را بزَد و بر این بگذشتند. اما من آنچه واجب است برجای آرَم».

این جملات شاهکار است. هم شیوۀ او را نشان می‌دهد و هم نثر زیبایی دارد: می‌خواهم دادِ این تاریخ به تمامی بدهم و گِردِ زوایا بگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نمانَد.

و سرانجام گزارش‌نویسی او که پیشتر اشاره شد و مشهورتر از همه داستان «حسنک وزیر»:

«و حسنک، قریب هفت سال بر‌دار بماند. چنان که پاهایش فرو تراشید و خشک شد و اثری نماند تا فروگرفتند و دفن کردندش. چنان که کس ندانست، سرش کجاست و تنش کجا.

و مادر حسنک، زنی بود سخت جگرآور. دو سه ماه از او این حدیث، نهان داشتند. چون بشنید جَزَعی نکرد؛ چنان که زنان کنند. بلکه بگریست به درد؛ چنان که حاضران از دردِ وی، خون گریستند. پس گفت: «‌بزرگا مردا که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود، این جهان به او داد و پادشاهی چون مسعود، آن جهان.» ماتمِ پسر، سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید، پسندید و جای آن بود.»

نثر هزار سال پیش باید بوی کهنگی بدهد اما نثر بیهقی چنان تازه و شورانگیز است که هزار سال بعد ردّ آن را در شعر مدرن پارسی می‌توان جُست:

و شیر‌آهن کوه مردی از این‌گونه عاشق

میدانِ خونینِ سرنوشت، به پاشنۀ آشیل، در‌نوشت

رویینه تنی که راز مرگش، اندوه عشق و غم تنهایی بود

آه! اسفندیار مغموم:

تورا آن به، که چشم فرو پوشیده باشی

آیا نه،

یکی «نه» بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد؟

من تنها فریاد زدم: نه

من از فرو رفتن، تن زدم!

...

دریغا شیر‌آهن کوه‌ مردا که تو بودی

و کوه‌وار پیش از آنچه به خاک افتی

نستوه و استوار مرده بودی...

آشکار است که شعر سپید شاملو تحت تأثیر نثر بیهقی است و همین به تنهایی از تأثیرگذاری تأثیر نثر او حکایت می‌کند.

جای خوش وقتی است که با همتی که جعفر مدرس صادقی به خرج داده می‌توان این متون را به آسانی خواند. چنان‌که خود نوشته است: «دیگر، غول بی‌شاخ و دُمی به نام ادبیات کهن، وجود ندارد. این کتاب را بازکنید. اینک عین متن 950 سالۀ شاهکارِ یگانۀ روزگارِ شکوفایی و اعتلای نثر فارسی که با کمال تعجب به راحتی می‌توان خواند.»

با نگاه امروزین تاریخ بیهقی باید خواند نه برای یاد گرفتن که برای لذت بردن و از حیث فرم چنان که شفیعی کدکنی بی‌هیچ رودربایستی از فرم دفاع می‌کند و بر محتوا برتر می‌نشاند: «این است حسنک و روزگارش. گفتارش این بود که «مرا دعای نشابوریان بسازد» و نساخت. چندان غلام و اسباب زر و سیم و نعمت، هیچ سود نداشت. او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز رفتند و این افسانه‌ای است با بسیار عبرت و این همه اسبابِ منازعت و مُکاوَحَت از بهر حُطامِ دنیا به یک سوی نهادند. احمق مردا که دل در این جهان ببندد که نعمتی بدهد و زشت، بستاند.»

طرح: هادی حیدری/هم‌میهن

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار