| کد مطلب: ۵۳۶۷۳

بیهقی روایتی غیرعربی از ایران به دست داد/گفت‏‌وگو با مهدی سیدی‌فرخد مصحح تاریخ بیهقی درباره اهمیت این اثر در ادبیات و تاریخ ایران

یکم آبان‌ماه را «روز ملی نثر پارسی» نامگذاری کرده‌اند و به‌همین‌مناسبت در برنامه‌ها، یادداشت‌ها و مصاحبه‌های متعدد، یاد این مورخ و ادیب بزرگ ایرانی بزرگ داشته می‌شود.

بیهقی روایتی غیرعربی از ایران به دست داد/گفت‏‌وگو با مهدی سیدی‌فرخد مصحح تاریخ بیهقی درباره اهمیت این اثر در ادبیات و تاریخ ایران

یکم آبان‌ماه را «روز ملی نثر پارسی» نامگذاری کرده‌اند و به‌همین‌مناسبت در برنامه‌ها، یادداشت‌ها و مصاحبه‌های متعدد، یاد این مورخ و ادیب بزرگ ایرانی بزرگ داشته می‌شود. ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی (متولد ۳۸۵ ه‍.ق در حارث‌آباد بیهق (سبزوار امروزی) ـ  فوت در ۴۷۰ ه‍.ق در غزنین) تاریخ‌نگار و نویسنده ایرانی در دربار غزنوی است که عمده شهرت‌اش را به‌خاطر تألیف کتاب مهم «تاریخ بیهقی» به‌دست آورده است.

این اثر که مهم‌ترین منبع تاریخی در مورد دوران غزنوی به‌شمار می‌رود، علاوه بر تاریخ غزنویان، قسمت‌هایی درباره صفاریان، سامانیان و دوره پیش از برآمدن و پادشاهی محمود غزنوی دارد. البته  موضوع اصلی آن، تاریخ پادشاهی مسعود غزنوی و سلسله غزنوی است. از این اثر چند نسخه به فارسی نیز وجود دارد. نخستین آنها را ادیب پیشاوری در سال ۱۳۰۷ به چاپ سپرد.

بعدتر در سال ۱۳۱۹ نیز سعید نفیسی، تصحیح دیگری از تاریخ بیهقی عرضه کرد. سپس در سال ۱۳۲۴، قاسم غنی و علی‌اکبر فیاض صورتی دیگر از این کتاب ارائه دادند. بااین‌همه نخستین‌بار، فیاض پس از ۲۵ سال پژوهش و مطالعه (از ۱۳۲۴ تا ۱۳۴۹)، تصحیحی انتقادی از تاریخ بیهقی عرضه داشت. این چاپ در سال ۱۳۵۰ منتشر شد. در سال‌های اخیر اما چاپ منقح دیگری به تصحیح و توضیح محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی‌فرخد در دو جلد توسط انتشارات سخن منتشر شده است که مورد توجه و تحسین نیز قرار گرفته است.

به‌همین‌مناسبت سراغ مهدی سیدی‌فرخد رفتیم و از او درباره اهمیت تاریخ بیهقی پرسیدیم. او که علاوه بر بیهقی‌پژوهی در شاهنامه‌شناسی و شناخت فرهنگ خراسان بزرگ نیز شهرت دارد، در این گفت‌وگو بیهقی را یکی از آغازگران تاریخ‌نویسی ایرانی و خراسانی دانست و برخی نگرش‌ها درباره اختلاف دیدگاه بیهقی و فردوسی یا ستم‌پیشگی حسنک وزیر را نادرست قلمداد کرد. 

‌یکم آبان‌ماه، به‌یاد ابوالفضل بیهقی، روز ملی نثر پارسی نامگذاری شده است. به‌عنوان نخستین سوال، نقش بیهقی در نثر امروزی ما چیست؟ و در میان معاصران چه کسانی را می‌توان متأثر از نثر او دانست؟

با خود بیهقی شروع کنم. او جایی می‌گوید که استاد من بونصر چنین می‌نوشت و چنان می‌نوشت که او دانستی، باید گفت این نکته را که نثر امروز فارسی متأثر از تاریخ بیهقی است، کسی متوجه می‌‌شود که قلم به‌دست بگیرد تا پهنای سخن را بفهمد. کسانی که صاحب‌قلم‌اند و به نثر می‌نویسند و دلواپسند که بهتر و رساتر و با شکوه‌تر بنویسند، درمی‌یابند که یک نثر خوب چه است و چه ویژگی‌هایی دارد. همان‌ها متوجه این نکته نیز می‌شوند که یک نثر خوب نظیر نثر بیهقی، چه کمکی می‌تواند به نویسنده بکند.

به‌عنوان مثال از دوست ما جناب عبدالله کوثری، مترجم نامی، جایی همین سوال شد و او ترجمه‌هایش را پیش آورد و آنجا گفت که من متأثر از بیهقی هستم و از دیرباز سعی می‌کنم از او چیزی بیاموزم. او به خاطره‌ای از احمد شاملو نیز اشاره کرد که به او گفته بود، عبدالله برو بیهقی بخوان. خود کوثری در همان نشست این پرسش را مطرح کرد که مترجمی همچون او اگر بخواهد به‌جای تاریخ بیهقی، گلستان سعدی را ملاک قرار دهد، چگونه می‌تواند از اثر سعدی در ترجمه‌اش استفاده کند؟ بنابراین از نظر کوثری متنی چون تاریخ بیهقی، پشتوانه مناسب‌تری برای مترجمان ایرانی می‌تواند باشد.

Untitled-1 copy

شاملو نیز که همیشه می‌گفت، متاثر از بیهقی است. در دوره ما و در میان نویسندگان نیز می‌توان به محمود دولت‌آبادی اشاره کرد. مخلص‌کلام، کسانی می‌توانند به میزان اهمیت و نقش بیهقی در نثرنویسی امروزی اذعان کنند که خود قلم به‌دست گرفته باشند؛ چه پژوهشگر و نویسنده باشند، چه روزنامه‌نگار و... پیداست که  که اگر من نویسنده فارسی‌زبان، گلستان، شاهنامه، تاریخ بیهقی و... نخوانده باشم، نثرم می‌‌شود نثری خنک اما خواندن و الهام‌گرفتن از این آثار، متن مرا باشکوه و متفاوت خواهد کرد. 

‌حال‌ که صحبت گلستان سعدی شد، خوب است به سوالی در مقایسه این دو اثر برسیم. رایج است که در روز بزرگداشت سعدی این سخن نیز فراوان به گوش می‌رسد که ما به زبانی سخن می‌گوییم که سعدی سخن می‌گفت. از محمدعلی فروغی نقل است که زبان فارسی امروز ما بیش از هر شاعر دیگری از زبان سعدی تأثیر پذیرفته است و ما به زبانی شبیه زبان سعدی سخن می‌گوییم. در دیدگاه شما و جناب کوثری اما به‌نظر می‌رسد که تفاوتی قائل باید شد، میان گلستان و تاریخ بیهقی. 

بله. ما اکنون به زبان سعدی سخن نمی‌گوییم. البته مردم عادی‌مان نیز به زبان بیهقی صحبت نمی‌کنند ولی نزد اهل قلم و بخش فرهیخته و دانشگاهی ما، ردپای نثر بیهقی بیشتر دیده می‌شود. برای نمونه بنگرید به نثر ملک‌الشعرای بهار یا غلامحسین یوسفی. جز این، درباره تأثیر تاریخ بیهقی بر نثرنویسی کنونی ما، لازم است اشاره‌ای تاریخی نیز داشته باشم.

در حوزه شعر اغلب مردم شعرای بزرگ همچون رودکی، سعدی، حافظ، فردوسی، مولوی و خیام را می‌شناسند اما در حوزه نثر این‌گونه نیست و برخی اقشار شناخت و قدرت قضاوت دارند. متون نثر فارسی که به گوش مردم خورده، عبارت است از گلستان سعدی و تذکرة‌‌الاولیای عطار که مؤلفان‌شان در اصل شاعر بوده‌اند. اما وقتی بخواهیم مرور کنیم آثار نثری را که نویسندگان‌شان شاعر نبوده‌اند، بسیاری از مردم اطلاعی ندارند. 

‌خوب است که اینجا به این سلسله‌آثار نیز اشاره‌ای شود تا جایگاه تاریخ بیهقی نیز در میان آنها بهتر درک شود.

درباره این آثار می‌توان به سفرنامه ناصرخسرو، تاریخ گردیزی، تاریخ بلعمی، حدود العالم و... اشاره کرد. قدیمی‌ترین متن نثر فارسی دری که برای ما مانده، البته مقدمه شاهنامه ابومنصوری است که خود شاهنامه‌اش موجود نیست اما مقدمه‌اش در دست است. این کتاب  در سال‌های ۳۳۹ تا ۳۴۵ در طوس نوشته شده است. این قدیمی‌ترین نثر فارسی ماست.

بعد از آن در سال ۳۵۲ قمری می‌رسیم به تاریخ بلعمی که توسط ابوعلی محمد بن محمد بلعمی، وزیر سامانیان در بخارا، به‌صورت ترجمه‌ای آزاد از تاریخ طبری تدوین شده است. مقدمه شاهنامه ابومنصوری به 10صفحه نمی‌رسد. اینک نیز خواندن و فهمیدن‌اش کمی مشکل است. تاریخ بلعمی اما نثری روان و پاکیزه شبیه نثرهای اولیه دوره سامانی دارد. بااین‌همه، هم کهنگی‌هایی در آن وجود دارد که باعث می‌‌شود مخاطب امروزی کمتر آنها را بفهمد، هم شکوه و فخامت آن کمتر از تاریخ بیهقی است.

کتاب سوم  «الابنیه عن حقایق الادویه» اثر ابومنصور موفق هروی است که در زمان منصور سامانی و احتمالاً هم‌زمان با تاریخ بلعمی بین سال‌های ۳۵۰ تا ۳۶۵ قمری در هرات نوشته شده است. اثر بعدی «حدود العالم من المغرب الی المشرق»، اثری جغرافیایی است که در شرق بلخ در سال ۳۷۳ قمری نوشته شده است. نام مؤلف‌اش معلوم نیست اما متنی مانند اکثر متون نثر اولیه فارسی روان و ساده دارد. این متون واژه‌های کهن هم دارند اما هنوز تحت‌تأثیر زبان عربی قرار نگرفته‌اند. این از متون اولیه نثر فارسی در قرن چهارم.

وارد قرن پنجم که می‌شویم اما می‌‌شود به «تاریخ سیستان» (425 قمری)، «تاریخ گردیزی» (445 قمری) و تاریخ بیهقی (۴۵۰ قمری) اشاره کرد. با این تفاسیر با مقایسه تاریخ بیهقی با آثار پیش از خود می‌توان گفت، از نظر حجم، فخامت، روانی، شیوایی و سلاست بیهقی جایگاه بالایی را دارد و شایسته است که او را پدر نثر فارسی دانست. بعد از تاریخ بیهقی هم می‌توان به متونی مهم چون قابوس‌نامه (۴۷۵ قمری) و سیاست‌نامه (۴۸۵) اشاره کرد. قابوس‌نامه هم روان، زیبا و فخیم نوشته شده است.

سیاست‌نامه نیز یا به قلم خواجه نظام‌الملک طوسی وزیر سلجوقیان یا زیر نظر او نگاشته شده است و روانی و دلکشی خاص خود را دارد. در قرن ششم اما شاخص‌ترین نثر فارسی، چهار مقاله نظامی عروضی  است که به‌سمت نثر مصنوع می‌رود و در آن اصطلاحات عربی افزایش می‌یابد. تذکره‌الاولیا عطار و اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی‌سعید ابی‌الخیر را هم بعدتر داریم. اسرار التوحید اثر محمد بن منور که در سال ۵۷۵ نوشته شده است، هم یکی از متون بسیار روان فارسی است، هم برخی نویسنده‌ها آن را پدر نثر فارسی دانسته‌اند. 

با مرور این آثار و جدا از  حجم، زیبایی و فخامت تاریخ بیهقی، باید به پهنای واژگان زبان فارسی هم در این اثر توجه کرد که شایستگی آن را دوچندان می‌کند. وقتی من و دکتر یاحقی تاریخ بیهقی را تصحیح می‌کردیم، به واژگان کهن برمی‌خوردیم. مراجعه ما به لغت‌نامه دهخدا نشان می‌داد که اولین شاهد این واژگان یا شاهنامه فردوسی است یا تاریخ بیهقی، بنابراین انتساب پدر نثر فارسی به بیهقی اصلاً بیراه نیست.

‌در کنار وجوه ادبی متن تاریخ بیهقی، برخی نیز بر این باورند که بیهقی را  به‌واسطه وجود ضابطه خرد و عقلانیت، واقعیت و غیرواقعیت و راست و دروغ در تاریخ‌نویسی می‌توان پدر تاریخ‌نویسی نوین دانست. چقدر با این ارزیابی موافقید؟ درعین‌حال به‌نظر شما وجه تاریخی این کتاب، چه تفاوت‌های معناداری با سایر کتاب‌های تاریخی کلاسیک دارد؟ 

همانطور که در بخش قبل نیز توضیح دادم، بخش عمده‌ای از ادبیات ما کتب تاریخی است. بنابراین اکثر مورخان قرون اولیه ما ادیبانی برجسته‌اند که دوره‌ای نیز رفته‌اند و تاریخ نوشته‌اند. وقتی اما به عصر صفوی می‌رسیم نویسندگان متون تاریخی جایی در ادبیات ندارند و «عالم‌آرای عباسی» را نمی‌توان متنی ادبی شمرد. من البته با اطلاق عنوانی نظیر پدر تاریخ‌نویسی مدرن به بیهقی، موافق نیستم. تاریخ‌هایی را که ما در قرون اولیه داشتیم، یا عرب‌ها نوشتند یا عرب‌زبان‌ها. مشهورترین‌اش، تاریخ طبری است. طبری که عرب نیست، از طبرستان ایران است ولی به زبان عربی مسلط بوده و تاریخ نوشته است.

محور بیشتر این تواریخ نیز وقایع اسلام و سیره رسول و غزوات و... است و در آنها جانبداری از عرب و تازیان نیز به‌چشم می‌خورد. این متون وقتی به تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام می‌رسند، به‌راحتی رد می‌شوند و حتی گاهی با لحنی تحقیرآمیز می‌نویسند. نمونه‌اش سیاست‌نامه نظام‌الملک است که چون وزیر سلجوقیان است و سلجوقیان هم بنده حلقه‌به‌گوش خلافت عباسیان‌اند، وقتی به بابک خرمدین، افشین و مازیار می‌رسد، شروع می‌کند به فحاشی. اگر بخواهیم برای بیهقی صفت «نوین» را بیاوریم، تفاوت او با تاریخ‌نگاری‌های قبلی همینجاست. بیهقی یکی از اولین تاریخ‌نویسان زبان فارسی است که در کنار کسانی همچون بلعمی و درگیزی به وقایع تاریخی ایران، نگاهی ایرانی و حتی شاید بشود گفت، خراسانی دارد و در آنها اثری از تازی‌نویسی پیشین نیست. از تاریخ بیهقی بخش مربوط به 10 سال سلطنت مسعود غزنوی از ۴۲۱ تا ۴۳۱ باقی مانده است.

بیهقی اما به این بهانه، ناب‌ترین اطلاعات راجع به برمکی‌ها، یعقوب لیث، صفاریان و سامانیان که دیگران نگفته‌اند، نقل می‌کند. به‌جرأت می‌گویم ما درباره تاریخ سامانیان با آن اهمیت یک تاریخ مستقل نداریم. از لابه‌لای تاریخ بیهقی مهمترین وقایع سامانیان را، چگونگی رفتن این‌ها و آمدن ترکان و غزنویان  را می‌خوانیم. این از جنبه‌های ویژه تاریخ بیهقی است. حالا اسم این را هرچه می‌خواهید بگذارید؛ نوین یا غیرنوین. هرچه بنامیم شکی نیست بیهقی یکی از نخسین مورخانی است که به زبان فارسی می‌نویسد و به وقایع ایران توجه خاص دارد.

برای نمونه او می‌توانسته از هارون الرشید یا مظالم عیسی بن ماهان به این بهانه که قرن‌ها پیش رخ داده یا دیگران پیش‌تر نوشته‌اند، بگذرد اما او با روایت متفاوت خود از این وقایع می‌خواهد روایت غالب عربی را مورد تردید قرار دهد. او می‌داند که مخاطبش به کلیات آگاه است اما می‌خواهد روایتی دیگر نیز پیش روی او نهد. از این منظر بله می‌‌شود گفت در قرون اولیه اسلامی، قرون دوم و سوم، سبک تاریخ‌نویسی عربی مسلط بود. بیهقی این سد را شکست و با یک نوآوری، تاریخی نوین را روایت کرد. پس می‌‌شود به او گفت پدر تاریخ‌نویسی نوین ایرانی یا خراسانی.

‌با این تفاسیر نسبت فردوسی و بیهقی را چگونه می‌دانید؟ برخی گمانه زده‌اند که بیهقی آنجا که خود را مخالف افسانه‌گویی‌های خواب‌آور کودکان دانسته، به شاهنامه نظر دارد؟ در کنار این نباید فراموش کرد که بیهقی ازیک‌سو به‌عنوان دبیر درباری در دستگاه حکومت حضور دارد و ازسوی‌دیگر از بیان برخی واقعیت‌ها نیز پرهیزی ندارد و در چنین مواقعی در مقام نویسنده‌ای توانا، گاه در قامت یک تحلیلگر منتقد می‌نویسد. برای نمونه او در عین شهید دانستن مسعودشاه غزنوی، ابایی از این ندارد که به رذایل اخلاقی او نیز اشاره کند یا اختلافات میان محمود، مسعود، محمود و خلیفه را شرح دهد. با این تحلیل موافقید؟ به نظر شما او در حفظ این تعادل شکننده، موفق عمل کرده است؟ و آیا آنچه بیهقی انجام می‌دهد، نمونه‌های مشابه دیگری نیز دارد؟

بدون تعارف باید بگویم، این سخنان درباره اختلاف بیهقی و فردوسی، ناشی از اظهار فضل است و نشان می‌دهد که در مطلب غور نشده است. هویت ما ـ اگرچه نه با نام ایران ـ  اما با باور، زندگی و شیوه‌های ما در بیهقی موج می‌زند. برای فهم این نکات اما بله باید به همین مطلبی که گفتید، توجه کرد. خط قرمز وحشتناکی جلوی بیهقی بوده است که به او دستور می‌داده که فلان چیز نباید انجام شود.

درست مانند  یک سانسورچی. توجه کنیم که بیهقی در زمان سلطان محمود، معاون دیوان رسالت غزنویان بوده است. این دیوان رسالت به زبان امروزی ترکیب چهار وزارتخانه اطلاعات، دیپلماسی، فرهنگ و ارشاد و پست و تلگراف است. نخبه‌ترین دبیران در دیوان رسالت حضور داشتند و مهمترین اخبار از دیوان رسالت می‌گذشت. پس این دبیران به‌شدت زیر نظر بودند.

دیپلماسی و ارتباط با حکام و خلیفه برعهده همین دبیران بود و اینها باید محرم تلقی می‌شدند. بیهقی معاون چنین دیوانی است و باید و نبایدها را خوب می‌داند. برای همین جاهایی می‌نویسد، این را نباید بگوییم. با می‌گوید، کتاب‌های مرا عامدانه سوزاندند. بالاخره باید دانست که بیهقی در میانه نزاع خونین امیر محمد و مسعود بعد از مرگ محمود غزنوی می‌نویسد و این دوران پرآشوبی است. برای همین دستگاه حکومت مسعود چهارجلدونیم از این تاریخ را از بین برده‌اند. پس خط‌قرمزهایی جلوی بیهقی بوده است. بازگردیم به بحث بیهقی و فردوسی. عطا ملک جوینی بیشترین ارجاع را در روایت‌هایش به شاهنامه داده است. 

در بیهقی نه‌تنها یک بیت از شاهنامه و فردوسی نیست، بلکه از هیچ قهرمان و شخصیت ایرانی‌ نیز نامی در میان نمی‌آید. فقط یک‌بار نامی از فریدون و رستم آمده. این البته سلیقه بیهقی نیست. او تحت کنترل بوده است. باید انصاف هم داشت. بیهقی قریب به هزارسال پیش این متن را با آن بگیروببندها نوشته است. همین الان هم بدون رعایت خطوط قرمز نوشتن امر آسانی نیست.

‌یکی از فرازهای معروف تاریخ بیهقی بخش مربوط به حسنک وزیر است. برخی از محققان معاصر استدلال می‌کنند که تصویرسازی بیهقی از حسنک هرچند همدلانه است، اما به‌طور ظریفی به پتانسیل خود حسنک برای بی‌رحمی اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که او قربانی کاملاً بی‌گناه و معصومی نبوده است، بلکه شخصیتی پیچیده بود که در واقعیت‌های بی‌رحمانه قدرت گرفتار شده بود. برای نمونه می‌‌شود به بخش پایانی این عبارت ارجاع داد: «این بود که خود به‌زندگی گاه گفتی که: «مرا دعای نشاپوریان بسازد» و نساخت و اگر زمین و آب مسلمانان به‌غصب بستندند، نه زمین ماند بدو و نه آب و چندان غلام، ضیاع، اسباب، زر و سیم و نعمت، هیچ سودش نداشت.»

وقتی مسعودشاه آمد به بیهق و نیشابور، برای او سلام و صلوات فرستادند و کسی بلند شد و گفت من از آل میکال نیستم ولی برآمده از این خانواده‌ام. بعد گفت: «بر میکالیان ستم می‌رود از حسنک». اموال‌شان را خوردند و... این جمله را بعضی ازجمله دوست ما محمود امیدسالار بد متوجه شدند و آن را این‌گونه تفسیر کردند که حسنک بر میکالیان ستم کرده است. نه منظور گوینده این بوده که چون حسنک از میکالیان بوده است، به‌خاطر دستگیری حسنک، بر میکالیان نیشابور ستم می‌رود؛ وگرنه حسنک ظالم نبوده است.

بعدتر البته امیدسالار به من گفت که این تفسیر به‌خاطر این نیز بود که توده‌ای‌ها خیلی روی حسنک وزیر مانور می‌دادند و من خواستم کمی در روایت آنها خدشه وارد کنم. البته باید به این نکته نیز توجه داشت که زمانی در نیشابور فرقه متعصب کرامیه که شعارش «دین فقط دین کرام، فقه فقط فقه ابوحنیفه»، قدرت داشت و اموال مردم را مصادره می‌کرد. در سال ۴۰۳، گند کار آنها بالا آمد و به دستور خلیفه، حسنک نیز جلوی آنها درآمد. حسنک هم چکمه‌سرخ پوشید و با شدت در برابر آنها ایستاد و اموال غصب‌شده مردم را بدان‌ها بازگردانید. ریشه این برداشت‌های غلط درباره حسنک چنین مسائلی است. 

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار